.
"بسم رب الشهداء و الصدیقین"
.
می گفت: "اگه کتاب بخونید، معرفتـتون زیــاد میشه؛ اون وقته که ایـمـانــتـون قـوی میـشــه."😊👌
.
.
برگرفته از کتاب #سربلند
.
.
🥀🍃
┄┅─✵🕊✵─┅┄
@modafe_haram_shahid_hojaji
@hekayate_deldadegi
┄┅─✵🌹✵─┅┄
"بسم رب الشهداء و الصدیقین"
.
☕️یک فنجان کتاب
🍃 زیـارت با ادب 🍃
.
عـادت نـداشـت کـفـشـش را بگذارد توی پلاستیک و دسـت بگـیرد.
.
فـقـط کـفـش داری.👣
.
حـتـی در زمان های شلوغی که باید تـوی صـف می ایـستـاد.
.
می گفت : " اگه جایی بری مـهمـونـی، با کـفـشات می ری
.
تـو خـونه؟!😐 ادب حُـکم میکنه بذاری دم در.😊"
.
.
برشی از کتاب #سربلند
صفحه ی ۸۵
.
.
🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼
┄┅─✵🕊✵─┅┄
@modafe_haram_shahid_hojaji
@hekayate_deldadegi
┄┅─✵🌹✵─┅┄
☕️ یک فنجان کتاب
.
در پیاده روی اربعین کتاب دستش بود..
.
..قبل از سحر که بیدار میشدیم، میدیدیم رختخواب محسن مرتب و منظم شده و رفته حرم.
.
پ.ن
کلا کاری به کسی نداشت، اگه کسی پابه پاش میومد دمشم گرم، اگرم ن، مایوس نمیشد، از کوچک ترین چیزی که موجب پیشرفت معنویش بشه غافل نمیشد که نکنه اجر شهادتو ازش بگیرن؛
.
و"خدا" عاشق "او" شد.
برشی از کتاب #سربلند
.
┄┅─✵🕊✵─┅┄
@modafe_haram_shahid_hojaji
@hekayate_deldadegi
┄┅─✵🌹✵─┅┄
☕️ یک فنجان کتاب
.
در پیاده روی اربعین کتاب دستش بود..
.
..قبل از سحر که بیدار میشدیم، میدیدیم رختخواب محسن مرتب و منظم شده و رفته حرم.
.
پ.ن
کلا کاری به کسی نداشت، اگه کسی پابه پاش میومد دمشم گرم، اگرم ن، مایوس نمیشد، از کوچک ترین چیزی که موجب پیشرفت معنویش بشه غافل نمیشد که نکنه اجر شهادتو ازش بگیرن؛
.
و"خدا" عاشق "او" شد.
برشی از کتاب #سربلند
.
┄┅─✵🕊✵─┅┄
@modafe_haram_shahid_hojaji
@hekayate_deldadegi
┄┅─✵🌹✵─┅┄
هدایت شده از کانال رسمی شهید رسول خلیلی
◀ #کـار_فـرهـنـگـی
وقتی دید با داد و قال و این طرف و آن طرف دویدن دستش به جایی بند نمیشود، شروع کرده جمع آوری نذورات.💠
مسابقه طراحی میکرد یا مراسم می گرفت و پولش را از بین خود بچه های گردان جمع می کرد.
توی این اوضاع سونامی زده، جایزه هم می داد.😄
یک سری کتاب های جیبی زندگی نامه شهدا می آورد و می گفت وقف در گردش است؛ ببرید بخوانید و دوباره برگردانید تا بقیه هم استفاده کنند.👌
برگرفته از کتاب #سربلند
#شهید_مدافع_حرم محسن حججی🌹
🆔 @Rasoulkhalili
"بسم رب الشهداء و الصدیقین"
.
☕️یک فنجان کتاب
🍃 زیـارت با ادب 🍃
.
عـادت نـداشـت کـفـشـش را بگذارد توی پلاستیک و دسـت بگـیرد.
.
فـقـط کـفـش داری.👣
.
حـتـی در زمان های شلوغی که باید تـوی صـف می ایـستـاد.
.
می گفت : " اگه جایی بری مـهمـونـی، با کـفـشات می ری
.
تـو خـونه؟!😐 ادب حُـکم میکنه بذاری دم در.😊"
.
.
برشی از کتاب #سربلند
صفحه ی ۸۵
.
.
🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼
┄┅─✵🕊✵─┅┄
@modafe_haram_shahid_hojaji
@hekayate_deldadegi
┄┅─✵🌹✵─┅┄
◀ دعا کن فقط!
هر شـب وسط های های گریه هایش می زد روی شانه ام:
"رفیق! دعا کن منم این طور شهید بشم
وقتی از ارباً اربا شدن" علی اکبر(علیه السلام)" می خواند...
وقتی از گلوی بریده ی "حضرت علی اصغر(علیه السلام)" می گفت...
وقتی از جدا شدن دستان "حضرت عباس(علیه السلام)" می گفت...
وقتی از بی سر شدن "امام حسین(علیه السلام)" ضجه می زد...
حتی از اسارت "حضرت زینب(سلام الله علیها)" ...
یک شب از دستش کلافه شدم، بهش توپیدم:
"مسخره کردی ما رو هر شب هر شب دوست داری یه شکلی شهید بشی!
لبخندی زد و گفت: "حاجی، دعا کن فقط!
#سربلند
#سردار_بی_سر
🍃🥀 @modafe_haram_shahid_hojaji
☕️ یک فنجان کتاب
.
در پیاده روی اربعین کتاب دستش بود..
.
..قبل از سحر که بیدار میشدیم، میدیدیم رختخواب #محسن مرتب و منظم شده و رفته حرم.
.
پ.ن
کلا کاری به کسی نداشت، اگه کسی پابه پاش میومد دمشم گرم، اگرم ن، مایوس نمیشد، از کوچک ترین چیزی که موجب پیشرفت معنویش بشه غافل نمیشد که نکنه اجر شهادتو ازش بگیرن؛
.
و"خدا" عاشق "او" شد.
برشی از کتاب #سربلند
#صلوات💚
.
┄┅─✵🕊✵─┅┄
@modafe_haram_shahid_hojaji
@hekayate_deldadegi
┄┅─✵🌹✵─┅┄
☕️ یک فنجان کتاب
سیزده به در رفتیم روستای پدربزرگ خانومش. تعدادمون زیاد شد. جای نشستن کم آوردند. حصیر انداختند توی زمین بغلی. #محسن پرسيد: "این زمین مال کیه؟" يکی گفت: "ماله فامیله" یکی گفت: "نه، زمین غریبه است." نیامد توی آن زمین. پایش را کرد توی یک کفش که زنگ بزنید از صاحبش اجازه بگیرد.
#شهید_محسن_حججی 🦋
برشی از کتاب #سربلند، ص ۲۰۰
.
┄┅─✵🕊✵─┅┄
@hekayate_deldadegi
┄┅─✵🌹✵─┅┄
☕️ یک فنجان کتاب
نمیدانم چرا و چگونه ولی از وقتی پایش به موسسه #شهید_کاظمی باز شد روز به روز تیپش تغییر کرد و دیگر این #محسن، آن محسنی نبود که روزهای اول دیده بودمش از حرکات و سکناتش هم میفهمیدم که زلفش به #حاج_احمد_کاظمی گره خورده. چند باری من را با خودش برد سر مزار #شهید_کاظمی. دو سه متر قبل تر میایستاد و سلام می داد بعد میرفت می نشست کنار قبر. آخر سر عقب عقب میآمد و به نشانه "خداحافظی"، احترام نظامی می گذاشت.
#شهید_محسن_حججی 🦋
برشی از کتاب #سربلند، ص ۹۹
.
@hekayate_deldadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"بسم رب الشهداء و الصدیقین"
.
وضوگرفتن شهید مدافع حرم #محسن_حججی .
در "صحـن حــرم امام رضــا(علیه السلام)"
.
.
.
[ ... با آداب وضو می گرفت، شیر آب را می بست
.
و دست می کشید و برای مرحله ی بعد شیر را
.
باز می کرد؛ آن هم با آب سرد ... ]
.
.
.#شهید_محسن_حججی #صلــوات
برگرفته از کتاب #سربلند
صفحه ی ۵۶
.@hojaji
@hekayate_deldadegi
هدایت شده از 🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"بسم رب الشهداء و الصدیقین"
.
وضوگرفتن شهید مدافع حرم #محسن_حججی .
در "صحـن حــرم امام رضــا(علیه السلام)"
.
.
.
[ ... با آداب وضو می گرفت، شیر آب را می بست
.
و دست می کشید و برای مرحله ی بعد شیر را
.
باز می کرد؛ آن هم با آب سرد ... ]
.
.
.#شهید_محسن_حججی #صلــوات
برگرفته از کتاب #سربلند
صفحه ی ۵۶
.@hojaji
@hekayate_deldadegi
"بسم رب الشهداء و الصدیقین"
🍃 زیـارت با ادب 🍃
.
عـادت نـداشـت کـفـشـش را بگذارد توی پلاستیک و دسـت بگـیرد.
.فـقـط کـفـش داری.👣
.حـتـی در زمان های شلوغی که باید تـوی صـف می ایـستـاد.
.می گفت : " اگه جایی بری مـهمـونـی، با کـفـشات می ری
.تـو خـونه؟!😐 ادب حُـکم میکنه بذاری دم در.😊"
.
برشی از کتاب #سربلند
صفحه ی ۸۵
┄┅─✵🕊✵─┅┄
@hekayate_deldadegi
┄┅─✵🌹✵─┅┄
┄┅─✵﷽✵─┅┄
.
می گفت: "اگه کتاب بخونید، معرفتـتون زیــاد میشه؛ اون وقته که ایـمـانــتـون قـوی میـشــه."😊👌
.
برگرفته از کتاب #سربلند
.
🥀🍃 @hekayate_deldadegi
◽️🌿🌺
افتادیم دنبال سرنخ. سرنخی که ما را به حاج احمد وصل کند. سرنخی که حاج احمد را به "خدا" وصل کرد. اولین سرنخ افتاد دست مان. عشق و ارادت به "حضرت زهرا(سلام الله علیها)". همین شد یکی از پلهای ارتباطی ما و شهیدکاظمی.
#مدافعان_حریم_ولایت #سربلند #شهید_محسن_حججی
»»﷽««
🍃🌺 هر شب وسطِ های های گریه هایش
می زد روی شانه ام:
"رفیق!دعا کن منم اینطور شهید بشم"
وقتی از اربا اربا شدن
"علی اکبر(علیهالسلام)" میخواند،
وقتی از گلوی بریده ی "حضرت علی اصغر(علیهالسلام)" می گفت،
وقتی از جدا شدن دستان "حضرت عباس(علیهالسلام)" می گفت،
وقتی از "بی سر شدن امام حسین(علیهالسلام)" ضجه می زد
و حتی از اسارت "حضرت زینب(سلاماللهعلیها)" ...
یک شب از دستش کلافه شدم،بهش توپیدم:
"مسخره کردی مارو هرشب دوست داری یه شکلی #شهید بشی!!
لبخندی زد و گفت:
•°• "حاجی دعا کن فقط!" •°•
📚منبع: برشی از کتاب #سربلند
#شهید_محسن_حججی #صلــوات 🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الشهداء و الصدیقین"
فیلم وضوگرفتن #شهید_مدافع_حرم_محسن_حججی را در "صحـن حــرم امام رضــا(علیهالسلام)" ...
با آداب وضو می گرفت، شیر آب را می بست و دست می کشید و برای مرحله ی بعد شیر را باز می کرد؛ آن هم با آب سرد ...
.#شهید_محسن_حججی #صلــوات 🌺🍃
برگرفته از کتاب #سربلند
صفحه ی ۵۶
☕️ یک فنجان کتاب
سیزده به در رفتیم روستای پدربزرگ خانومش. تعدادمون زیاد شد. جای نشستن کم آوردند. حصیر انداختند توی زمین بغلی. #محسن پرسيد: "این زمین مال کیه؟" يکی گفت: "ماله فامیله" یکی گفت: "نه، زمین غریبه است." نیامد توی آن زمین. پایش را کرد توی یک کفش که زنگ بزنید از صاحبش اجازه بگیرد.
#شهید_محسن_حججی 🦋
برشی از کتاب #سربلند، ص ۲۰۰
@hekayate_deldadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚برشی از کتاب #سربلند
📝زمزمه🎶 رفتن محسن به #سپاه اول توی خانواده خانمش پیچید. من خودم دوست داشتم عضو سپاه شوم. همان اوایل جنگ💥 که رفتم #جبهه . خب نشد🚫؛ اما درمورد محسن مخالفت کردم که جای پایش را سفت کنم تا فردا کسی #اعتراض نکند.
📝به پدرخانمش گفتم: آدم #نظامی اختیارش دست خودش نیست❌. شب و نصفهشب زنگ میزنند☎️ باید زن و بچه رو ول کنه بره به امون خدا. بعدا گله نکنی!
📝به مادرش هم گفتم:کسی که سپاه بره #جون_سالم به در نمیبره. یا شل و پل میشه یا #کشته. بعدا گریه و زاری😭 نکنی.از وقتی رفت توی #سپاه نگرانش بودم. همیشه نگرانش بودم؛⚡️ ولی فکر نمیکردم به این زودی #شهید شود🌷.
📝سیدرضا نریمانی شعری دارد که میگوید: یه دسته گل دارم برای این #حرم میدم... روی این شعر #حساس بودم. اگر میشنیدم به هم میریختم😥. کسی حق نداشت توی خانهی ما🏡 این مداحی را گوش کند🎧 یا بخواند...
راوی : پدر شهید
#شهید_محسن_حججی💔
#کلیپ 🎥
-میگفت:
شهدانجواهایِمارومیشنوند..
اشكهاییکهدرخلوتبهیادشانمیریزیم
میبینند؛
چنانسریعدستگیریمیکنندکه
مبهوتمیمانی!
اگرواقعابهآنهادلبسپاریباچشمدل
عنایتشانرامیبینی .
#سربلند #شهید_محسن_حججی
#صلوات🌺🍃