eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
دانشگاه حجاب
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌛عاشقی به افق حلب🌜 #پارت_سیُ_پنجم به خانه رفتیم... از دم در حیاط حال
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌛عاشقی به افق حلب🌜 رفتم و گوشه ای نشستم... چون تاریک بود کسی متوجه نشد کجا نشسته‌ام... از فرصت استفاده کردم و آرام آرام برای خودم و دل شکسته ام گریه کردم... خیلی دلتنگ حضورش بودم... دلتنگ صدایش... دستانش... تصور اینکه بابا ،زیر خروار ها خاک سرد و نمناک تنها خوابیده دیوانه ام میکرد... دلم میخواست کنارش باشم... بابا هرگز دوست نداشت تنها جایی برود... اما حالا سرنوشت طوری رقم خورد که بابا، تنها کوله بار سفر بست و رفت... آن شب با همه ی سختی هایش گذشت... تمام مدتِ عزاداری و ... عمه ها و عمو ها کنارمان بودند. عمه بی تابی میکرد، اما سعی داشت آرام باشد تا ما ناراحتی نکنیم... عمو حسین بعد از بابا، هر روز پیر تر و پیر تر میشد... و عمو محمد، به گفته ی خودش کمرش شکست ... افسردگی و گریه و زاری شده بود کار هر روز و شبم... آنقدر دلتنگی میکردم که عمو مجبور میشد مرا هر روز سر مزار بابا ببرد... روز ها یکی پس از دیگری میگذشت و من هر روز بیشتر نبودش را حس میکردم... 20آبان ماه 1394 ، کنج اتاق نشسته بودم و در افکار پریشانم سیر میکردم... به پارسال این موقع فکر میکردم که بابا ،با یک کیک بزرگ و زیبا به شکل گیتار ،به خانه آمد تا باهم تولد من را جشن بگیریم... فردا جشن تولد من است و اولین تولد که باباذکنارم نیست... 14روز بود که بابا رفته بود... یک بار برای همیشه! ادامه دارد... ✍نویسنده: 🌜🌹 @hejabuni 🌹🌛