دانشگاه حجاب 🇮🇷
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 #قسمت_چهلوهشت - اخ من چقدر بدبختم که همه میدونن من خوشخوابم . از آن روز زندگیا
نگاه خدا💗
#قسمت_چهلونه
آماده که شدم، گوشیام زنگ خورد.
عاطفه بود.
- آخ که چقدر دلم برات تنگ شده عاطی
- سارا اصلا حالم خوب نیست؟
- چرا ؟
-این چه کاریه که میخوای انجام بدی!چرا میخوای آینده تو خراب کنی
- واااااییی عاطی یادم رفت بهت بگم. من دیگه نمیخوام برم ،میخوام با امیر زندگی کنم.
-برو بابا دروغ میگی که ارومم کنی
- به جون آقا سیدت راست میگم.
-جونه شوهرمو الکی قسم نخور
- به خاک مامان فاطمه ،عاشقش شدم. صدایی جیغش،گوشم را کر کرد.
-سارا میکشمت ،پوستتو میکنم الان به من میگی،میدونی چه حالی داشتم این مدت؟ - جبران میکنم فعلن من برم شاه دوماد پایین منتظرمه.
-واااییی چی بپوشم من بای بای.
- از پله ها رفتم پایین.
مریم جون لقمه به دست دم در منتظر من بود.
- الهی فداتون بشم چقدر ماهین شما مریمجون.
- خوبه حالا لوس نشو برو که زیر پای امیر اقا علف سبز شد.
- واییی اره اره بیچاره فعلا.
-در امان خدا.
امیر نبود.
به گوشیش زنگ زدم.
- الو امیر کجایی؟
-شرمنده بانو جان دیر کردی پشیمون شدم رفتم
- عع لوووس نشو دیگه بیا
امیر : شرمنده خواهر دیگه خودتون باید بیاین دنبالم.
تماس و قطع کرد
- واااا پسره لوووس.
رفتم سمت ماشین که خودم برم ارایشگاه دیدم داخل ماشین نشسته.
- خیلی بیمزه بود.
امیرخندید.
ساعت دو بود که اماده شده بودم.
شماره امیر راگرفتم.
- سلام برادر
امیر : سلام خواهر
- برادر من آماده ام منتظر شمام.
- ببخشید خواهر من که ماشین ندارم شما بیاین دنبال من
- وااا امییر.
- جاااانه امیر.
- بیا دیگه دیر میشهها.
- میترسم بیام بیرون دخترا بدزدنم.
- نترس بابا تو تا آخر عمر بیخ ریش خودمی زود بیا منتظرم.
-بیا بیرون دم درم
- واااییی شوخی نکن!
الان میام.
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🏴 @hejabuni