✨﷽✨
🌼حكمت های خدا
✍حضرت موسی عليه السلام فقيری را ديد كه ازشدت تهيدستی، برهنه روی ريگبيابان خوابيده. چون نزديك آمد او عـرض كرد : ای موسی ! دعا كن تا خداوند معاش اندكی به من بدهد كه از بی تابی، جانم به لب رسيده است.
حضـرت بـرای او دعا كـرد و از آنجا برای مناجات به كوه طور رفت . چند روز بعد ، حضرت موسی عليه السلام از همان مسير باز میگشت ديد همان فقير را دستگير كردند و جمعيتی هم اجتماع نموده انـد، پرسيد: چه حادثه ای رخ داده است؟
گفتند: تا به حال پولی نداشت، تازگی مالی بـدست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجويی نمـوده و شخصی را كشتـه. اكنون اورا دستگير كردهاند تا به عنوان قصاص ، اعدام كنند
خداوند در قرآن می فرمايد: اگر خدا رزق را برای بنـدگانش وسعت بخشد، در زمـين طغيان و ستـم میكنند. ولو بسط الله الرزق لعباده فیالارض. آیه ۲۷ سوره مبارکه شوری. پس حضرت موسی عليـه السلام به حكمت الهی اقرار واز خواهش خود استغفار نمود
📚 حكايت های گلستان ،ص ۱۶۱
https://eitaa.com/hekayat1
✍ اَندَرحِــکایـت ایـندِل ❤️
مجموعهای از دلنوشتهها ، شعر و طنز فاخر 🪂 🖼
با ما همراه شوید انشاءالله 👆
حواسمان به دور وریامون باشه...
مردی از کنار جنگلی رد می شد، شیری را دید که برای شغالی خط و نشان می کشد. شغال به خانه رفت و در را بست ولی شیر همچنان به حرکات رزمی اش ادامه داد و شغال را به جدال فرا خواند . مرد سرگرم تماشای آنان بود که کلاغی از بالای درخت از او پرسید چه چیز تو را این چنین متعجب کرده است؟
مرد گفت: به خط و نشانهای شیر فکر می کنم ، شغال هم بی توجه به خانه اش رفته بیرون نمی آید!
کلاغ گفت ای نادان آنها تو را سرگرم کرده اند تا روباه بتواند غذایت رابخورد!
مرد دید غذایش از دستش رفته از کلاغه پرسید روباه غذایم را برد شیر و شغال را چه حاصل؟
کلاغه چنین توضیح داد: روباه گرسنه بود توان حمله نداشت، غذایت را خورد و نیرو گرفت، شیرهم بدنش کوفته بود خودش را گرم کرد تا هنگام حمله آماده باشد و شغال هم خسته بود رفت خانه تا نیرویی تازه کند تا آن زمان که جلوتر رفتی هرسه به تو حمله کنند و تو را بخورند!؟
مردپرسید: از اطلاعاتی که به من دادی تو را چه حاصل؟
کلاغ گفت: آنها کیسه زر تو را به من وعده داده بودند تا تو را سرگرم کنم !!🌺
https://eitaa.com/hekayat1
✍ اَندَرحِــکایـت ایـندِل ❤️
مجموعهای از دلنوشتهها ، شعر و طنز فاخر 🪂 🖼
با ما همراه شوید انشاءالله 👆
🌷🎁 وَإِنْ كَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَىٰ مَيْسَرَةٍ ۚ وَأَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ ۖ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون 🎁🌷
سورة البقرة ، الآية ٢٨٠
💫🌱و اگر [بدهکار] تنگدست بود [بر شماست که] او را تا هنگام توانایی مهلت دهید؛ و بخشیدن همه وام [و چشم پوشی و گذشت از آن در صورتی که توانایی پرداختش را ندارد] اگر [فضیلت وثوابش را] بدانید برای شما بهتر است.🌱💫
#قرآن_کریم
https://eitaa.com/hekayat1
✍ اَندَرحِــکایـت ایـندِل ❤️
مجموعهای از دلنوشتهها ، شعر و طنز فاخر 🪂 🖼
با ما همراه شوید انشاءالله 👆
طبیعت باغ پهلوانپور مهریز
🔹باغ پهلوانپور واقع دراستان یزد و شهرستان مهریز یکی از جاذبه های تاریخی و ارزشمند این شهر است که از دوره قاجار به جا مانده و قدمتی چند صدساله دارد.
https://eitaa.com/hekayat1
✍ اَندَرحِــکایـت ایـندِل ❤️
مجموعهای از دلنوشتهها ، شعر و طنز فاخر 🪂 🖼
با ما همراه شوید انشاءالله 👆
تا به کجا از دلِ خود غافلم؟
تابِ فراق تو ندارد دلم
در پیِ اثبات حقیقت مباش
من که به حق بودن تو قائلم
آه که تو باغ پر از میوهای!
آه که من سروم و بیحاصلم!
معنی سربسته گیسوی تو
پاسخِ پیچیدهترین مشکلم
فاصلهای بین من و مرگ نیست
آتشِ افروخته در ساحلم
#علی_مقیمی
📕جایگاه شهود/ #جزرومد
https://eitaa.com/hekayat1
✍ اَندَرحِــکایـت ایـندِل ❤️
مجموعهای از دلنوشتهها ، شعر و طنز فاخر 🪂 🖼
با ما همراه شوید انشاءالله 👆
حدیث روز:
امام على عليه السلام
لبِشرُ يُطفي نارَ المُعانَدَةِ
خوش رويى، آتش دشمنی را خاموش مى كند
غررالحكم حدیث۵۶۱
https://eitaa.com/hekayat1
✍ اَندَرحِــکایـت ایـندِل ❤️
مجموعهای از دلنوشتهها ، شعر و طنز فاخر 🪂 🖼
با ما همراه شوید انشاءالله 👆
هدایت شده از اندرحکایت این دل
بابا ♥️
هنوز قَدَّم به قدِ بابا نرسیده بود که تو سٌجده های نمازش سوار کولش میشدم ، دستامو دور گردنش حلقه میکردم و با صدای بلند میخندیدم .
بابا هیچوقت بخاطر اینکارم منو سرزنش نکرد ، بجاش وقتی دستام دور گردنش بود و از کولش آویزون بودم محکم تر وایستاد و سعی کرد نذاره زمین بخورم .
اون موقع قوی بودنِ بابا از نظرِ من همین وقتا بود ، بزرگتر که شدم فکر کردم چون بابا درِ شیشه ی مربارو راحت باز میکنه و کَله ی عروسکمو به تنش وصل میکنه قویه، بعدتر قوی بودن بابارو وقتایی دیدم که کولر خراب میشد یا سیم اتو اتصالی داشت یا وقتی چند کیلو میوه رو یهو تو دستاش میگرفت و میاورد خونه ، بابا قوی بود ، دیگه مطمئن شده بودم که قویه ، قوی بود چون میدونستم واسه هر هزار تومن پولی که میاره تو خونمون عرق ریخته و زحمت کشیده ، پشت هر لبخندی که میزنه هزارتا فکر و خیال نشسته ، پشت هر دستی که به سرم میکشه یه دل نگران پنهان شده که مبادا دخترمو گول بزنن، مبادا فردا که میره بیرون کسی اذیتش کنه ، مبادا حسرت فلان لباسٌ بخوره و بهم نگه...
بابا قوی بود چون دلخوشیای کوچولو داشت و عاشقِ چَکٌشٌ آچار بود...
حالا من بزرگ شدم قَدَم به قدِ بابا میرسه ، یکمم ازش بلندترم اما بابا همون باباست ، همون مهربونِ همیشگی ، همونکه باهم دفتر رنگ آمیزی میخریدیم و رنگ میکردیم ، همونکه بوسیدن دستاش به زندگی برکت میده و تو دعواهای مادرو دختری طرف دخترشو میگیره ...
بابا هنوزم قویه فقط بحث ازدواج و دوریِ بچه هاش که میشه اشک تو چشماش حلقه میزنه و صدای غصه خوردنش تو نگاش میپیچه...
بابا مهربونیش مظلومانه ست اصلا همه ی باباها مهربونیشون مظلومانه ست، همه ی باباها♥️
https://eitaa.com/hekayat1
✍ اَندَرحِــکایـت ایـندِل ❤️
مجموعهای از دلنوشتهها ، شعر و طنز فاخر 🪂 🖼
با ما همراه شوید انشاءالله 👆