eitaa logo
جلوه ی شهادتـ❥
668 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
14 فایل
﷽ . . ✔این کانال متبرک شده از شهدا، وصیت نامه، خاطره ها، عکس ها، و....... ) "..شرط شهیـ♡ـد⚘ شدن ،شهیـ♡ـد⚘ بودن است.." ❈࿐کانال وقف مهدےفاطمہ است࿐❈ کپــےباذکـــرصـــلوات 🌱 @sobghj بخوان از شرایط☝🏻 ✅کانال همسایه @yaranmah
مشاهده در ایتا
دانلود
|بسم‌رب‌الشُھدا‌والصدیقین| صفحھ ۱ چرا ابراهیم هادی؟ تابستان سال ۱۳۸۶ بود. در مسجد امین الدوله تهران مشغول نماز جماعت مغرب و عشاء بودم. حالت عجیبی بود! تمام نمازگزاران از علماء و بزرگان بودند. من در گوشه سمت راست صف دوم جماعت ایستاده بودم. بعد از نماز مغرب، وقتی به اطراف خود نگاه کردم، با کمال تعجب دیدم اطراف محل نماز جماعت را آب فرا گرفته! درست مثل اینکه مسجد، جزیره ای در میان دریاست! امام جماعت پیرمردی نورانی با عمامه ای سفید بود. از جا برخاست و رو به سمت جمعیت شروع به صحبت کرد. از پیرمردی که در کنارم بود پرسیدم: امام جماعت را میشناسی؟ جواب داد: حاج شیخ محمد حسین زاهد هستند. استاد حاج آقا حق شناس و حاج آقا مجتهدی. من که از عظمت روحی و بزرگواری شیخ حسین زاهد بسیار شنیده بودم با دقت تمام به سخنانش گوش میکردم. سکوت عجیبی بود. همه به ایشان نگاه میکردند. ایشان ضمن بیان مطالبی درمورد عرفان و اخلاق فرمودند: دوستان، رفقا، مردم ما را بزرگان عرفان و اخلاق میدانند و... اما رفقای عزیز، بزرگان اخلاق و عرفان عملی این ها هستند. . . . زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی
|بسم‌رب‌الشُھدا‌والصدیقین| صفحھ ۲ بعد تصویر بزرگی را در دست گرفت. از جای خود نیم خیز شدم تا بتوانم خوب نگاه کنم. تصویر، چهره مردی با محاسن بلند را نشان میداد که بلوز قهوه ای بر تنش بود. خوب به عکس خیره شدم. کاملا او را شناختم. من چهره او را بار ها دیده بودم. شک نداشتم که خودش است. ابراهیم بود، ابراهیم هادی!! سخنان او برای من بسیار عجیب بود. شیخ حسین زاهد، استاد عرفان و اخلاق که علمای بسیاری در محضرش شاگردی کرده اند چنین سخنی میگوید!؟ او ابراهیم را استاد اخلاق عملی معرفی کرد!؟ در همین حال را خودم گفتم: شیخ حسین زاهد که... او که سال ها قبل از دنیا رفته!! هیجان زده از خواب پریدم. ساعت سه بامداد روز بیستم مرداد ۱۳۸۶ مطابق با بیست و هفتم رجب و مبعث حضرت رسول اکرمﷺ بود. این خواب رویای صادقانه ای بود که لرزه بر اندامم انداخت. کاغذی برداشتم و به سرعت آنچه را دیده و شنیده بودم نوشتم. دیگر خواب به چشمانم نمی آمد. در ذهن، خاطراتی که از ابراهیم هادی شنیده بودم مرور کردم. *** فراموش نمیکنم. آخرین شب ماه رمضان سال ۱۳۷۳ در مسجد الشهداء بودم. به همراه بچه های قدیمی جنگ به منزل شهید ابراهیم هادی رفتیم. مراسم بخاطر فوت مادر این شهید بود. منزلشان پشت مسجد، داخل کوچه شهید موافق قرار داشت. حاج حسین الله کرم در مورد شهید هادی شروع به صحبت کرد. خاطرات ایشان عجیب بود. من تا آن زمان از هیچکس شبیه آن را نشنیده بودم! . . . زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی
|بسم‌رب‌الشُھدا‌والصدیقین| صفحھ ۳ آن شب لطف خدا شامل حال من شد. من که جنگ را ندیده بودم من که در زمان شهادت ایشان فقط هفت سال داشتم، اما خدا خواست در آن جلسه حضور داشته باشم تا یکی از بندگان خالصش را بشناسم. این صحبت ها سال ها ذهن مرا به خود مشغول کرد. باورم نمیشد، یک رزمنده اینقدر حماسه آفریده و تا این اندازه گمنام باشد! عجیب تر آنکه خودش از خدا خواسته بود که گمنام بماند! و با گذشت سال ها هنوز هم پیکرش پیدا نشده و مطالبی هم از او نقل نگردیده! و من در همه کلاس های درس و برای همه بچه ها از او میگفتم. *** هنوز تا اذان صبح فرصت باقی است. خواب از چشمانم پریده. خیلی دوست دارم بدانم چرا شیخ زاهد، ابراهیم را الگوی اخلاق عملی معرفی کرده؟ فردای آن روز بر سر مزار شیخ حسین زاهد در قبرستان ابن بابویه رفتم. با دیدن چهره او کاملا بر صدق رویائی که دیده بودم اطمینان پیدا کردم. دیگر شک نداشتم که عارفان را نه در کوه ها و نه در پستو خانه های خانقاه باید جست، بلکه آنان در کنار ما و از ما هستند. همان روز به سراغ یکی از رفقای شهید هادی رفتم. آدرس و تلفن دوستان نزدیک شهید را از او گرفتم. تصمیم خودم را گرفتم. باید بهتر و کامل تر از قبل ابراهیم را بشناسم. از خدا هم توفیق خواستم. شاید این رسالتی است که حضرت حق برای شناخته شدن بندگان مخلصش بر عهده ما نهاده است. . . . زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی
|بسم‌رب‌الشُھدا‌والصدیقین| صفحھ ۴ زندگینامه ابراهیم در اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله شهید آیت الله سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود. او چهارمین فرزند خانواده به شمار میرفت. با این حال پدرش، مشهدی محمد حسین، به او علاقه خاصی داشت. او نیز منزلت پدر خویش را به درستی شناخته بود. پدری که با شغل بقالی توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت نماید. ابراهیم نوجوان بود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ، زندگی را به پیش برد. دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت و دبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان و کریم خان زند. سال ۱۳۵۵ توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود. از همان سال های پایانی دبیرستان مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد. حضور در هیئت جوانان وحدت اسلامی و همراهی و شاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری بسیار در رشد شخصیتی ابراهیم مؤثر بود. در دوران پیروزی انقلاب شجاعت های بسیاری از خود نشان داد. او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شد. . . . زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی
|بسم‌رب‌الشُھدا‌والصدیقین| صفحھ ۵ ابراهیم در آن دوران همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز و بوم مشغول شد. او اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانان یعنی ورزش باستانی شروع کرد. در والیبال و کشتی بی نظیر بود. هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید و مردانه می ایستاد. مردانگی او را میتوان در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی دراز و گیلان غرب تا دشت های سوزان جنوب مشاهده کرد. حماسه های او در اين مناطق هنوز در اذهان ياران قديمی جنگ تداعی ميکند. در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های گردان های کميل و حنظله درکانال های فكه مقاومت کردند. اما تسليم نشدند. سرانجام در ۲۲ بهمن سال ۱۳۶۱ بعد از فرستادن بچه های باقيمانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. ديگركسی او را نديد. او هميشه از خدا ميخواست گمنام بماند، چرا كه گمنامی صفت ياران محبوب خداست. خدا هم دعايش را مستجاب كرد. ابراهيم سالهاست كه گمنام و غريب در فكه مانده تا خورشيدی باشد برای راهيان نور. . . . زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی
|بسم‌رب‌الشُھدا‌والصدیقین| صفحھ ۶ محبت پدر «رضا هادی» درخانه ای کوچک و مستاجری در حوالی میدان خراسان تهران زندگی میکردیم . اولین روزهای اردیبهشت سال 1336 بود.چند روزی است که خیلی خوشحال است . هر چند حالا در خانه سه پسر و یک دختر هستیم ، ولی پدر برای این پسر تازه متولد شده خیلی ذوق می کند. البته هم حق دارد. پسر خیلی با نمکی است . اسم بچه را هم انتخاب کرد : ((ابراهیم)) پدرمان نام پیامبری را بر او نهاد که مظهر صبر و قهرمان توکل و توحید بود. و این اسم واقعا برازنده او بود. بستگان و دوستان هر وقت او را می دیدند با تعجب می گفتند: حسین آقا ، تو سه تا فرزند دیگه هم داری ، چرا برای این پسر اینقدر خوشحالی می کنی؟! پدرم با آرامش خاصی جواب می داد : این پسر حالت عجیبی داردِ! من مطمئن هستم که ابراهیم من ، بنده خوب خدا می شود ، این پسر نام من را هم زنده می کند! . . . زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی
|بسم‌رب‌الشُھدا‌والصدیقین| صفحھ ۷ راست میگفت. محبت پدرمان به ابراهیم، محبت عجیبی بود. هرچند بعد از او، خدا یک پسر و یک دختر دیگر به خانواده ما عطا کرد، اما از محبت پدرم به ابراهیم چیزی کم نشد. *** ابراهيم دوران دبستان را به مدرسه طالقانی در خيابان زيبا رفت. اخلاق خاصی داشت. توی همان دوران دبستان نمازش ترک نميشد. يكبار هم در همان سالهای دبستان به دوستش گفته بود: بابای من آدم خيلی خوبيه. تا حالا چند بار امام زمان (عج) را توی خواب ديده. وقتی هم كه خيلي آرزوی زيارت كربلا داشته، حضرت عباس (ع) را در خواب ديده كه به ديدنش آمده و با او حرف زده. زمانی هم كه سال آخر دبستان بود به دوستانش گفته بود: پدرم ميگه، آقای خميني كه شاه، چند ساله تبعيدش كرده آدم خيلی خوبيه. حتی بابام ميگه: همه بايد به دستورات اون آقا عمل كنند. چون مثل دستورات امام زمان(عج) می مونه. دوستانش هم گفته بودند: ابراهيم ديگه اين حرفها رو نزن. آقای ناظم بفهمه اخراجت ميكنه. شايد برای دوستان ابراهيم شنيدن اين حرفها عجيب بود. ولي او به حرفهای پدر خيلی اعتقاد داشت. . . . زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی
|بسم‌رب‌الشُھدا‌والصدیقین| صفحھ ۸ روزی حلال «خواهر شهید» پيامبراعظمﷺ ميفرمايد: «فرزندانتان را در خوب شدنشان ياری كنيد، زيرا هر كه بخواهد ميتواند نافرمانی را از فرزند خود بيرون كند.» بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح ابراهيم و ديگر بچه ها اصلا كوتاهی نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائی بود. اهل مسجد و هيئت بود و به رزق حلال بسيار اهميت ميداد. او خوب ميدانست پيامبرﷺ ميفرمايد: «عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزی حلال است» برای همين وقتی عده ای از اراذل و اوباش در محله اميريه(شاپور)آن زمان، اذيتش كردند و نميگذاشتند كاسبی حلالی داشته باشد، مغازه ای كه از ارث پدری به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت. آنجا مشغول كارگری شد. صبح تا شب مقابل كوره ميايستاد. تازه آن موقع توانست خانه ای كوچک بخرد. ابراهيم بارها گفته بود: اگر پدرم بچه های خوبی تربيت كرد. به خاطر سختی هائی بود كه برای رزق حلال ميكشيد. هر زمان هم از دوران كودكی خودش ياد ميكرد ميگفت: پدرم با من حفظ قرآن را كار ميكرد. هميشه مرا با خودش به مسجد ميبرد. بيشتر وقتها به مسجد آيت الله نوری پائين چهارراه سرچشمه ميرفتيم. . . . زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی