eitaa logo
دانشگاه حجاب 🇮🇷
12.7هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
224 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
#تربیت_کودک #حجاب_پسران • حجاب و عفاف #مخصوص دختران نیست؛ بلکه پسران هم باید به گونه‌ای تربیت شوند که پوشش مناسب را از همان سنین #زیر_۶_سال آموزش ببینند. 👼 • کم‌کم در سنین بالاتر و #قبل_از_بلوغ، عفت در نگاه هم باید به این دقت در پوشش اضافه شود. 👀 🎓 دانشگاه حجاب 🎓 🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
☀️ بنام‌خدا - بیادخدا - برای‌خدا امروز سالروز شهادت امام باقر(ع) بود و البته سالروز وفات یکی از شاگردان مکتب آن امام همام، گنابادی. همون مبارز شجاعی که در دوران رضاخانی با تمام وجود پای عفت و حیای زنان این مرز و بوم ایستاد و یکی از شخصیتهای تاثیرگذار واقعه گوهرشاد بود. نثار آقاجانمون امام‌باقر (؏) و علامه بهلول یه دسته گل صلوات هدیه کنید 🌸 امــــــــــا 😍👇🏻 امشب در خدمت عزیزانی هستیم از شهر در استان یزد توضیح خودشون رو بخونید 💕👇🏻 توزیع بسته‌ها خانوم‌های محجبه بود🧕 چون روز عفاف و حجاب بود. سعیمون این بود وقتی به خانومها هدیه بدیم که حتما یه خانوم کم‌حجاب هم اون اطراف باشه که بشه حجابش رو درست کنه 😉 بعضی از خانومهای باحجاب انقدر تعجب کرده بودن که فکر میکردن ما دست فروشیم و میخواستن بهمون پول هم بدن 😐😂 اما وقتی میدادیم که هدیه است کلی تشکر میکردن و بودن😍 وقتی کارمون داشت تموم میشد یه خانم مغازه‌دار رو دیدیم با مانتوی و حجاب نامناسب ولی مشتریش یه نوجوان باحجاب بود. رفتیم داخل تا به خانوم باحجاب هدیه بدیم؛ فروشنده گفت: منم چادر میپوشم☺️ منم گفتم: ان‌شاءالله خدا قبول کنه؛ ما باز هم میایم ان‌شاءالله سری بعد شما رو با چادر ببینیم حتما بهتون هدیه میدیم" 🌹 …………………………… پ.ن: خوش به حالتون که جزو مدافعان حجابید و پیرو راه اهل‌بیت و شهدای گوهرشاد اگه شما هم کاری برنامه‌ای داشتید برامون بفدستید @Panahande ……………………………………… 🌸 @hejabuni|دانشگاه‌حجاب 🎓
دانشگاه حجاب 🇮🇷
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان #واقعی ✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_ب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت اگر آن روز دکتر اعصاب و روان از اتاقش بیرون نمی کرد، هیچ وقت نه من و نه ایوب برای شدن هایش زجر نمی کشیدیم. وضعیت ایوب به هم ریخته بود، راضی نمی شد با من ب دکتر بیاید. خودم وقت گرفتم تا حالت هایش را برای دکتر شرح دهم و ببینم قبول می کند در بیمارستان بستریش کنم یا نه. نوبت من شد، وارد اتاق دکتر شدم. دکتر گفت _پس مریض کجاست؟ گفتم: _"توضیح می دهم همسر من..." با صدای بلند وسط حرفم پرید: "بفرمایید بیرون خانم...اینجا فقط برای است نه همسرهایشان.🗣 گفتم: _ "من هم برای خودم نیامدم، همسرم جانباز است. آمده ام وضعیتش را برایتان....."😒☝️ از جایش بلند شد و به در اشاره کرد و داد کشید:😠👈 _"برو بیرون خانم با مریضت بیا..." با اشاره اش از جایم پریدم. در را باز کردم. همه بیماران و همراهانشان نگاهم می کردند. رو به دکتر گفتم: _"فکر می کنم همسر من به دکتر نیازی ندارد، شما انگار بیشتر نیاز دارید.😒 در را محکم بستم و بغضم ترکید.😢 با صدای بلند زدم زیر گریه و از مطب بیرون آمدم.😭😫 شدم سراغ بیمارستان اعصاب و روانی بروم که جانبازان . دو ساختمان مجزا برای زن ها و مرد هایی داشت که بیشترشان یا مادرزادی بیمار بودند یا در اثر حادثه مشکلات عصبی پیدا کرده بودند. ایوب با کسی نبود. می فهمید با آن ها فرق دارد. می دید که وقتی یکی از آن ها دچار حمله می شود چه کار هایی می کند. کارهایی که هیچ وقت توی بیمارستان مخصوص جانبازان ندیده بود. از صبح کنارش می نشستم تا عصر بیشتر از این اجازه نداشتم بمانم.😣 بچه ها هم خانه بودند. می دانستم تا بلند شوم مثل بچه ها گوشه چادرم را توی مشتش می گیرد و با التماس می گوید: _"من را اینجا تنها نگذار"😔 طاقت دیدن این صحنه را نداشتم.😢 نمیخواستم کسی را که برایم بود، را دوست داشتم، زندگیم بود، بچه هایم بود، را در این حال ببینم😞😥 📚•°‎‌✾࿐༅ https://eitaa.com/hejabuni