eitaa logo
جلوه ی شهادتـ❥
666 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
14 فایل
﷽ . . ✔این کانال متبرک شده از شهدا، وصیت نامه، خاطره ها، عکس ها، و....... ) "..شرط شهیـ♡ـد⚘ شدن ،شهیـ♡ـد⚘ بودن است.." ❈࿐کانال وقف مهدےفاطمہ است࿐❈ کپــےباذکـــرصـــلوات 🌱 @sobghj بخوان از شرایط☝🏻 ✅کانال همسایه @yaranmah
مشاهده در ایتا
دانلود
⊰•🌸🔗•⊱ . اگࢪدنیـاجوابم‌ڪࢪده دنیایِ‌‌جوابـےتو…♥️ . ⊰•🌸•⊱¦⇢ ⊰•🌸•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @hejastan
36518537718084.mp3
4.32M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷   ㅤ 🎼♥️|… 🎤 <َامام‌رضاۍ‌خودم‌باش!...> @hejastan
⊰•📻🔗🌿•⊱ . روزتان‌مبارڪ‌مردان‌خــدا روزتان‌مبارڪ‌حافظان‌امنیٺ . ⊰•📻•⊱¦⇢ ⊰•📻•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @hejastan
⊰•🕊♥️🔗•⊱ . تادلم‌‌‌تنـگ‌ازدنیـامیشَود ؛ مینشینم‌اِسمت‌را مینویسَـم مینویسَـم مینویسَـم بعدمیگویَم: این‌هَمہ‌او! چراغ‌توروشن‌است پَس‌نـاراحتۍچِرا؟🚶🏿‍♂..‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اورادریاب‌وراهش‌رابِـپِیمـا :)🖇🔐 راه‌اوراه‌روشـن‌توست 👀👣.. . ⊰•🕊♥️•⊱¦⇢ ⊰•🕊♥️•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @hejastan
نا امیدی هیچگاه نگذارید به آن درجه از نا امیدی برسید که به خیلی کمتر از آنچه لیاقت دارید، رضایت دهید... Don't you ever let yourself get disappointed to the point where you give in to much less than you deserve…
⊰•🌱💔•⊱ . رسیدن بہ خدا چہ زیباست! و چقدر خاکے شدند کہ خدا براے دیدارشان بےتاب شد ]• باشیم . ⊰•🌱•⊱¦⇢ ⊰•🌱•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @hejastan
-عجیب‌نیست‌که‌درسینه‌غصّه‌مهمان‌است شب‌فراق‌شده؛‌حرف،حرف‌هجران‌است -به‌چشم‌‌هم‌زدنی‌این‌دوماه‌هم‌رفت‌و بهارگریهـ‌هم‌امروزروبه‌پایان‌است فرارسیدن‌ماه‌ربیع‌الاول‌برهمه‌مبارک 🌸💛
با اجازه مادر سادات حضرت بی بی فاطمة الزهراء سلام الله علیها رخت عزای پسرش حضرت اباعبدالله الحسین عليه‌السلام را نه از جان بلکه از تن در می‌آوریم و می‌گوییم ای حسین داغ تو تا ابد در سینه ما خواهد ماند... حلولِ ماهِ ربیع الاول ماهِ شادی و شادمانیِ اهل بيت(عليه‌السلام) را تبریک عرض می‌نماییم.
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت سیزدهم...シ︎ اراز می آید کنارم، و می گوید: من هم از بابک دای دای حرف بزنم؟ و من در جوابش میگویم: اره. بگو! دوست دارم بشنوم. اراز میگوید: حرف های من را هم مینویسی؟ من_ حتما. حتماً مینویسم. چشم میدوزم به صورت لاغر و ظریفش. خودش را شق و و رق، روی مبل نگه داشته. یک چشمش به ماست، و از گوشه چشن دیگرش، حواسش به کارتونی که نگاه میکند حالا میگوید: کشتی گرفتن را دایی بابک بهم یاد داد. هیچی بلد نبودن. یک دستم رو می گرفت، بک دستش را میزاشت دور کمرم، و میگفت(ببین اراز، این جوری.) بعد من رو می انداخت زمین. هر وقت حوصله اش سر می رفت، زنک میزد به مامانم و میگفت(الهام، اماده شو! پنج دقیقه دیگه می آم دنبالت) می آمد و مارا میبرد خونشون دوستم داشت. هی می اومد اینجا، و باهام بازی می کرد. مادربزرگ زیر لب قربان صدقه ی حرف زدن اراز میرود. مادر هم با خنده نگاهش میکند. آراز چشم به باب اسفنجی دارد که با اختپوس دگیر شده است. ما همچنان منتظر نگاهس میکنیم. باب فرار میکند، و آراز سر می چرخاند به طرفم و میگوید: داییم که شهید شده بود، من نمیدونستم مامانم من رو گذاشته بوده خونه دوستم طبقه بالا. یک روز که مامان من رو برده بود بیرون، دیدم همه جا عکس دای بابک رو زدند همه جا عکسش هست به مامانم گفتم: بابک دای چیزیش شده؟! و او گفت: نه. من گفتم پس چرا همه عکساش روی دیوار هاست. مامانی گفت.. نویسنده:فاطمه رهبر🌿 ‌‌|•@hejastan
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت چهاردهم...シ︎ چرا رو دیواره؟مامانی گفت:اخه خوب جنگیده.برای همین،عکسش رو همه جا زده ان. نفس میگرد و اب دهانش را قورت می‌دهد.حالا نگاهش روی عکس بابک است که روی دیوار زده شده.لب های بابک توی قاب،جوری نیمه باز مانده که انگار میخواد چیزی بگوید و نمی تواند. شبش بابک دای امد توی خوابم.تو مزار بودیم.گفت:آراز،من اینجام.هر وقت دلت تنگ شد،بیا پیشم).گفتم:بابک دای،تو که مرده ای!).گفت:من شهید شدم! نمرده ام که آراز!. آب دهانش را با صدا قورت میدهد و زل می زند به مادرش که شانه هایش آرام می لرزد‌ * خیلی گریه کرد؟ وقتی اسم بابک امد.بغض کرد،اما گریه نکرد!ولی الهام،دو سه با باصدای بلند گریه کرد. خوب.خواهر برادر صمیمی بودن.صددرصد خیلی براش سخته. فکر کن الهام نمی دونسته بار داره؛اما بابک،هی بچه بغل به خوابش میاد و میگه.... نویسنده:فاطمه رهبر🌿 ‌‌|•@hejastan•|
دو پارت دیگه از کتاب بیست هفت روز یک لبخند گذاشته شد إن شالله کتاب ابراهیم هادی هم ادامه اش گذاشته میشه
-🌱'🙂!↻ شـ🌙ــبٺۅن بخٻــــــر📎🌻 ۿمراۿــان⬳ .🕊🍃 خستٺۅن ڪــردٻم، حلاڶمــۅن ڪُــنٻن🙃🌹 التماس‌دعاے‌ 🕊و 💔 یادتون‌نره📿♡ ـ ـ ـ ـ 🌿یاعلے✋️ °♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰•🔥🌪•⊱ . شفاف گرایی.(: . ⊰•🌪•⊱¦⇢ ⊰•🌪•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @hejastan
رفتی‌ و با رفتنت دنیا بهم ریخت...💔 کاش باز میگشتی ای🥀 زیبایی ناپذیر 🖤
⊰•🌾•⊱ . 🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت پانزدهم...シ︎ _فکر کن الهام نمیدونسته بارداره؛ اما بابک بچه بغل میاد به خوابش و بهش میگه ببین این بچه چقدر قشنگه!! اسمشا بزار باران تا مثل بارون برات برکت بیاره. بعدش الهام میفهمه که بارداره. تازه چند ماه بعد مشخص میشه بچه دختره. _چه عجیب! فکر میکردم این چیزها فقط تو فیلم ها و قصه هاست. _حالا یک چیز دیگه. الهام میگفت«هر وقت میاد به خوابم انگار از سوریه برگشته.میگم بابک اومدی؟ تو مگه شهید نشده بودی؟ و بابک ناراحت میشه و میگه تو باز گفتی شهید من زنده ام چند بار بگم من زنده ام من اصلا نمرده ام الهام!! » الهام میگفت یک مدت همه اش از برادر و پدرش میپرسیده نکنه پفس میکشیده و همون طور دفتش کردید؟!!! _موهای تنم خیس شد فاطمه! این شک و تردید ها پدر ادم را در میاره! _مادرش یه جوریه! _چه جوریه یعنی؟ _ساکته. کم حرفه. فکر کنم دیروز من بیشتر از مادر بابک حرف زدم. _خوب، خیلی ها کم حرف اند؛ ساکت اند، همچین گفتی یه جوریه که..... _چطوری بگم؟ مادرش مثل یه لیوان اب خنک بعد از یه دوندگی طولانیه. از اون هاست که تو دلش آتیش هم که باشه و بری کنارش بنشینی، یهو میبینی اتیشی در کار نیس. منتها این لیوان آب، تو دل یک کوهه. میدوتی منظورم چیه؟! میخوام بگم مادر بابک........ نویسنده:فاطمه رهبر🌿 . ⊰•🌾•⊱¦⇢ ⊰•🌾•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ Join➜‌ @hejastan
⊰•🌲•⊱ . 🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت شانزدهم...シ︎ بعد از فوت پدر، برادر هایش که دایی های بابک میشوند به کمک پدرشان در رشت، مغازه پارچه فروشی باز کرده بودند، مادر و خواهر های خود را به رشت میبرند تا دیکر نکران تنها ماندن انها نباشند. دختری که تا چند روز پیش با صدای جیرجیرک ها و زوزه ی دور شغال ها به خواب میرفته و روزش با شنیدن اواز بلبل های جنگلی اغاز میشدهو چشم انداز صبگاهی اش سرسبزی‌و به بار نشستن درختان پر میوه بود، یک دفعه روز و شبش، غرق صدای ترمز و بوق ماشین ها شده است. رفیقه خانم(مادر بابک) همراه مادر و خواهرش، رقیه که دوسالی از او کوچک تر است، در طبقه ی اول ساختمان سه طبقه ی برادرش ساکن میشود. دو خواهر‌، همیشه توی خانه، کنار و کمک دست مادرشان بوده اند. یک روز برادر بزرگ تر می آید و میگوید(برای رفیقه خواستگار میخواد بیاد) مادر میپرسد کی پسر میگوید(پسر عموی عماد.) عماد، شوهرِ خواهر بزرگ شان است. رفیقه، هیچ وقت پسر عموی عماد را ندیده بود. همه داماد و خانواده اش را میشناسند جز عر‌وس رفیقه خانم. نظر خانواده، موافق است. داماد پاسدار است، و روز از جبهه می آید. رفیقه، مراسم را چندان بع یادش نمی آید. فقط پایه سفره ی عقد، وقتی قند روی سرش می سابیده اند، از گوشه ی چشم داماد را نگاه کرده. خانواده داماد، یک اتاق خانه شان را در اختیار عروس و پسرشان میگذارند. داماد یک هفته بعد بر میگردد به جبهه حالا رفیقه....... نویسنده:فاطمه رهبر🌿 . ⊰•🌲•⊱¦⇢ ⊰•🌲•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ Join➜‌@hejastan
۲ پارت دیگه گذاشته شد ان شاالله به زودی کتاب سلام بر ابراهیم ادامه اش گذاشته میشه
⊰•👀•⊱ . هرڪس‌کہ‌شیفتہ‌ی‌یڪ‌شھیداست رسالتی‌داردشبیه«رسالت‌تڪمیل‌نشده‌‌‌ آن‌شھید»گویی‌خودشھید، مُڪَمِّل‌های‌رسالت‌اش‌رامبعوث‌می‌ڪند📻'! ‌‌‌‌‌ . ⊰•👀•⊱¦⇢‍ ⊰•👀•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ Join➜‌ @hejastan
⊰•🌻🌿•⊱ سایه ات مستدام حضرت ماه...)💙 ⊰•🌿🌻•⊱¦⇢ ⊰•🌿🌻•⊱¦⇢ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ Join➜‌ @hejastan
بزرگۍ‌میگفٺ↓ تڪیه‌ڪن‌به‌شہـداء شہـداءتڪیه‌شان‌خداست اصلا‌ڪنارگݪ‌بنشینۍبوۍگل‌میگیرۍ پس‌گݪستان‌ڪن‌زندگیت‌را‌با‌یادشہـدا ‌- با‌شہـداءتا‌به‌قیامت‌ان‌شاءالله🖐🏻 📜🔗‹جلوه شهادت ‌‌‌‌‌‌‌『@hejastan』✍🦋
🏴اجازه‌ی بی‌احترامیِ دوباره را نمی‌دهم ❣یک نوع عشق خاصی از حضرت زینب (س) در قلب من جا گرفته. کشته شدن در سوریه یک نوع آرزو برای من شد. من می‌خواهم در آن دنیا وقتی حضررت امام حسین (ع) به شفاعت اولادش می‌آید، من بتوانم سرم را بالا نگه دارم. حضرت زینب (س) اسیر شد، مورد فحش و بی‌احترامی قرار گرفت. من اجازه نمی‌دهم که یک بار دیگر حضرت مورد بی‌احترامی قرار بگیرد. من نمی‌گذارم هیچ‌کس از دشمنان آن حضرت به حضرت بی‌احترامی کنند. 🌹فرازی از وصیت‌نامه شهید مدافع حرم سید علی حسینی از لشکر فاطمیون @hejastan
✅شناخت شناسنامه ای علیه السلام ✅نام: حسن علیه السلام ✅نام پدر: امام هادی علیه السلام ✅نام مادر: حدیثه (نام دیگرش سوسن یا سلیل) ✅نام همسر: نرجس خاتون (از فرزندان وصی عیسی علیه السلام) ✅کنیه: ابا محمد ✅شهرت: عسکری و ابن الرضا... ✅القاب: زکی و نقی.... ✅مقام امامت: یازدهمین امام ✅مقام عصمت: سیزدهمین معصوم 🌸روز و ماه تولد: ۸ یا ۱۰ ربیع الثانی 🌸سال تولد: ۲۳۲ قمری 🌸محل تولد: مدینه منوره ✅محل زندگی: به اجبار حاکم ظالم در سامرای عراق ✅فرزندان: مهدی علیه السلام (فقط یک فرزند) ✅آغاز سال امامت: ۲۵۴ قمری ✅ آغاز سن امامت: ۲۲ سالگی ✅ مدت امامت: ۶ سال ✔️خلفاء معاصر: معتز، مهتدی و معتمد عباسی ❓سبب تسمیه عسکری: به جهت حصر در منطقه نظامی ✅مهمترین واقعه عمر: آماده سازی شبکه ای از زبدگان شیعه برای عصر غیبت ✅مدت عمر: ۲۸ یا ۲۹ سال ☑️روز و ماه شهادت: اول یا چهار یا هشت ربیع الاول ☑️سال شهادت: ۲۶۰ قمری ☑️محل شهادت: سامرا (عراق) ☑️سبب شهادت: زهر دشمنان ✔️نام قاتل: معتمد ✅حرم مطهر: سامرا ✅معروفترین حدیث: علائم پنجگانه شیعه: 51 رکعت نماز، زیارت اربعین، انگشتر به دست راست، سجده بر خاک و بلند گفتن بسم الله. ✅ برخی اقدامات برجسته:👇 حفظ و انسجام شیعیان در شرایط سخت، مدیریت سازمان وکالت و ارتباط با نمایندگان، تربیت شاگردان و اصحاب خاص، تفسیر قرآن، فراهم کردن زمینه امامت و غیبت امام زمان علیه السلام.
بزرگۍ‌میگفٺ↓ تڪیه‌ڪن‌به‌شہـداء شہـداءتڪیه‌شان‌خداست اصلا‌ڪنارگݪ‌بنشینۍبوۍگل‌میگیرۍ پس‌گݪستان‌ڪن‌زندگیت‌را‌با‌یادشہـدا ‌- با‌شہـداءتا‌به‌قیامت‌ان‌شاءالله🖐🏻 ‌‌‌‌‌‌‌
13.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿 》 کݭایی هسٺن... از ݜهدا مږد ٺࢪن🙂 @hejastan ‌‌‌‌‌‌‌