💢#قصه_های_سرباز_قاسم(۱۳)
📌برشی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم
🔸️بیسکویت خوردن
✍تازه دادن بیسکویت به دانش آموزها باب شده و کارتن های بیسکویت را که خالی می کردند بوی بیسکویت گرجی حالی به ما می داد که از سینه مادر شیرین تر!
وقتی زنگ،تفریح مدیر بیسکویت ها را توزیع می کرد چه صفایی داشت اولین بار بود بیسکویت می خوردم هنوز شیرینی طعم آن را در کام خود دارم.
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@hejastan
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💢#قصه_های_سرباز_قاسم(۱۴)
📌برشی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم
🔸️رسم عشیره
✍توجه به زیارات و امامزاده ها زیاد بود و نیز به آش نذری پختن آش برای باران از همه مهم تر بود.در تمام عشیره ما اولین گوسفندی که از آنها بره یا گره نری به دنیا می آورد آن مال امام حسین علیه السلام بود.آن را چهار تا پنج ماه در خانه می بستند و علف می دادند چاق ترین گوسفندشان همان بود.بعد در ایام فصل کوچ،روضه امام حسین علیه السلام را میخواندند،گوسفند را کشتند و شام مفصل می دادند هنوز هم همین رسم حاکم است اما تمام عزاداری آنها برای امام حسین علیه السلام در ایام فصل کوچ یعنی ماه اول پاییز است که فقیر با غنی،همه همین شیوه را عمل میکردند.
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@hejastan
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💢#قصه_های_سرباز_قاسم(۲۱)
📌برشی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم
🔸سی تومان پول
✍حالا قریب سی تومان پول داشتم با دو ریال بیسکویت مینوی کوچک خریدم و پنج ریال هم دادم چهار تا دانه موز خریدم خیلی کیف کردم.همه خستگی از تنم بیرون رفت اولین بار بود که موز میخوردم حتی خوردن آن را هم از آن جوانی که به دست اوستا آجر بالا میداد یاد گرفتم.یاد روزی افتادم که از رابُر با احمد پیاده به سمت دهمان می رفتیم معلم معروف رابُر حسینی نسب با دوستش مشغول پوست کندن سیب بود همین جور که می رفت پوست های سیب را هم زمین می انداخت من و احمد از عقب پوست ها را جمع میکردیم و میخوردیم.
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@hejastan
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯