دانشگاه حجاب 🇮🇷
در زمان رجعت خوانده شود
#تلنـــــــــــگر
این متن رو ازدست ندین حتما بخونید👇👇
☘رابطه ی امام زمان(عج) با حضرت عباس...
آقا هی ریش گرو میذاره،پرونده که میره میگه خدایا ببخشش.قرار نبود اینکارو بکنه...قول داده بود به ما😔
اگه بدونی #امام_زمان چقدبه خاطر من و تو گریه میکنه...قراربود ماگریه کنیم!
چقد اشک میریزه به خاطر من وتو.😢
💢روضه ی باز #حضرت_عباس رو میخونیم برای کسی که برای امام زمانش #جان داد.تا یادبگیریم به پای امام زمانمون اینجوری وایسیم...دست بدیم،سربدیم تا حرف امام زمان زمین نمونه.
💢#امام_حسین(امام زمان عصرخودش)به یل سپاهش یکی از ابتدایی ترین کارهارو گفته انجام بده..(بروآب بیار).
آب رو ریخته تو مشک،داره میاددست راستشو انداختن.ولی چی نیوفتاد⁉️آب...حرف امام زمانش رو زمین نیوفتاده.
آب مهمه⁉️ن والله...اونچیزیکه مهمه حرف امام زمانه.دست چپو انداختن...چی نباید به زمین بیوفته⁉️آب...حرف امام زمان.
ماجرا اونجا سنگین میشه که حرف امام زمان به زمین بیوفته.آب...
شرمنده شد گفت این یکارم نتونستم انجام بدم😔
💢داستان حضرت عباس اینه عزیزمن!!!☘
ای کاش میفهمیدیم و درمیافتیم امام زمان سال 1438 هجری رو...
💢فرض کن خدا بهت بگه حاضری تیکه تیکه شی وفقط یک دیقه ظهورنزدیک شه،؟...نمیخوادجواب بدین.بذار عکسشو بگم...باهرگنا 10دیقه،یه ساعت،یه روز... ظهورعقب میوفته... داستان رو نفهمیدیم عزیزمن!
💢میدانید چرا قرارنیست که هربار حسین بن علی تکرارشود و علی بن حسین و محمدبن علی و...الی آخر هرکدام یک کربلابیافرینند⁉️
چون یک حسین برای اتمام حجت تمام تاریخ کافیست.
💢عزیزم!میدانی هرعاشورا چه اتفاقی میوفتد⁉️هرعاشورا امام زمان است که سربه نیزه میرود😔
✅چجوری به من وتو بفهمونه؟!
میگه هرجا روضه ی حضرت عباس باشه من میام.ینی عباس #میخوام.😔
فک کردین داغ کربلا همین زخماودست بریدنا و سربریدناست؟؟
ن عزیزمن مصیبت بزرگه.
💢امام حسین یکبار عاشورا براش تکرارشد اما امام زمان(عج)1170 ساله عاشورا داره واسش تکرارمیشه😔
💐میل آقا صاحب الزمان به ظهور از ما بیشتره.و اون روز آخر که شبش تاصبح گریه میکنه و میگه (امن یجیب المضطراذا دعاه و یکشف السوء)😭
👈مامیتوانیم آن مردمی باشیم که ظهور را میبینیم.همه چی جوره به خدا...
فقط یه چیزاین وسط کمه👈: #عباس کمه..زینب کمه...
💢سلامتی و تعجیل در فرج قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان 10 صلوات🌺
#تلنگر
🎓 دانشگاه حجاب 🎓
🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
دانشگاه حجاب 🇮🇷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیستم 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از ز
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_یکم
💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.
دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، #افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود.
💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا #خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به #آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت.
💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم.
پس از یک روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از #دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت.
💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با #رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید.
💠 چند روز از شروع #عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت همصحبتیمان کاملاً از دست رفته بود.
عباس دلداریام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم.
💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی #خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند.
شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟»
💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم!
انگار صدایم هم از #ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظهای سکوت، صدای ضربهای و نالهای که از درد فریاد کشید.
💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه #تهدید به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!»
احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و بهجای نفس، خاکستر از گلویم بالا میآمد که به حالت خفگی افتادم.
💠 ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمیآمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان #جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد :«پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!»
از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفسهای بریدهای که در گوشی میپیچید و عدنان میشنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم!»
💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر #اسیر منه و خونش حلال! میخوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.
جانی که به گلویم رسیده بود، برنمیگشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمیآمد.
💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. #جراحت پیشانیام دوباره سر باز کرد و جریان گرم #خون را روی صورتم حس کردم.
از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او #جان بدهم.
💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال میکردند سرم اینجا شکسته و نمیدانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه #غم است که از جراحت جانم جاری شده است.
عصر، #عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته #قاتل جانم شده بود.
💠 ضعف روزهداری، حجم خونی که از دست میدادم و #وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه #آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت.
گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانیام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه #قیامت شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓