.
🍂کتاب پایـیـــــــــــز آمــــــــــــد🍂
پاییز آمد روایت زندگی عاشقانه ی
فخرالسّادات موسوی با شــــــــهید
احـــــمد یوســــــفی هســـت .
زندگی همراه با مهر و فداکاری این
زوج خالی از سختی و دشواری نبود..
راوی کتاب فخــــــــرالسّــاداته و
متن کتاب ساده و روان بود و
بنظرم حس و حال دوران جنگ
خیلی خـــوب توصیف شده بود.
شهید احمد یوسفی متولد پاییزه
و در همین فصل فخرالسّادات را
به عشــــق خودش مبتلا میکنه و
در نهایت همسر و فرزندانش را در
خـــــــزان جنگ زده تنها میگذاره و
فخــــــرالسّادات ناخواسته ملکه ی
#پایــیــــز می شه...
🍁چند خط از این کتاب تقدیمِ
نگاهـــتــون👇👇
#معرفی_کتاب
#پایـیــز_آمــــــد
.
دانشگاه حجاب
. 🍂کتاب پایـیـــــــــــز آمــــــــــــد🍂 پاییز آمد روایت زندگی عاشقانه ی فخرالسّادات موسوی با شـ
جمهوری اسلامی تأمین #ایمان شماست
نه تأمین # نان شما‼️
پ ن:
چقدر این جملات شهید یوسفی
بدرد این روزهــــــــــای ما میخورد
که دلار بالا میرود و قیمت طلا ...
گرانیها زندگی را سخت کرده ...
بخوانیم و تکرارش کنیم ...
دانشگاه حجاب
. 🍂کتاب پایـیـــــــــــز آمــــــــــــد🍂 پاییز آمد روایت زندگی عاشقانه ی فخرالسّادات موسوی با شـ
در «پاییز آمد» روابط همســـــری واضـــــح
و درست #باحیا و واقعی روایت میشود.
آنقـــــدر نو به نظـــــر میرسد، انگار راوی
و نویســـــنده دست در دست هـــــــــــــــــم
تصـــــــمیم میگیرند شجاعانه این دوستی
همســــرانه را نشان بدهند تا درس باشد
برای هم #دینداری و هم عاشقانه زیستن
کســــــــــانی که زندگی همسری را دوست
میدارند. این برجســــــــــتگی در کـــــتاب
و روابط همســـــری فخرالسادات و احمد
به ردیف کلــــــــــماتی که خانم گلـــــستان
نوشــــــــــــــــته است چـــــیزی است که در
کـــــتابهای دیگـــــری از این دست یا
گفته نشده و یا اگر هم گفته شـــــده
ملاحظاتی بوده است.
دانشگاه حجاب
شاهزاده ای در خدمت قسمت صدو پنجاه: خلیفه دوم هم طعم مرگ را چشید و بازهم فراموش کاران ،فراموش کردند
شاهزاده ای در خدمت
قسمت صد و پنجاه و یکم:
عایشه و حفصه جلو رفتند و یکی پس از دیگری گفتند: یا خلیفه ، ما از شما طلبی داریم
عثمان نگاهش را از مردم گرفت و به آنها دوخت و گفت : ما که حسابمان پاک است و به شما بدهکار نیستیم ، طلب شما از ما چیست ؟!
عایشه گلویی صاف کرد و گفت : ما میراث همسرمان ، رسول الله را از ملک و دارایی او که اکنون در دست شماست ، از شما خواهانیم...
فضه با شنیدن این حرف یاد آن معرکه ای افتاد که پدران این دو زن ، ابوبکر و عمر برپا کرده بودند و بانویش ، اولین مظلومهٔ عالم در اینجا حاضر شد و حق خودش ،سرزمین فدک را که خود پیامبر به ایشان بخشیده بود از آن دو طلب کرد و همین دو زن عایشه و حفصه نزد پدرانشان شهادت دادند که از پیامبر شنیده اند که انببا الهی از خود ارثی به جا نمی گذارند و عجیب اینکه ، بعد از گذشت سالها حرف خودشان را فراموش کردند و در پی میراثی افتادند که از رسول الله به آنها میرسد...
فضه اشک چشمانش را گرفت و گوش تیز کرد تا ببیند عثمان به آنها چه میگوید...
فضه دلش حال و هوای بانویش را کرده بود او به یاد حضرت زهرا سلام الله افتاده بود و اشک بی امان صورتش را میشست ،یاد قصه غصه فدک ،یاد آن پهلویی که شکست ، آن سرزمینی که غصب شد ، آن حقی که به یغما رفت و آن بانویی که آسمانی شد..
ناگاه با صدای عثمان به خود آمد ، عثمان فریاد زد: شما دو نفرچه می گویید ؟ کدام حق ؟ کدام میراث ؟
زود با دلیل و مدرک ثابت کنید که من حقتان را غصب کردم ....
ادامه دارد
📝به قلم :ط_حسینی
✾࿐༅ https://eitaa.com/hejabuni
دانشگاه حجاب
شاهزاده ای در خدمت قسمت صد و پنجاه و یکم: عایشه و حفصه جلو رفتند و یکی پس از دیگری گفتند: یا خلیفه
شاهزاده ای در خدمت
قسمت صد و پنجاه و دوم:
عایشه کمی جلوتر آمد و گفت : همانطور که می دانید و من و این زن همراهم از زنان پیامبر صلی الله علیه واله بودیم و حال در پی میراثی که از همسرمان به ما می رسد و میدانیم اینک در دست شماست آمده ایم و شما موظفید که حق ما را به ما باز پس دهید.
عثمان در جای خود جابه جا شد و گفت : به خدا قسم به شما میراث نمی دهم چونکه شهادت شما بر علیه خودتان را به یاد دارم ، شما دو تن نزد پدران خود(ابوبکر و عمر ) شهادت دادید که از پیامبر شنیده اید که فرمود : پیامبر ارثی به جا نمی گذارد و هر چه از او باقی می ماند صدقه است.
شما دو تن حتی به این شهادت بسنده نکردید و و این گفته را به یک عرب بیابانی دورافتاده که به پایش بول می نمود و با بولش خودش را تطهیر میکرد یعنی مالک بن حرث بن الحدثان یاد دادید و او همراه شما شهادت داد و یک نفر از اصحاب پیامبر و از انصار جز این عرب بیابانی شهادت نداد.
عثمان نگاهی به جمع پیش رویش انداخت و ادامه داد: قسم به خدا! شکی ندارم که آن عرب بیابانی و شما دو نفر به پیامبر نسبت دروغ دادید.
فضه با شنیدن این سخنان ، اندکی دلش آرام گرفت و با خود گفت : درست است که او هم بر کرسی خلافت به ناحق تکیه داده اما حرفی زد که عین حق و حقیقت است.
در این هنگام عایشه و حفصه در حالیکه زیر لب به عثمان ناسزا می گفتند از مجلس خارج شدند
در میانه راه خروج بودند که عثمان صدایش را بالاتر برد وگفت :برگردید، آیا شما نبودید که نزد پدرانتان به این مطلب شهادت دادید؟
هر دو روی برگرداندند وگفتند: آری..
عثمان گفت : اگر براستی شهادت دادید پس طبق گفته خودتان حقی در اموال رسول الله ندارید اما اگر شهادت دروغ دادید لعنت خدا و فرشتگان و لعنت همه مردم برشما و برکسی که شهادت شما را علیه اهل بیت پیامبر(حضرت زهرا) قبول کرد....
فضه با شنیدن این سخن اشک چشمش دوباره روان شد و با خود گفت : این جماعت خود می دانستند که چه ظلم عظیمی به دختر رسولشان می کنند ، دانسته و آگاهانه ظلم کردند و بی شک عاقبت بدی در پیش خواهند داشت...
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
✾࿐༅ https://eitaa.com/hejabuni
Part08_نمایش من زنده ام.mp3
9.35M
🎙📖 کتاب صوتی
🔻 من زنده ام
🔺خاطرات اسارت معصومه آباد
قسمت 8⃣
#من_زنده_ام #ایران_صدا
🇮🇷•°࿐༅ eitaa.com/hejabuni