☕یک فنجان کتاب
"شهدا" رفتنمان شروع شد.پیشانی بند «یازهرا»گره زدیم به کیلومتر موتورمان من رنگ زرد و #محسن سبز.
اعتقاداتمان را راحت جلو یکدیگر بروز میدادیم و در این مسئله راحت بودیم.
میرفت درباره "شهدا" اطلاعات جمع میکرد.خوانده بود "شهدا" پنجشنبه ها میروند«وادی السلام»پیش "آقا اباعبدالله الحسین(علیه السّلام)" .
شب های جمعه که میرفتیم میگفت:(فاتحه نخون چون،شهید مجبور میشه بیاد اینجا).شب میرفتیم تو قبرها میخوابیدیم و میگفتیم:(آخر و عاقبت ما اینجاست)
در آن تاریکی با هم بحث میکردیم.سخنرانی های رائفی پور در باره«مهدویت»،«فراماسونری»و...
خوراکش کتاب بود.یکی از کارهایمان این بود که غیر مذهبی ها را به تور می انداختیم. کار نداشتیم،طرف ۱۰سال دارد یا۵۰سال. وعده گاهمان هم قبرستان بود من افراد را شناسایی میکردم و با هزار ترفند آنهارا با #محسن در می انداختم.
🍃به نقل از دوست شهید بزرگوار🍃
#کتاب_سربلند
#شهید_محسن حججی
🌺
🌺🌺
🌺🌺🌺🌺 🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@hekayate_deldadegi
☕یک فنجان کتاب
"شهدا" رفتنمان شروع شد.پیشانی بند «یازهرا»گره زدیم به کیلومتر موتورمان من رنگ زرد و #محسن سبز.
اعتقاداتمان را راحت جلو یکدیگر بروز میدادیم و در این مسئله راحت بودیم.
میرفت درباره "شهدا" اطلاعات جمع میکرد.خوانده بود "شهدا" پنجشنبه ها میروند«وادی السلام»پیش "آقا اباعبدالله الحسین(علیه السّلام)" .
شب های جمعه که میرفتیم میگفت:(فاتحه نخون چون،شهید مجبور میشه بیاد اینجا).شب میرفتیم تو قبرها میخوابیدیم و میگفتیم:(آخر و عاقبت ما اینجاست)
در آن تاریکی با هم بحث میکردیم.سخنرانی های رائفی پور در باره«مهدویت»،«فراماسونری»و...
خوراکش کتاب بود.یکی از کارهایمان این بود که غیر مذهبی ها را به تور می انداختیم. کار نداشتیم،طرف ۱۰سال دارد یا۵۰سال. وعده گاهمان هم قبرستان بود من افراد را شناسایی میکردم و با هزار ترفند آنهارا با #محسن در می انداختم.
🍃به نقل از دوست شهید بزرگوار🍃
#کتاب_سربلند
#شهید_محسن حججی
🌺
🌺🌺
🌺🌺🌺🌺 🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@hekayate_deldadegi
☕یک فنجان کتاب
"شهدا" رفتنمان شروع شد.پیشانی بند «یازهرا»گره زدیم به کیلومتر موتورمان من رنگ زرد و #محسن سبز.
اعتقاداتمان را راحت جلو یکدیگر بروز میدادیم و در این مسئله راحت بودیم.
میرفت درباره "شهدا" اطلاعات جمع میکرد.خوانده بود "شهدا" پنجشنبه ها میروند«وادی السلام»پیش "آقا اباعبدالله الحسین(علیه السّلام)" .
شب های جمعه که میرفتیم میگفت:(فاتحه نخون چون،شهید مجبور میشه بیاد اینجا).شب میرفتیم تو قبرها میخوابیدیم و میگفتیم:(آخر و عاقبت ما اینجاست)
در آن تاریکی با هم بحث میکردیم.سخنرانی های رائفی پور در باره«مهدویت»،«فراماسونری»و...
خوراکش کتاب بود.یکی از کارهایمان این بود که غیر مذهبی ها را به تور می انداختیم. کار نداشتیم،طرف ۱۰سال دارد یا۵۰سال. وعده گاهمان هم قبرستان بود من افراد را شناسایی میکردم و با هزار ترفند آنهارا با #محسن در می انداختم.
🍃به نقل از دوست شهید بزرگوار🍃
#کتاب_سربلند
#شهید_محسن حججی
🌺
🌺🌺
🌺🌺🌺🌺 🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@hekayate_deldadegi