eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.4هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
188 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_سی_نهم 🎬: همانطور که روح الله محو صحنهٔ پیش رو بود، در خانه را زدند. رو
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: روح الله از گوشهٔ شیشهٔ شکسته انباری روی حیاط را زیر نظر گرفته بود، منتها در حیاط در زاویه دیدش نبود، اما صدای شاد عاطفه که در حیاط پیچید، روح الله متوجه آمدن او شد و زیر لب زمزمه کرد: کاش نمی آمدی.. عاطفه در را بست و در حالیکه به طرف سعید که کنار حلب پر از آتش بود میرفت گفت: سعید بیا بریم بازی کنیم، ببین مامانم چه عروسک قشنگی برام آورده؟! سعید دستش را دراز کرد تا عروسک چشم آبی که آهنگ قشنگی پخش میکرد را بگیرد و عاطفه هم با اینکه عروسک به جانش بسته بود به طرف سعید داد، دست عاطفه هنوز در هوا معلق بود که فتانه با ترکهٔ تازه انار به جان عاطفه افتاد، خشم تمام وجود فتانه را گرفته بود و همانطور که فحش های رکیکی نثار مطهرهٔ بی نوا می کرد گفت: حالا برای من مامان دار شده، تو که اصلا توی عمرت مادر ندیده بودی حالا چی شده مدام حرف این زنیکه را میزنی؟! عاطفه همانطور که از درد و سوزش کتک ها به خودش می پیچید گفت: من که کاری نکردم...من سعید را اذیت نکردم، چرا منو میزنی؟! فتانه ترکه را محکم تر به پشت عاطفه فرود آورد و گفت: زود باش بگو مادرت و داییت به مامان بزرگت چی میگفتن؟! زود بگو درباره من چی میگفتن؟! درباره بابات چی می گفتن؟ زود بگو چه نقشه هایی توی سرشون هست؟ عاطفه همانطور که روی زمین نشسته بود و در خودش میپیچید و تا ترکه ها کمتر به او بخورند میگفت: من نمی دونم، من نفهمیدم چی میگفتن و اصلا هیچی نمی گفتن با زدن این حرف انگار فتانه دیوانه تر از قبل شده بود و علاوه بر ترکه با مشت و لگد هم به جان دخترک بی نوا افتاده بود، روح الله که شاهد همه چی بود، همانطور که گریه می کرد شروع کرد به شوت زدن به در انباری و صدایش را بالا برد، اگر عاطفه را ول نکنی اینقدر به این در میزنم و جیغ میزنم که هم کل شیشه اش بریزه پایین و هم آبروت توی محله بره... فتانه که آتشی تر از قبل شده بود، عاطفه را رها کرد و به سمت در انباری آمد و همانطور که فحش های زشت میداد چفت در را باز کرد و گفت: چه....خوردی؟؟ ببینم حالا برا من آدم شدی هااا... روح الله در انباری از داخل باز کرد تا با به خطر انداختن خودش ، خواهرش را از دست کتک های فتانه نجات دهد. فتانه داخل انباری شد و گوش روح الله را گرفت و همانطور که با یک دست او را بیرون میکشید با دست دیگرش بر سر و صورت طفلک بی نوا میزد. روح الله به کتک های فتانه توجهی نمی کرد از زیر چشم اطراف را نگاه کرد و وقتی متوجه شد در حیاط باز است و خبری از عاطفه نیست، خیالش راحت شد و نفس راحتی کشید و کمی آنطرف تر سعید درحالیکه با عروسک عاطفه بازی میکرد، را دید. فتانه روح الله را وسط خانه انداخت و همانطور که با شوت به جانش افتاده بود، دنبال ترکه دیگری بود که بدن او را کبود کند، روح الله بی صدا اشک میریخت و خوشحال بود که خواهرش از کتک خوردن رها شده و در همین حین صدای پدرش در خانه پیچید: ببینم اینجا چه خبره زن؟! این از روح الله و اونم از عاطفه وسط کوچه،چکار به اون طفلک داشتی هاا فتانه با ورود محمود، روح الله را رها کرد و برای اینکه خودش را موجه جلوه دهد همانطور که روح الله را نشان میداد گفت: حالا همه شون برا من دم درآوردن این نکبت را میبینی رفته برا من سحر و جادو اورده تو خونه، اون زنیکه هدیه میاره برا اینا و نمیفهمه که من باهوش تر از اونم و میفهمم اینا هدیه نیست و همه اش سحر و جادو هست تا زندگی فتانه را بپاشه ... محمود آه کوتاهی کشید و گفت: روح الله سحر و جادو آورده، اون طفلک بینوا که بعد از مدتها اومده اینجا چه گناهی کرده بود؟ فتانه شانه هایش را بالا انداخت و گفت: این عروسک سارا دختر مهدی هست، اومده میخواست با خودش ببره که سعید نذاشت و... محمود سری تکان داد و به طرف در هال رفت و روح الله از اینهمه خباثت و دروغگویی فتانه ،عصبانی شده بود، با رفتن پدرش داخل خانه، فتانه هم رفت و روح الله وقت را غنیمت شمرد و بیرون خانه رفت تا ببیند عاطفه کجاست. داخل کوچه تاریک بود اما خبری از عاطفه نبود، روح الله بی هدف در کوچه های روستا پیش میرفت و طبق عادت همیشگی جلوی مغازه مش رحمت ایستاد،جای کیف آبی رنگی که روح الله همیشه با حسرت نگاهش می کرد خالی بود اما ...اما درست میدید، کفش های چرمی که مامان مطهره آورده بود از پشت شیشه مغازه به او چشمک میزد.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_چهلم🎬: روح الله از گوشهٔ شیشهٔ شکسته انباری روی حیاط را زیر نظر گرفته ب
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: سالها مثل برق و باد میگذشت و حالا روح الله هفت ساله،نوجوانی دوازده ساله شده بود، نوجوانی که تجربه های تلخی همچون کهنسالان داشت، در این چند سال، به خاطر کار پدرش که کارمند یکی از ارگانهای دولتی بود چند بار خانه آنها از روستا به شهرستانهای مختلف انتقال پیدا کرده بود اما سرانجام دوباره گذار آنها به همان روستا افتاد، اما الان خیلی وسعت پیدا کرده بود و شکل شهر کوچکی به خود گرفته بود، ولی روزگار برای روح الله همانگونه بود که قبلا می بود با این تفاوت که اینک یک برادر و یک خواهر دیگر به جمع آنها اضافه شده بود، سعید و سعیده و مجید فرزندان فتانه بودند که وضعیت آنها در خانه نسبت به روح الله، مانند تخت نشین به کوخ نشین بود، فتانه از هیچ ظلمی در حق روح الله فرو گذار نبود و جدیدا مدام بهانه میگرفت که این پسر هیچ هنری ندارد و.. او می خواست به گونه ای روح الله را از خانه فراری دهد و آنقدر در گوش همسرش وز وز کرد که سرانجام محمود قانع شد که روح الله از این سن باید مرد کار شود، گرچه قبلا هم به لطف مرحمتهای فتانه، دست به هر کاری که فکرش را بکنید، زده بود. محمود با تدبیر فتانه، زمین بزرگ زراعی داخل روستا خریداری کرد، دورتا دور آن را دیوار خشتی کشیدند و به روح الله امر کردند که این زمین را به باغی پر درخت تبدیل کند. فتانه از این پیشنهادش چندین هدف داشت، اول اینکه روح الله را از جلوی چشمش دور می کرد، دوم اینکه می دانست پسری در این سن قادر نخواهد بود حتی بوته ای بنشاند چه رسد به آباد کردن یک باغ و اینگونه میتوانست روح الله را از چشم محمود بیاندازد و پسران خودش سوگلی پدر باشند و سوما با وجود تمام سختی هایی که به کام روح الله میریخت باز هم شاهد بود که همیشه شاگرد اول کلاسشان هست و موفقیت های بی نظیری در میدان درس و مدرسه کسب می کند، موفقیت هایی که اصلا برای بچه های او پیش نمی آمد، پس با این پیشنهاد روح الله مجبور بود به باغ برسد و از درس و مدرسه دور شود و در درسش افت کند و از همه مهم تر اینکه، میدانست که اجنه در جاهای پرت و بیابان ها بهتر می تواند سحرشان را انجام دهند و این باغ دور افتاده و سحری که موکل فتانه انجام میداد، میتوانست در دیوانه کردن روح الله تاثیر بسیار زیادی داشته باشد و انسان دیوانه از چشم همه می افتد و در آخر اگر روح الله واقعا موفق به آباد کردن آن باغ بی درخت می شد، سرمایه فتانه و محمود اضافه میشد و بدون زحمت صاحب باغی پرثمر میشدند. روح الله که پسری سخت کوش بود، علاوه بر کتاب های درسی، کتاب های دینی و مذهبی زیادی از هرکجا که به چنگش می افتاد، مطالعه می کرد. او خود را غرق در عالم کتاب و معنویات می کرد و اینگونه از روح خود نه نوجوانی دوازده سیزده ساله،بلکه مردی شصت ساله ساخته بود، به راستی که انسان با سختی ها آزموده و آبدیده میشود و این نوجوان معصوم روحش همچون کهنسالان بزرگ و عظیم شده بود. محمود به دستور فتانه زمین را خریداری کرد و نقشه ها آنگونه که او می خواست پیش رفت، محمود حتی یک بار هم فکر نکرد که بچه ای در این سن باید مشغول درس و مدرسه باشد نه اینکه آبادکردن زمین خشک و بی علف... ادامه دارد بر اساس واقعیت به قلم:ط_حسینی ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
به دلیل تاخیر در بارگزاری سه پارت رمان تجسم شیطان تقدیم نگاه‌های مهربونتون 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part15_آه ترجمه مقتل نفس المهموم.mp3
9.4M
📚بازخوانی کتاب آه ✅حرکت کاروان اسرا به سمت کوفه (ترجمه مقتل) ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
26.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🚨 سرعت غیر مجاز ممنوع 🚨 ⬅️ یه راه‌حل برای مسئله بی‌حجابی 📽 کاری از آقای جوادی مدیر گروه جهادی رسانه‌ای هتنا؛ ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌿 🌿 من یڪ دخــــــــــتر محجبه‌ام 🌿 می‌دانم آنقدر باارزشــــــــــم .... ! 🌿 که به انتخاب او ریحانه خلقتش شدمツ زیرا مولایم امیرالمؤمنین على عليه‌السلام فرمود: 🌸 إنَّ المَرأَةَ رَيحانَةٌ و لَيسَت بِقَهرَماَنةٍ 🌸 زن گل است و لطيف،نه كارگزار و دلير ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حقوق زن ⁉️ جایگاه زن ⁉️ ارزش زن ⁉️ ‌‌| | ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872