eitaa logo
حکایت‌‌کده
181 دنبال‌کننده
839 عکس
613 ویدیو
39 فایل
🔸️ حکایت‌کده بستری مناسب برای گردآوری حکایات تبیینی و سودمند در امر تبلیغ است. ▫️انواع حکایات تعلیمی، اخلاقی، اعجاب آور و.. را از اینجا بخوانید: جهت ثبت پیشنهادات و ارتباط با ادمین: @Hekayatkade_ad آدرس سایت: https://wikihekayat.ir/ انجمن ویکی حکایت📜
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خانهٔ مادری
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
اخلاق و مظلومیت امام حسن مجتبی(ع) حضرت زهرا اطهر صدا زد: بابا یا رسول الله، صفات خودت رو برای بچه های من به ارث بگذار‌، برای حسنم، برای حسینم... 😭😭 «مدیون لطف مادر این خانواده‌ایم» 🏴این خانه عزادار حسیــن است https://eitaa.com/khanehmadari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عنوان: چشم فرزندم شفا یافت! معرفی: در تابستان سال ۱۳۶۷ هجري شمسی به اتفاق خانواده به منظور زیارت حضـرت امام رضا (علیه السلام) به مشهد مقدس مشرف شدم، مدتی بود که فرزندم محمد به ضعف چشم مبتلا بود تا آنجا که مکرر اظهـار می داشت که در چشـمم پر میبینم و همه جـا به چشـمم تـار است! ... مابقی حکایت را از 👈 اینجا بخوانید 🆔️ @hekayat_kade
حکایت‌‌کده
عنوان: چشم فرزندم شفا یافت! معرفی: در تابستان سال ۱۳۶۷ هجري شمسی به اتفاق خانواده به منظور زیارت حض
💥از حکایت خوشتون اومد؟! ازحکایت های خوب حمایت میکنین؟!😉 اینجوری👇 🔝با قلب گذاشت برای هر حکایت (❤️) 🔝 با یادداشت نویسی در کادر ارسال نظرات (📁) 🔝و امتیاز دادن به حکایات (⚡️) آدرس سایتمون: 🌐www.Wikihekayat.ir __ 🆔️ @hekayat_kade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عنوان: کرامات امام رضا علیه السلام معرفی: يكی از خدمتگزاران حرم مطهر حضرت رضا عليه السلام گفت : در شبی كه نوبت خدمت من بود، در رواقی كه به دارالحفاظ معروف است، خوابيده بودم .ناگاه در خواب ديدم كه در حرم مطهر باز شد خود حضرت امام رضا عليه السلام از حرم بيرون آمدند و به من فرمودند :« برخيز و... مابقی حکایت را از 👈 اینجا بخوانید 🆔️ @hekayat_kade
اهالی هنری و ادب سلام با یه داستانک معتبر و زیبا چه طورین؟ | 🌸 داستانك ... پيرزنى در قم با نخ‏ريسى‏ خود، خمس وسهم امامش را نزد آيت‏اللَّه حجّت میاورد وقتى مى‏خواست از اتاق بيرون رود عقب عقب مى‏رفت و خيره خيره به آقا نگاه مى‏كرد، آقا دليلش را پرسيد؟ پيرزن گفت: مى‏خواهم خوب قيافه شما را در خاطرم نگهدارم و روز قيامت شما را تحويل خدا بدهم و بگويم: خدايا من جان كندم و خمس و سهم امامم را به اين آقا دادم تا از دينم حفاظت كند، حال اگر او در اين راه كم گذاشته او را مؤاخذه كن مرحوم آيت‏اللَّه حجّت خمس را زمين گذاشت و زار زار گريه كرد 📚 منبع خاطرات حجت الاسلام قرائتى جلد ‏۲ صفحه ۱۰۱ شماهم داستانک های معتبره خودتون را اینجا ثبت کنید آدرس سایتمون: 🌐www.Wikihekayat.ir __ 🆔️ @hekayat_kade
رفقا، داستانک زیبای دیگری هم هست ⚠️اما این داستانک ها یه نکته ای داره ؟! | 🌸 داستانك ... زمخشری دانشمند بزرگ اهل سنت و صاحب تفسیر معروف «کشّاف» يك پاي خود را در حادثه اي از دست داد. او پس از ورود به بغداد و ملاقات با فقيه دامغاني علت قطع شدن پايش را اينگونه شرح مي دهد نفرین مادرم موجب پدید آمدن چنین گرفتاری است زیرا من، در ایام کودکی گنجشکی را گرفتم و نخی به پایش بستم و پرهایش را کندم در این میان ناگهان پرنده از دستم فرار کرد و در اثر این کار پای چپش جدا شد مادرم وقتی از این ماجرا باخبر شد، برآشفت و به من گفت خدا پای چپت را قطع کند همچنان که پای چپ این حیوان زبان بسته را جدا ساختی پس از مدتي از اسب افتادم و پاي چپم شكست پزشكان چاره اي جز قطع پايم نديدند و اين در اثر نفرين مادر بود 📚 منبع كتاب عظمت يك نگاه صفحه ۱۸۰ به نقل از كتاب مقام والدين در اسلام صفحه ۱۰۱ شماهم داستانک های معتبره خودتون را اینجا ثبت کنید آدرس سایتمون: 🌐www.Wikihekayat.ir __ 🆔️ @hekayat_kade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ این داستانک ها یه نکته ای داره ؟! نکته اشو گرفتین؟! | 🌸 داستانك ... یکی از فرزندان شیخ رجبعلی خیاط رحمه الله تعالی نقل می کند مهندسی بود بساز و بفروش. یکصد دستگاه ساختمان ساخته بود ولی به دلیل بدهکاری زیاد شرایط اقتصادی بدی داشت و حکم جلبش را گرفته بودند. به منزل پدرم آمد و گفت نمی توانم به خانه برگردم. خود را پنهان می کنم تا کسی مرا نبیند. شیخ با یک توجه فرمود برو خواهرت را راضی کن مهندس گفت او راضی است. شیخ فرمود نه. مهندس تاملی كرد و گفت: بله وقتی پدرم از دنیا رفت ارثیه ای به ما رسید، هزار و پانصد تومان سهم او شد یادم آمد که نداده ام. رفت و برگشت و گفت پنج هزار تومان دادم به خواهرم و رضایتش را گرفتم. پدرم سکوت کرد و پس از توجهی فرمود می گوید هنوز راضی نشده. خواهرت خانه دارد؟ گفت: نه اجاره نشین است شیخ فرمود برو و یکی از بهترین خانه هایی که ساخته ای به نامش کن و به او بده و بیا تا ببینم چکار می شود کرد. مهندس گفت ما دو شریک هستیم چگونه می توانم؟ شیخ فرمود بیش از این عقلم نمی رسد چون آن بنده خدا هنوز راضی نشده است او رفت و یکی از خانه ها را به نام خواهرش زد و اثاثیه او را در آن خانه گذاشت و برگشت. شیخ فرمود: حالا درست شد. فردای همان روز سه تا از آن خانه ها را فروخت و از گرفتاری نجات پیدا کرد 📚 منبع كيمياي محبت اثر آيت الله ري شهري صفحه ۱۴۱ شماهم داستانک های معتبره خودتون را اینجا ثبت کنید آدرس سایتمون: 🌐www.Wikihekayat.ir __ 🆔️ @hekayat_kade
ارتباط این داستانک ها به امام رئوف هست نکته رو حدس بزنین ☺️😉 و به ادمین بگین: @Hekayatkade_ad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا