و اینجا یک فضای کافه مانند
برای ارتباط گرفتن با مهمانان ویژه
خیمه موکب «حسین نماد وحدت»
@hejrat_kon
هجرت | مامان دکتر |موحد
و اینجا یک فضای کافه مانند برای ارتباط گرفتن با مهمانان ویژه خیمه موکب «حسین نماد وحدت» @hejrat_ko
ویژه نمیدونم یعنی کی
باید برم ته و توشو درآرم
دوستان دیگه واریز نفرمایید
تکمیل شد😊
اگر اجازه بدید مبلغ اضافه رو خرج فعالیت های فرهنگی همون مسجد کنیم
اگرم اجازه نمیدید، بالا بکشم و باهاشون مهاجرت کنم😎
10.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کربلا_طریق_الاقصی
#طریق_الاقصی_من_کربلا
#القدس_لنا
#سنصلی_فی_القدس
کاروان دانشگاه های تهران
@hejrat_kon
عزیزانی که در مشایه هستید
این دو نکته رو جدی بگیرید:
- غرغره آب و نمک هر صبح و شب (استنشاق، شست و شوی بینی و سینوس ها و حلق)
- خوردن ماءالعسل (آب عسل) ناشتا هر صبح یا خاکشیر ناشتا یا آبلیمو عسل
❌ با دوستان و آشنایان که در راه میبینید روبوسی نکنید
❌ سرخود و با دوتا سرفه و گلودرد، آنتی بیوتیک (چرک خشک کن) سرخود نخورید! هیچ فایده ای ندارد! این سرماخوردگی ها ویروسی است. مایعات کافی بخورید، مایعات سرد نخورید، پیشانی و سینوس ها و قفسه سینه را روغن مالی کنید و گرم بگیرید، غذاهای چرب و شیرین و سنگین نخورید، پیاده روی رو متوقف و کمی استراحت کنید، آبلیمو عسل بخورید، مرتب آب و نمک یا اگر نبود آب گرم غرغره کنید، اگر علائم شدید است قرص سرماخوردگی بخورید.
اگر درد گوش یا سردرد و درد سینوس ها ایجاد شد یا سرفه ها زیاد و سنگین و دردناک شد به درمانگاه مراجعه کنید.
د. موحد | هجرت
@hejrat_kon
تو راه یه سری خوراکی ها هست که بشه به بچهها داد.
مثلاً خوراک دال عدس (اگر ادویه خاصی نداره)
یا فرنی و حریره و شیربرنج و...
یا قسمت های سفید مرغ (بدون ادویه و رب و روغن) رو با انگشت له کردن و دادن.
همینطور برنج های خوب پخته.
یا زرده تخم مرغ آب پز (تو وعده صبحانه میدن)
@hejrat_kon
ولی به نظر من بهترین تدبیر اربعین با بچه، کوتاه و مختصر کردن سَفره. اصرار نداشتن به پیاده روی کل یا اعظم مسیر و حتی تشرف به همه حرم ها…
حالا بازم هرجور صلاحه🤷♂😌😁
ادامه (روز اول)
آتش دل که کمی فروکش کرد، شربتی خوردم. آبلیمو و تخم شربتی و زعفران. خنک...
دخترهای ایرانی و عراقی کنار هم به توزیع شربت و آب کمک میکنند. با هم دوست میشوند و به هم هدیه میدهند.
همسرم را ورودی موکب دیدم. کنارش رفتم و از وضعیت نامناسب اسکان مان گفتم. با ناراحتی گفت: فقط تو غر میزنی ها! هیچکس دیگه چیزی نمیگه!
گفتم: وااا! مگه همه میان پیش شما غرهاشونو ثبت کنن؟! هرکسی میره با شوهر خودش حرف میزنه! غر هم نزدم، شرایط رو گفتم!
چیزی نگفت. من هم ادامه ندادم. خنده ام گرفته بود. او هم خسته بود و کاری هم از دستش برنمیآمد.
رفتم داخل موکب دنبال پسر دومم. آمدیم این طرف کنار شتر. همان شتر خوشبختی که منتظر بود به کمال برسد. من با نینی نشستم روی صندلی و پسرم با بچهها مشغول بازی شد. چشمم بهش بود. خانمی از خدام موکب آمد کنارم نشست و مشغول حرف شدیم. اما حواسم به پسرم بود. بچه ها داخل چند تا دستکش لاتکس آب میکردند و بازی. معلوم نبود دستکش از کجا. ولی گمان نمیکردم نو باشند! دیدم پسرم هم یکی دستش گرفته. لابد از روی زمین برداشته بود. گفتم «این کثیفه، برو بنداز آشغالی!»
رفت بیندازد. چند جمله ای با آن خانم صحبت کردم. و بعد دیگر پسرم را ندیدم.
لابد همان جا بود. گم شدگی جدی ای نبود. نمیتوانست باشد! کمتر از یک دقیقه چشم ازش برداشته بودم!
بچه را سپردم به آن خانم و بلند شدم به گشتن. پشت چند نخل داخل حیاط. نبود. انتهای حیاط موکب مردها. نبود. جلوی موکب. نبود. کمی عقب تر. نبود. توی شلوغی میزهای شربت. نبود.
ای بابا!
برگشتم به حیاط.
خانم خادم با نگرانی پرسید پیدا شد؟
گفتم نه.
همسر را دیدم. کالسکه را از خانم گرفتم و تشکر کردم و رفتم پیشش.
به آرامی گفتم پسرک نیست. خواستم بچه را بگیرد تا من بروم بیشتر بگردم. داخل موکب خودمان و ساختمان دوم و آشپزخانه و...
گشتم.
پیدا نشد.
برگشتم و گفتم نیست، شما برو.
رفت و من هم با کالسکه شروع کردم به چرخ زدن و گشتن.
خانم خادم که با همسرش کمک ما شده بود، من را دید و با نگرانی گفت پیدا نشد؟ گفتم نه.
گفت اسم و آدرس و گردنبند مشخصات و... داشت؟
گفتم نه، تازه رسیدیم. و قرار بود خود موکب به بچهها بدهد.
از اتفاق، لباس متحدالشکل موکب هم تنش نبود. میخواستم از فردا تنشان کنم.
دقایقی گذشت. خبری نشد. به نظرم دیگر خیلی جدی شده بود!
و گره که بزرگ میشود، باید درِ خانه بزرگان رفت.
۱۰۰ صلوات نذر حضرت ام البنین کردم.
برگشتم به حیاط موکب و چشمم به ورودی.
چند دقیقه بعد شوهرم بچه به بغل رسید.
-: کجا بود؟!
-: تا چند عمود جلوتر رفته بود! یک خانم دیده بود گم شده، بغلش کرده بود و داشت به سمت عقب میآمد که من دیدمشان...
وای خدای من
چند ثانیه چشم ازش برداشتم! چطور شد این شد؟!
بچه را بغل گرفتم. در چهرهاش آثاری از استرس یا شرمندگی خاصی نبود😒 شاید هم واکنش ها را به بابا نشان داده بود.
اسم و شماره عمود را که روی دستش نوشتم اما این شد که از آن به بعد، کار اصلی من شد چشم برنداشتن از ایشان!
@hejrat_kon
هجرت | مامان دکتر |موحد
بسم الله الحمدلله الذی خلق الحسین سفر ما امروز از اینجا شروع شد موکبی در تهران نزدیک منزل جایی که ق
برای دوستان عزیزی که تازه به جمع ما اضافه شدن 💚
شروع سفر ما از اینجاست
درسته اینجاییم اما حواسمون به مجلس و رأی اعتماد به وزرای پیشنهادی دولت هست.
سطح بعضی نظرات نماینده ها، مایه خجالت...
امیدوارم به طور خاص چندتا وزیر پیشنهادی رأی نیارند. از جمله وزیر بهداشت