eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.4هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
188 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدی که جوان‌ها برای ازدواج بهش متوسل میشن🙈👇 💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍 اگر مجردین یا جوون مجرد دارین بزنین رو حلقه ها یا لینک زیر 😍 eitaa.com/joinchat/2502164482C4aec33066a
دانشگاه حجاب
شهیدی که جوان‌ها برای ازدواج بهش متوسل میشن🙈👇 💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍 #در_کانال_سنجاق_شده اگر مجردین یا
🌹 eitaa.com/joinchat/2502164482C4aec33066a 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 عـــضـــو شـــیـــد اگـــه خـــوشـــتـــون نـــیـــومـــد بـــا صـــلـــوات خـــارج شـــیـــن. ارزش یـــه بـــار ســـرزدن رو داره 🌹🌹
📚 📔عنوان: عشق‌زیر‌روسری ✍نویسنده: شلینازهراجان‌محمد 👤ترجمه: محسن بدره 📑ناشر: آرما   ❣«عشق زیر روسری»، داستان بخشی از زندگی دختری آسیایی الاصل در لندن است که به روش سنتی و آرمان های شرقی برای انتخاب همسر درگیر رسوماتی بسیار نزدیک به آنچه که در کشور ما نیز وجود دارد، است.🇮🇷 ❣این کتاب را می توان در بخش اتوبیوگرافی دانست که نویسنده داستان زندگی خود را در پی یافتن عشق و همسفر زندگی در روزگار جوانی اش نوشته و در این مسیر به عشق حقیقی دسترسی پیدا می کند.💞 ❣شلینا، «عشق بعد از ادواج می آید، ص 85» را یک آموزه مذهبی می داند که امام جماعت مسجد محله شان ورد زبانش است؛ در مقابل داستان های سیندرلا، سندی و دنی، وقتی هری سالی را دید، بی خواب در سیاتل؛ که عشق قبل از ازدواج را نشان می دهد که در آنها وقتی پسر دختر را به دست می آورد، یک دفعه در اوج مسرتی متزلزل، داستان تمام می شود. «امام(جماعت مسجد محل)هیچ تردیدی نداشت که عشق یک تجربه شورانگیز انسانی است و می تواند متحول کننده باشد، ولي باید رام شود و در مسیر خودش قرار بگیرد. جای درستش درون ازدواج است، ص 86.» و شلینا نیز به خاطر وعده خدا به عشق بعد از ادواج(مودت)منتظر ازدواج می ماند تا عشق را پیدا کند.💚   🎓 @hejabuni | دانشگاه حجاب
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم این تصویر در رسانه‌ها و فضای مجازی با عنوانِ کوچکترین شهید مسجد ولایت #قندوز #افغانس
14.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴به روز باشیم متن شبهه: اگر الکل ۹۰۰ سال قبل توسط زکریای رازی کشف شده پس چطور اسلام ۱۴۰۰ سال قبل آن را حرام کرده است؟! ✅ پاسخ الکل بخشی از شراب است و تنها درصدی از شراب را تشکیل می‌دهد. زکریا رازی توانست با استفاده از تقطیر، این ماده را از شراب جدا کند و اسم آن را «الکحل» یا الکل نامید و از آن در مصارف پزشکی و کیمیاگری استفاده کرد به همین دلیل به رازی کاشف الکل (و نه مخترع آن) می‌گویند. اسلام، شراب (که از هزاران سال قبل موجود بود) را حرام کرد و بعدها زکریای رازی توانست ماده‌ای که در این شراب وجود دارد و باعث مستی می‌شود را استخراج کند. طبق حدیث پیامبرﷺ شراب و هر چیزی که مست‌کننده باشد حرام است پس بالتبع الکل موجود در آن نیز باید حرام باشد. اگرچه در ابتدا الکل خالص از شراب جداسازی نشده بود و در آیات قرآن و احادیث نیز لفظ الکل نیامده است. 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
💯تغییر لباس مهمانداران هواپیمایی اوکراینی به سمت .فقط اگه اون روسری های روی دوش شون رو سرشون کنن دیگه عالی می شه 🛫مهمانداران زن شرکت هواپیمایی اسکای‌آپ با لباس‌های فرم شامل دامن و کفش‌های پاشنه‌دار خداحافظی می‌کنند. 💄ماریانا گریگوراش، رئیس شرکت هواپیمایی اسکای‌آپ می‌گوید: «زمان تغییر کرده است و زنان تغییر کرده‌اند.» وی ظاهر جدید، مدرن و راحت را جایگزین پاشنه بلند و رژ قرمز و دامن معرفی می‌کند. 👠مهماندار ارشد هواپیمای اسکای‌آپ هفته گذشته به رویترز گفت: «کفش‌های پاشنه بلند زیبا به نظر می‌رسند، من بحثی ندارم اما پاها در پایان پرواز دچار درد و تورم می‌شوند. کفش‌های کتانی عالی هستند.» 📌اخیرا از این دست اخبار که زنان خارجی از پوشش نامناسب بخاطر مشکلاتی که بوجود آورده براشون ناراضی هستن و موفق به تغییر پوشش نامناسب تحمیلی شده اند زیاد شنیده می شه.خوشبختانه دنیا داره به سمت پوشیدگی می‌ره اما متأسفانه بعضی ها در ایران می خوان راه اشتباهی که زنان غربی رفتن رو برن 🌐منبع:https://www.sproutwired.com/the-flight-attendants-uniform-at-the-ukrainian-company-consists-of-sneakers-and-trousers-from-them/ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هجدهم 💠 در این قحط #آب، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدر
✍️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ✍️نویسنده: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا