eitaa logo
اندرحکایت این دل
17 دنبال‌کننده
210 عکس
39 ویدیو
0 فایل
من و جُدا شدن از مُرتَضی؛ خدا نکند سلام بر حضرت عشق عَلی مُرتَضی علیه‌السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
فتح بابل توسط کوروش در جهان باستان اولین فتحی بود که فرمان آزادی عمومی داده شد. تا قبل از آن هر منطقه ای توسط بابلی ها و آشوری هافتح می شد به خاک و خون نیز کشیده می شد! *اندرحکایت این دل 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/hekayat1 دلنوشته،شعر،متن‌های ادبی،داستان‌های کوتاه https://ble.ir/hekayat1*
جاده رشت در زمان قاجار *اندرحکایت این دل 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/hekayat1 دلنوشته،شعر،متن‌های ادبی،داستان‌های کوتاه https://ble.ir/hekayat1*
اتوبوس دو طبقه خط ۲۰۴ میدان شوش - شهر ری دهه ۵۰ هجری شمسی شلوغی و تعدات زیاد باعث شده است برخی مسافران آویزان از اتوبوس باشند *اندرحکایت این دل 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/hekayat1 دلنوشته،شعر،متن‌های ادبی،داستان‌های کوتاه https://ble.ir/hekayat1*
این عکس فوتوشاپ یا بدلکاری یا مربوط به یک شخصیت هالیوودی نیست. شخصی که در این عکس بیش از ۲ متر به صورت عمودی در حالت ایستاده پریده پروفسور ابراهیم میرزایی، بناین‌گذار سبک کنگ‌فو توآ در جهانه! اسطوره رزمی‌کاران دهه ۵۰ و‌ ۶۰ ایران! *اندرحکایت این دل 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/hekayat1 دلنوشته،شعر،متن‌های ادبی،داستان‌های کوتاه https://ble.ir/hekayat1*
ببینید اینطوری هستید؟ 🍃میرزا حسینقلی همدانی عارف بزرگ به عنوان آخرین توصیه به یکی از شاگردهاش می گه :"هر وقت تونستی کفش کسانی رو که باهاشون مشکل داری جفت کنی اون وقت آدم شدی." *اندرحکایت این دل 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/hekayat1 دلنوشته،شعر،متن‌های ادبی،داستان‌های کوتاه https://ble.ir/hekayat1*
عکس دسته جمعی تمام شخصیت های کارتونی بچه های دهه پنجاه و شصت *اندرحکایت این دل 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/hekayat1 دلنوشته،شعر،متن‌های ادبی،داستان‌های کوتاه https://ble.ir/hekayat1*
رزق کلمه ای است بسیار فراتر از آنچه مردم می دانند. زمانی که خواب هستی و ناگهان به تنهایی و بدون زنگ زدن ساعت بیدار می‌شوی رزق است چون بعضی‌ها بیدار نمی‌شوند زمانی که با مشکلی رو به رو میشوی خـداوند صبری به تو میدهد که چشمانت را از آن بپوشی این صبر، رزق است. زمانی که در خانه لیوانی آب به دست پدر و یا مادرت میدهی این فرصت نیکی کردن، رزق است یکباره یاد کسی میفتی که مدتهاست از او بی خبری و دلتنگش میشوی و جویای حالش میشوی، این رزق است. رزق واقعی این است. رزق خوبی ها نه ماشین نه درآمد، اینها رزق مال است که خداوند به همه ی بندگانش میدهد اما رزق خوبیها را فقط به دوستدارانش میدهد. *اندرحکایت این دل 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/hekayat1 دلنوشته،شعر،متن‌های ادبی،داستان‌های کوتاه https://ble.ir/hekayat1*
‌ هزار قصه نوشتیم بر صحیفه‌ی دل هنوز، عشقِ تو عنوانِ سرمقاله‌ی ماست... 👤 ارفع کرمانی *اندرحکایت این دل 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/hekayat1 دلنوشته،شعر،متن‌های ادبی،داستان‌های کوتاه https://ble.ir/hekayat1*
‌ ما هلاکیم و نصیب دگران آب حیات ما خرابیم و طبیب دگرانست مسیح... 👤محتشم کاشانی *اندرحکایت این دل 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/hekayat1 دلنوشته،شعر،متن‌های ادبی،داستان‌های کوتاه https://ble.ir/hekayat1*
‌ تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز....!! 👤 قیصر امین پور *اندرحکایت این دل 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/hekayat1 دلنوشته،شعر،متن‌های ادبی،داستان‌های کوتاه https://ble.ir/hekayat1*
آرام بخش ها حافظه ام را پاک کرده اند اما دلم می‌گوید ... من کسی را بیشتر دوست داشتم ... *اندرحکایت این دل 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/hekayat1 دلنوشته،شعر،متن‌های ادبی،داستان‌های کوتاه https://ble.ir/hekayat1*
مي‌گويند: باران، گریه آسمان است اما به‌نظر: باران، دانه دانه کلیدهای گشايش است که آسمان را با همه عظمتش در برابرانسان به کرنش واداشته است... *اندرحکایت این دل 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/hekayat1 دلنوشته،شعر،متن‌های ادبی،داستان‌های کوتاه https://ble.ir/hekayat1*
‌ ما... همان جمع پراکنده، همان تنها، آن تنها هاییم! 👤فریدون مشیری *اندرحکایت این دل 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/hekayat1 دلنوشته،شعر،متن‌های ادبی،داستان‌های کوتاه https://ble.ir/hekayat1*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پله به مارادونا پیوست؛ هدبال مارادونا و پله در برنامه تلویزیونی *اندرحکایت این دل 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/hekayat1 دلنوشته،شعر،متن‌های ادبی،داستان‌های کوتاه https://ble.ir/hekayat1*
حال و احوال این روزام اونجوریه که مولانا میگه : هوایت میزند بر سر ، دلم دیوانه میگردد ! چه عطری در هوایت هست ؟ نمیدانم ... نمیدانم ... 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 *اندرحکایت این دل 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/hekayat1 دلنوشته،شعر،متن‌های ادبی،داستان‌های کوتاه https://ble.ir/hekayat1*
✨﷽✨ 🌼پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند. ✍خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند. به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.» حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم. پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم. صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم. حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد. پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند. 📚برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» خاطرات خود نوشت *اندرحکایت این دل 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/hekayat1 دلنوشته،شعر،متن‌های ادبی،داستان‌های کوتاه https://ble.ir/hekayat1*
🌺رفتاری هایی که به خاتمه میده : 💢ازاینکه همیشه فکر کنید حق با شماست دست بردارید ، به طرف مقابلتون فضا بدید که اونم دیدگاهش رو بگه. 💢با آرامش صحبت کنید ، این یک مهارته ، پس من نمیتونم و من اینطوری ام و بد حرف میزنم ولی تو دلم چیزی نیست رو بزارید کنار و این مهارت رو یاد بگیرید و بحث رو به حاشیه نبرید . 💢درجهت پیدا کردن راه حل صحبت کنید راه حل هارو که پیداکردید شروع کنید به صورت شفاف ،دربارشون صحبت کنید و ریز خواسته هاتون رو بگید ، راه حلی که به نفع هر دو نفرتونه رو انتخاب کنید . 💢راه حلی که برای هر دوتون برد_برد باشه و حال هر دوبعد از مکالمتون خوب باشه. *اندرحکایت این دل 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/hekayat1 دلنوشته،شعر،متن‌های ادبی،داستان‌های کوتاه https://ble.ir/hekayat1*
💚 چشم دیدار ندارم شده ام کورِ رو که رو نیست ولی تشنه‌دیدار توام آرزو بر من آلوده روا نیست ، ولی .. کاش یک روز ببینم که ز انصار توام دیرگاهی است که ز خویش دور افتاده ام و پریشان حال گشته ام... کسی را گم کرده ام لیک نمیدانم کجا و در پشت کدامین گناه؟! از او نشانی ندارم و از هر که سراغش را میگیرم خبری ندارد... حیران و سرگشته شهر را زیر و رو میکنم اما در شهر نشانی از او نیست... نگاهش را میخواهم نگاه لبریز از آرامشش را... و دلم حضورش را تمنا دارد... یاابن الحسن، خمیده کمر گشته ام میان سیل گناهانم، تو را میخواهم و میدانم آلودگی وجودم را فرا گرفته... پیش رویم جز گردابی سیاه چیزی را نمیبینم... می شود نظری افکنی و سیاهی پیش رویم را با نور چشمانت منور سازی؟ آقای من...! میان نیکنامانی که پروانه وار گرد شمع وجودت میگردند بی سر و پایی همچون من را میپذیری؟ دیگر دنیای بدون تو را نمیخواهم به دنیایم برگرد.... ▪️اللهم عجل لولیک الفرج *اندرحکایت این دل 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/hekayat1 دلنوشته،شعر،متن‌های ادبی،داستان‌های کوتاه https://ble.ir/hekayat1*
خانه را عوض کرده بودیم و از محله ی قدیمی رفته بودیم به اجبار مدرسه ام را هم عوض کردم یک هفته ای از شروع کلاس ها گذشته بود که به مدرسه ی جدید رفتم آن روز ها سوم راهنمایی بودم جو عجیبی داشت آن مدرسه تمام دانش آموزانش قبل از آمدن معلم می زدند و می رقصیدند و دعوا می‌کردند این داستان ادامه داشت تا سه شنبه زنگ دوم زنگ تفریح که تمام شد وقتی همه برگشته بودند سر کلاس ، دیدم هیچکس از جایش تکان نمی خورد انگار که تمام بچه های پر انرژی و شَر کلاس مومیایی شده اند هیچ صدایی نبود به جز صدای یک کفش در کلاس باز شد ، برای اولین بار‌ دیدم که تمام کلاس برای یک معلم ایستادند چشم هایم خیره به کتاب علوم بود که همیشه عاشقش بودم کمتر از یک ساعت درس داد و بعد یکی‌از بچه ها را صدا کرد تا برگه ها را پخش کند چه برگه ای؟ برگه ی امتحان هیچکس جرات اعتراض نداشت امتحان از درسی که همین چند دقیقه ی پیش یاد داده بود امتحان که تمام شد نمره ها را بلند خواند ، تنها کسی بودم که بیست گرفته بودم و شاد بودم در حال و هوای خودم بودم که گفت : «این نمره سطح شماست ، هر هفته امتحان داریم و به ازای هرنیم نمره که از نمره ی این امتحان کمتر بگیرید تنبیه می شوید » یک سیم سیاه و سفید هم روی میزش بود یخ زدم در دلم گفتم این چه وقت بیست گرفتن بود احمق! از قدیم تر ها عادت داشتم بهترین و بدترین روز مدرسه را انتخاب کنم انشا ، علوم ، ورزش ، می شد گفت بهترین روز هفته ست ولی اینطور نبود من تا آخر آن سال دیگر‌ هرگز‌ علوم بیست نگرفتم‌ از نیم نمره تا سه نمره کم گرفتم دست هایم را بالا میگرفتم و سیم به‌انگشت هایم می خورد هر نیم نمره کمتر یک سیم اگر از دیوار صدا در می آمد از من هم صدا در می آمد درد داشت ولی درد اصلی وقتی بود که کسانی که پنج نمره از من کمتر گرفته بودند چون نمره ی اولیه ی کمتری داشتند سیم نمی خوردند ولی دست های من مشتری ثابت سیم معلم علوم بود با نفرت تمام به چشم هایش خیره می شدم و تمام فحش های جهان از ذهنم عبور می‌کرد ولی با درد لبخند می زدم تا غرورم نشکند روز آخر کلاس ها من را کنار‌کشید و گفت « توان تو‌ بیست بود، من سیم رو می زدم تا هیچوقت از چیزی که توانایی ش رو داری دست نکشی ، تا به کمتر از حق و توانت راضی نشی » *اندرحکایت این دل 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/hekayat1 دلنوشته،شعر،متن‌های ادبی،داستان‌های کوتاه https://ble.ir/hekayat1*
شما باغ هلو ما استخون تو گلو شما صدای گیتار ماخروس بیمار شما برگ گل یاس ما برق سر طاس هندونه هایی که گذاشتم زیر بغلت نگهدار برای شب عید😉😄 *اندرحکایت این دل 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/hekayat1 دلنوشته،شعر،متن‌های ادبی،داستان‌های کوتاه https://ble.ir/hekayat1*
🌺الحمدالله برای نعمت‌هایت 🌺الحمدالله برای سَتاریتَت 🌺الحمدالله برای داده هایت 🌺الحمدالله برای صبح زیبایت 🌺 الحمدالله برای بخشندگیت 🌺 الحمدالله برای آفریدنم سلام و عرض ادب خدمت همه عزیزان🙋‍♂ امیدوارم روزی پراز برکت و انرژی داشته باشید 😊🌺 🌺صبح دل انگیزتون بخیر ان‌شاءالله🌺 *اندرحکایت این دل 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/hekayat1 دلنوشته،شعر،متن‌های ادبی،داستان‌های کوتاه https://ble.ir/hekayat1*
رایحه خوش زندگی با لبخند صبح آغاز می شود و لبخند زیبای زمان با رایحه دلنشین صبح همراه ست آغوش تنفس را بگشاییم چشم های جان را بکار گیریم و آهنگ آرامش را بنوازیم سلام روزتون بخیر و پر از شادی
••|☀️🤓|•• زندگی را زیباتـر ڪنیمـــ گاهی با ندیدن، نـشنیدن و نـگفتن... زنـدگی زیباتر مـیشود با یڪ گذشت ڪوچڪ به همین سادگی... در بعضی طوفانهای زندگی، ڪم ڪم یاد میگیری که نباید توقعی داشته باشی... مگر از خودت... متوجه میشوی, بعضی را هرچند نزدیڪ، اما نباید باور ڪرد، متوجه میشوی روی بعضی هر چند صمیمی، اما نباید حساب ڪرد میفهمی بعضی را هر چند آشنا، اما نمیتوان شناخت و این اصلاً تلخ نیست، شڪست نیست، آگاه شدن نام دارد ممکن است در حین آگاه شدن درد بڪشی، این آگاهی دردناک است... اما تلخ هــرگـز... ســلام صبح اول هفتتون بخیر و سلامتی پر از خبرهای خـوش و روزیِ فـراوان... زندگی تــون بـدون تلخی و شـڪست... ❄️🌱
سه مرتبه سوره توحید به نیت فرج مولا مون بخونید و هدیه به مولامون امام زمان علیه السلام کنید 🙏
رهگذر ! یک شب به این خلوتسرا رو میڪنی؟ ےڪ غزل سهمِ دلِ این بینوا رو میڪنی؟ آشنای سالهاے رفتــــه بر بادم تویی بارِ دیگر هم به این ناآشنا رو میڪنی؟ من همانم! "چینیِ" تنهاییِ "سهرابِ" تو برندارم تا تَرَک ! گاهے به ما رو میڪنی؟ موسمِ موسیقیِ برگ است و بوے ڪاهگل غرقِ پاییزم ! به این جغرافیا رو میڪنی؟ میشود هرشب زبانم قاصر از توصیفِ تو واژه از فرهنگِ سبزِ دهخدا رو میڪنی؟ چلچراغِ آسمانها روشن از چشمان توست قرصِ ماهے از نگاهت بے هوا رو میڪنی؟ رهگذر ! از قید و بندِ "قافیــه" بیرون بیا از سڪوتت خسته ام قدرے هیاهو میڪنی؟ مهدی_حبیبی ‌ ┅═•❃❤️❃•═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋 بنام اَللّهْ 🕊 🌱🌱 صبر کلمه ای کلیدی است, تو نمی توانی هستی را مجبور به انجام کاری بکنی, تو باید صبر کنی, اتفاقات درست، به موقع و در لحظه صحیح، رخ می دهند, دانه ها را کاشته ای، باغ را آبیاری کرده ای، حالا منتظر بمان, هر نوع عجله ای، خطرناک است, هر چیزی برای رشد، نیاز به زمان دارد. تنها مصنوعات در خط تولید، سریع و تند، تولید می شوند, و رشد درونی، حقیقی ترین و بزرگترین رشد، در هستی است, 🤲 اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج 🤲 *اندرحکایت این دل 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/hekayat1 دلنوشته،شعر،متن‌های ادبی،داستان‌های کوتاه https://ble.ir/hekayat1*
🌼 نمی خواهم آنچه را ڪه دوست دارم ، بدست بیاورم می خواهم... آنچه را ڪـــــه تو دوست داری به دستم بسپاری..!!👌🌻 أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّه ❄️بگذار تمام نگرانی هایت گوشه ای از شب سرد بماند ❄️برای لحظہ ای بخند و خدا را شکر کن، برای تمام لحظاتی که در تمام مسیرها مراقبت بوده... ❤️ ‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‍‎‌‌‎┄┄┅┅❅.🌼.❅┅┅┅┄ *اندرحکایت این دل 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/hekayat1 دلنوشته،شعر،متن‌های ادبی،داستان‌های کوتاه https://ble.ir/hekayat1*
‹🌱🧡✨› برای کنترل خــودت از فکرت بهره بگیر و برای کنترل دیگران از قـلبت _[☘💚]_ *اندرحکایت این دل 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/hekayat1 دلنوشته،شعر،متن‌های ادبی،داستان‌های کوتاه https://ble.ir/hekayat1*