eitaa logo
جلوه ی شهادتـ❥
668 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
14 فایل
﷽ . . ✔این کانال متبرک شده از شهدا، وصیت نامه، خاطره ها، عکس ها، و....... ) "..شرط شهیـ♡ـد⚘ شدن ،شهیـ♡ـد⚘ بودن است.." ❈࿐کانال وقف مهدےفاطمہ است࿐❈ کپــےباذکـــرصـــلوات 🌱 @sobghj بخوان از شرایط☝🏻 ✅کانال همسایه @yaranmah
مشاهده در ایتا
دانلود
حتما
دوستان حمایت☝️🏻
سلام وقت شما هم بخیر چرا که نه برای شهادت باید شهید گونه زیست جوری که امام زمان ازت راضی باشه بعد خدا هم ازت راضیه و می بردت پیش خودش
خداراشکر چشم حتما
جلوه ی شهادتـ❥
غَمَش را غیر دل سر منزلے نیست ولے آن هم نصیبِ هر دلے نیست... @hejastan
برادرها... خواهرها عاشق شوید..! زندگی به عشق است ...! •شهیدبهشتی
جلوه ی شهادتـ❥
برادرها... خواهرها عاشق شوید..! زندگی به عشق است ...! •شهیدبهشتی
میگفت،شهیدبهشتی‌داشت‌سخنرانی‌میکرد. یه‌دفعه‌توقف‌کردوسکوت‌مرگبار.... همه‌ماتعجب‌کردیم! ناگهان‌بابغض‌گفت: برادران‌من‌بوی‌بهشت‌رامی‌شنوم...، شماهم‌حس‌می‌کنید؟! (آخرین‌لحظات‌به‌انفجار‌به‌روایت‌یکی‌از‌بازماندگان) @hejastan
ڪسۍڪہ‌ارزش‌خود‌را‌بشناسد خویشتن‌را‌با‌امور‌فناپذیر خوار‌نمۍسازد... امـام‌علـۍعلیہ‌الـسلام @hejastan
سلام حتما از فردا میزاریم ان شاءالله ممنون از نظر خوبتون
خداراشکر
مسیر منتهی به گلزاری شهدای کرمان امروز بعد از ظهر . چه‌عزتی‌خداوند‌به‌شهید‌داده!❤️🇮🇷
جلوه ی شهادتـ❥
+میدونی‌تودنیابه‌چه‌کسایی‌حسودیم‌میشه؟ _ نه..! +به‌اونایی‌که‌دلشون‌میگیره‌میرن‌ حرمِ‌آقاوقتی‌برمیگردن‌دیگه حالِ‌دلشون‌خوبِ‌خوبه!:) @hejastan
حدیثـ‌قدسۍ‌داریمـ‌ڪہ‌خداوند‌تبارڪ‌تعالۍ میفرمایند:بنده‌ۍ‌منـ‌ همہ‌چیز‌را‌به‌خاطر‌تو آفریدم♥️ و‌تو‌رو‌بہ‌خاطر‌خودم ‌ @hejastan
‹🔗📃› بزرگواری تعریف میکرد پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ، در شش سالگی که کمی خواندن و. نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست ( در بزم غم حسین مرا یاد کنید ) بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده ؟؟ روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!! وقتی آرام شد راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد : در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند از قضا نامزدم سرویس زیبا و‌ بسیار گرانی را انتخاب کرد ، من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم ناگهان پدرت گفت : حسین آقا قربان اسمت ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی ؟ من طلبی از حاجی ندارم !! بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد : آنروز بعد از خرید طلا چون چادر مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند ، من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است حواله ی آقا امام حسین علیه السلام است ، لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !! تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، بگونه ای که آنروز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!! وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم همانگونه که در عزای امام حسین بر سر می زده دست نوازش بر سر یتیمان هم می کشیده ، همانگونه که در عزاء بر سینه میزده مرهمی به سینه درد مندان هم بوده ، و همانگونه که برای عاشورا سفره نذری مینداخته هرگز دستش به مال مردم و بیت المال آلوده نبوده و یک حسینی حسینی راستین بوده است ..... اللهم ارزقنا توفيق خدمة الحسين عليه السلام في الدنيا و الآخره اگر لذت بردید نشرش دهید حسینی واقعی باشیم•••✋🏻 @hejastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدمایی که خوب زندگی میکنن... خوب هم میمیرن... به هیچی دل نمی‌بندند... حتی به جونشون... ‌مثل شهدا... @hejastan
یـکے از عمیلیات ها بود که فرمانده دستور داده بود شب هیچ کس تکون نخوره وصداش در نیاد وقت نماز صبح شد آفتابه رو برداشتم ورفتم وضو بگیرم که یکدفعه احساس کردم کسی آن طرفتر تکان میخورد ترسیدم نمیتوانستم کاری بکنم ،تنها بووم وبدون اسلحه ویک متر جلوترم یک بعثی که اگه برمیگشت و منو میدید شهادتم حتمی بود😂 شروع کردم به دعا گفتم خداجون من که نیومدم کار بدی بکنم که الان گرفتار شدم اومدم وضو بگیرم پس کمکم کن یک لحظه چیزی به ذهنم رسید..! وله ی آفتابه رو گذاشتم و رو سر عراقی و گفتم حَرِّڪ....😂😂 بیچاره انقدر ترسیده بود که همش به عربی میگفت:نزن... اینطوری شد که همه چی رو هم اعتراف کرد وعملیات به نفع ایران تموم شد وتا صبح همه ی رزمنده ها وفرماندمون از خنده داشتند غش میکردند. تااینکه فرمانده گفت:بچه ها دلتون و پاک کنید اونوقت با یک آفتابه هم میشه دشمن و نابود کرد😂😂 @hejastan
شهید علی‌ وردی ۲۱ سال سن داشته و متولد 1380 در تهران میباشد که در اغتشاشات آبان 1401 در اغتشاشات مورد حمله و شکنجه قرار گرفته و به شهادت رسید. این پسر جوان طلبه بسیجی مدرسه علمیه آیت الله مجتهدی(ره) و مربی کانون تربیتی حوزه و همچنین عضو بسیجیان یگان امام رضا(ع) سپاه محمد رسول الله(ص) تهران بزرگ بود. @hejastan
«آرمان پیش از این دوست داشت به سوریه برود»، این را پدرش می‌گوید و ادامه می دهد: چرا او را شهید کردند، آدمی نبود که به دیگران ظلم کنه، همیشه مدافع حق بود، رشته مهندسی می خواند ولی به خاطر علاقه ای که به حوزه داشت از دانشگاه انصراف و رفت طلبه شد. @hejastan