﷽
----
قسمت پنجم
⬇️
قرآن رو بوسیدم و راهی شدم سمت اتاق زایمان.پرستار صدام کرد و ازم انواع رضایتها رو گرفت (نمینویسم که وحشت نکنید😅)
همسرم ازانتخابم بسیار خوشحال بود! امضاها رو کردیم و گفتم برو پیش بچههای طفلی
اتاق زایمان که رسیدم حیرتم بیشتر شد…اتاق خصوصی مجهز(ال دی آر) شیک! درحالی که من اگر خودم میخواستم بیمارستانی انتخاب کنم، به دلایل شخصی، انتخابم یک بیمارستان خیلی معمولی بود.
دکتر باهام اومد.و بااینکه ساعتها بود نخوابیده بود،تقریباً تمام مدت با من موند و حمایت کرد(ویبک اینجوریه که مدام باید زائو پایش بشه؛ ریسکش بالاست). پرسنل اما نه. رفتارشون از ابتدا تا انتهای خروج ما بسیار زشت و بیادبانه و توهینآمیز بود. اینکه قراره چنین زایمان پرریسکی انجام بشه هم مزیدعلت شده بود.
برام اصلا مهم نبود.
یکهو سوالی به ذهنم رسید، تیری در تاریکی. گفتم خانم دکتر اینجا اجازه میدن همسر هم بیاد داخل؟!
گفت آره چرا که نه!
باورم نمیشد!😍این آپشن دیگه تو خیالم هم قفل بود!😄 خدایا، چطوری همه چیزو داری هرجور میخوای قشنگ و باحال پیش میبری؟!
به همسر گفتم، به شدت استقبال کرد(روحیات مردها متفاوته. ایشون پذیرشش رو داشت)
و اومد و کنارم موند😍
بچهها؟
همونجا!
تو لابی کنار یه مامانبزرگ غریبه که منتظر زايمان دخترش بود😅
خب
دیگه قسمتهای بامزه و ملیح ماجرا تمام شد و دردهای جدی شروع…
دردهای بی امان
بقیه زائوها بین دردها فرصت استراحت دارن اما من بخاطر سابقه۳سزارین و چسبندگی هرچند خفیف، بین دردها هم درد داشتم😭
اون هم منی که بدون کوچکترین آمادگی اومده بودم زایمان طبیعی. بدون هیچ تقویت خاص برای جون داشتن. با ورزش هایی که نکرده بودم! با بدنی غیرآماده. و خستگی و خوابآلودگی و گرسنگی (یک شام مختصر خورده بودم)
دکتر مدام بررسی میکرد. و میگفت خوبه خوبه فقط باید سرش کمی بچرخه. سجده برو نرمش کن
اما من مطلقا همکاری نمیکردم!هیچ جونی برای این کار نداشتم. فقط همون نصف شب زنگ زده بودم به دوستم و ازش تنفس صحیح حین درد رو پرسیده بودم. تنهاکاری که میکردم همین بود!
خانم دکتر مدام ذکر میگفت.اما من…دریغ از یک کلمه😅
چیزی هم نمیتونستم بخورم. فقط چند جرعه شربت عسل.
نمازصبح رو که به سختی تمام خوندم، شوهرم با دوستش تماس گرفت و بچهها رو باهاشون فرستاد خونه.
دردها ادامه داشت
معاینه ثابت بود و من کلافه بودم
تغییرمثبتی رخ نمیداد درحالی که من داشتم میمردم.
دیگه عصبی شده بودم. گفتم میخوام برم سزارین.شوهرم گفت نه، تحمل کن. دکتر هم گفت نه اصلاً! تو میتونی!
میگفتم نمیخوااام! انتخاب منه،حق دارم تغییرش بدم!
ادامه دارد🤦
🖋هـجرٺــــ
بله https://ble.im/hejrat_kon
ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشر_فقط_بامنبع
﷽
---
قسمت آخر
⬇️
بیتاب بودم اما جیغ و داد نداشتم؛ هیچ جون و رمقی نداشتم! با درد و پروسه ناآشنا نبودم، منی که خودم در زایمان چندین نفر نقش داشتم. اما شرایط من عادی نبود. حس میکردم انتخابمون اشتباهه. لذا مرتب با عصبانیت و خشم با شوهرم و دکتر دعوا میکردم: من نمیخوام ادامه بدم! چه افتخاری داره مگه؟ چه ارزشی داره؟! شما فکر کردید کی هستید که برای من تصميم میگیرید؟! من منصرف شدم! ولم کنید!
و اونها مثل دوتا کوه محکم خم به ابرو نمیاوردن. دکتر میگفت وضعیتت خوبه میتونی. الان دیگه سزارین و برش ت افتضاح میشه.
دکتر رفت چند دقیقه ای بخوابه. شوهرم نشست کنارم. گفت بذار ببینم dr.mother8 تو صفحهش چی به ملت میگه!خب، #مادرم_باافتخار! #مادری_رشد_است، به به! اینا رو به مردم میگی و خودت انقد بی تابی؟!
نصف حرفهاش رو نمیشنیدم. بیهوش میشدم به نظرم. از شدت بی رمقی و خستگی
اما تصميمی گرفتم
یک لحظه که غافل شد از روی تخت پایین اومدم و دویدم سمت ایستگاه پرستاری!
گفتم راه اتاق عمل کجاست؟! میخوام برم! بگو بیاد سزارینم کنه!
با گَنده دماغی گفت به من ربطی نداره😒به دکترت بگو😤
رفتم بالاسرش.با التماس گفتم بیدارشو😭منو ببر سزارین😭
گفت موحد! نذاشتی چند دقیقه بخوابم😢۲۴ساعته نخوابیدم😞نه نمیشه
عصبانی شدم گفتم داری #اتونومی منو زیر سوال میبری! تمومش کن
گفت باشه تمومش میکنیم ولی رو تخت زایمان!
برگشتم اتاق
دوباره درد
دوباره وضعیت ثابت معاینه😫😭
بریده بودم.
ساعت ۸ بود
خیلی جدی اما نالان گفتم خانم دکتر ببین، نمیشه! نمیتونم! من توقف پیشرفت شدم! ازنظر علمی منو باید ببری اتاق عمل!چهارساعته ثابتم!
دکتر گفت دخترجان! ویلیامز جدید میگه …… (توضیح داد)تو اوضاعت خوبه ،سر بچه بچرخه حله! سزارینت اما افتضاح میشه!
نیمه جون بودم امابا این حرفش کمی امید گرفتم. شروع به ذکر یا سریع الرضا و صلوات خاصه کرد. من هم تو دلم میگفتم یا امام رضا منو از دست این دوتا نجات بده🤣
ساعت ۸:۳۰ شد.
دوباره شروع کردم به دعوا
آخه دکترجان کدوم احمقی گفته همه باید بتونن طبیعی زایمان کنن؟؟ ولم کن😭نمیتونم. میرم برگه رضایتمو پاره میکنم😭
دکتر دیگه عصبانی شد😅
گفت اون روی زنانی منو بالا آوردی 😠😈
تهدیدش کارگر شد!😅
یادحرف علمیش هم بهم قوت داد.
عزمم رو جزم کردم که باهاش همکاری کنم. چشمهای نیمه بازم رو بستم و… بااینکه حس میکردم نیمی از وجودم اصلا در این دنیا نیست و مدهوش بودم و از اطرافم چیز زیادی نمیفهمیدم، فقط تلاش میکردم.
ذکر جزئیات رو بر من ببخشید اما ساعت ۹ پسرم به لطف خدا در آغوشم بود😊 بدون هیچ عارضه خاصی برای من و او💕
#ویبک
🖋هـجرٺــــ
بله https://ble.im/hejrat_kon
ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشر_فقط_بامنبع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خبر_خوب
به خانواده هایی که فرزند چهارم شان به دنیا بیاید زمین رایگان می دهیم
💠اینستاگرام:
Instagram.com/iranjamiat
💠ایتا,بله,سروش
@iranjamiat
💠 آپارات
https://www.aparat.com/iranjamiat