🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃 شهید بزرگوار احمدعلی نَیِّری 🍃 #قسمت_ششم #ادامه_نمازهای_معراجی @shahid_AhmadAli @hekayate_deldad
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_عارفانه❣
💫شهید احمد علی نیری💫
#قسمت_دوازدهم
💠در سر رسید به جا مانده از احمد آقا جملات عجیبی به چشم می خورد.
او در این سر رسید کارهای روزانه خود را در سال۱۳۶۳نگاشته است.دربرخی صفحات آمده:
« امروز نماز بسیار بسیار عالی بود.»
« در نماز صبح حال بسیار خوشی ایجاد شد» و....
🔹فراموش نمی کنم، یک بار آیت الله حق شناس نماز خواندن ایشان را دید.آن موقع احمد آقا در سنین نوجوانی بود.بعد به
حجت الاسلام حاج حسین نیری( برادر احمد اقا) گفت: من به حال و روز این جوان غبطه می خورم!
و من شک ندارم که همهی این ها از توجه فوق العاده احمد آقا به نماز نشئت می گرفت..
🔶 #ادامه_دارد...↪️
🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹
🌼 کتاب عارفانه ها 🌼
@shahid_AhmadAli در ایتا
@hekayate_deldadegi
🍃 کانال شهیدان ابراهیم هادی و محسن حججی 🍃
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃 شهید بزرگوار احمدعلی نَیِّری 🍃 #قسمت_هشتم #بسیج @shahid_AhmadAli @hekayate_deldadegi
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
💫شهید احمد علی نیری💫
راوی:استاد محمد شاهی
همه اهل محل احترام خانواده آنها را داشتند.حمید رضا برادر بزرگ تر احمد آقا ،سال اول جنگ به شهادت رسید.همان سال بود که ایشان وارد بسیج شد.
طی مدتی ک ایشان در بسیج مسجد فعالیت داشت همه نوجوان های محل جذب اخلاق و رفتار ایشان شدند.هر زمان احمد آقا به مسجد می آمد جمعی نوجوان به دنبال او بودند.
مدتی بعد ایشان به عنوان مسئول پذیرش پایگاه بسیج مسجد امین الدوله انتخاب شد.مسجدی که پر از طلبه های فاضل و انسن های وارسته بود.
بعد از مدتی مسئولیت کارهای فرهنگی مسجد نیز بر عهده ایشان قرار گرفت.
کنار فعالیت در آنجا در مسجد امام حسن نیز کار فرهنگی انجام میداد...
اما نکته قابل توجه برای من این بود که....
🔶#ادامه_دارد...↩️
🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹
🌼 کتاب عارفانه ها 🌼
@shahid_AhmadAli در ایتا
@hekayate_deldadegi
🍃 کانال شهیدان ابراهیم هادی و محسن حججی 🍃
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷حضور
🌷راوی:سيد احمد ميرحسينی، جواد مجلسي راد
يكي از مهمترين كارهايي كه درمحل انجام شد ترسيم چهره ابراهيم در سال76 زير پل اتوبان "شهيد محلاتي" بود روزهاي آخر جمعآوري مجموعه سراغ سيد رفتم و گفتم: "آقا سيد من شنيدم تصوير "شهيد هادي" رو شما ترسيم كردين درسته؟"
سيد گفت: "بله! چطورمگه؟" گفتم: "هيچي، فقط ميخواستم از شما تشكر كنم چون با اين عكس انگار "ابراهيم" هنوز توي محل هست و حضور داره".
سيد گفت: "من ابراهيم رو نميشناختم و براي کشیدن چهره "ابراهيم" چيزي نخواستم. اما بعد از انجام اين كار به قدري "خدا" به زندگي من بركت داد كه نميتونم برات حساب كنم و خيلي چيزها هم از اين تصوير ديدم". با تعجب پرسيدم: "مثلا چي؟"
گفت: "همون زماني كه اين عكس را كشيدم و نمايشگاه جلوهگاه شهدا راه افتاد يك شب جمعه خانمي پيش من آمد و گفت:"آقا، اين شيرينيها براي اين شهيدِ، همين جا پخش كنين." فكر كردم كه از فامیلهای "ابراهيم"ِ، براي همين پرسيدم: "شما "شهيد هادي" رو ميشناسين."گفت: نه، تعجب من رو كه ديد ادامه داد: "خونه ما همين اطرافِ ، من تو زندگي مشكل سختي داشتم. چند روز پيش وقتي شما داشتيد اين عكس رو میکشیدین از اينجا رد شدم. با خودم گفتم: "خدايا" اگه اين "شهدا" پيش تو مقامی دارن به حق اين "شهيد" مشكل من رو حل كن. من هم قول ميدم نمازهام رو اول وقت بخونم. بعد هم براي اين "شهيد" كه اسمش رو نميدونستم "فاتحه" خوندم. باور كنيد خيلي سريع مشكل من برطرف شد و حالا اومدم كه از ايشون تشكر كنم".
"سيد" ادامه داد: "پارسال دوباره اوضاع كاري من به هم خورده بود و مشكلات زيادي داشتم. يه بار كه از جلوي تصوير "آقا ابراهيم" رد ميشدم ديدم به خاطر گذشت زمان تصوير زرد و خراب شده. من هم رفتم داربست تهيه كردم و رنگها رو برداشتم و شروع كردم به درست كردن "تصويرِ شهيد". باوركردني نبود. درست زماني كه كار تصوير تموم شد يك پروژه بزرگ به من پيشنهاد شد و خيلي از گرفتاريهاي مالي من برطرف شد". بعد ادامه داد: "آقا اينها پيش "خدا" خيلي مقام دارند. حالا حالاها مونده كه اونها رو بشناسيم. كوچكترين كاري كه براي اونها انجام بدي، "خداوند" سريع چند برابرش رو به تو برميگردونه".
#ادامه_دارد...
#قسمت_اول
@hekayate_deldadegi