عشق است
اینڪہ #یڪ نفر
آغـاز مےڪند،
هر روز صبح را
بہ #هـواے
سلام بر شما شهیدان
سلام ظهرتون #شهدایی
@hekayate_deldadegi
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
ياران شهيد
نوار مصاحبه با شهيد
سيد از ياران شهيدش چنين ياد ميكرد:
يك عده به توفيق شهادت نائل آمدند. از صدر اسالم همين طور بوده، از جنگ بدر گرفته تا جنگ احد تا حماسه روز عاشورا كه اصحاب يك به يك جلوي چشم "ابي عبدالله(علیه السّلام)" جان دادند و شهيد شدند و ... اين واقعه براي ما هم بوده. در عملياتی، شهيد احمد باغ پرور، و بعد از آن علي آقا رمضانپور و چند نفر ديگر از دوستان افتادند. به سر همه آنها تير سمينوف خورده بود. من بالاي سر شهيد باغ پرور رفتم؛ تير يك طرف سرش را متلاشي كرده بود. فكر كردم ميتوانم به او روحيه دهم. گفتم: "احمد جان شهادتين بگو، تسبيح بگو."اما زبانش كار نمي كرد. مغزش فرمان نميداد. دستهايش را گرفتم و گفتم: "اگر ميخواهي من برايت شهادتين را بگويم، دستانم را فشار بده." ديدم آرام از گوشه چشمانش اشك جاري شد. گفتم: "بگو يا صاحب الزمان(عج)" احساس كردم كه دستم را فشار ميدهد. بعد شهادتين را برايش گفتم و او آرام چشمانش را بست.تقريبا، يك ساعت بعد، علي رمضانپور تير خورد. وقتي در حال بالا رفتن از خاكريز بود به او گفتم: "علي آقا كجا ميري؟" گفت: "دارم ميروم كربلا" گفتم: »زياد بالا نرو، آن طرف آرپيجي زنها و نيروهاي كماندويي عراق هستند، با سمينوف ميزنند." درحاليكه آرپيجي دستش بود با لبخند گفت: "ميخواهم بروم تانك بزنم."
و رفت. مشغول كارهايمان بوديم كه يكي از بچه ها آمد و گفت: "علي آقا تير خورده و آوردنش پايين خاكريز."
كم سن و سالها كه اين صحنه ها را تا آن زمان نديده بودند؛ داشتند گريه ميكردند. آنها را فرستاديم رفتند. بعد كنار پيكر علي آقا نشستيم و خيلي حرفها با او زديم. هر كس مي آمد بالای سر او اولين چيزي كه ميگفت اين بود: "علي جان ما را فراموش نكني، ما را هم شفاعت كن. كنار حوض كوثر ما را فراموش نكني."
٭٭٭
"سید" در جایی دیگر درباره "یاران شهید" و دفاع مقدس ميگوید: "اگر كسي مدعي شده كه ميتواند لحظه اي از حالات يك رزمنده و حال و هواي جبهه و جنگ را توصيف كند، فكر ميكنم حرف گزافي گفته باشد. هيچ كسي نميتواند ادعا كند كه يك بچه رزمنده در هنگام عمليات، در شلمچه و مهران و تمام خطوط ما چه حالتي داشته، در دلش چه بوده، در سرش چه ميگذشته، زيرا مانند آنها ديگر پيدا نميشود. براي ما دفاع مقدس گنجي بود كه خيلي زود به پايان رسيد. جنگ ما جنگ نور عليه ظلمت بود و در آن هيچ شكي نيست. و براي درك صحيح اين موضوع زماني به يقين ميرسيم كه در آنجا بوده باشيم.
اين جنگِ حق عليه باطل، ايمان كامل عليه كفر كامل بود. كافي بود يك
بسيجي به دليلي به جبهه برود. شايد اولين بار با ديد وسيع و هدف كامل نرفته باشد. ولي بعد وقتي ميماند، آنوقت به قولي پاي بست جبهه ها ميشد. و هرگز دوست نداشت كه برگردد. "حضرت امام(ره)" فرمودند: ”جبهه دانشگاه است“ واقعاً روي بچه ها تأثير
داشت؛ در حالات، در نماز شبها، روحيات و نورانيت ها و ...جبهه مانند مادري بود كه انسانسازي ميكرد. ما در جبهه خودمان را شناختيم در نتيجه آنجا بود كه بچه ها وصل ميشدند. همه شهدا، همه رفقا كه ديديم، همه از جنگ نور گرفتند. عده اي نور نداشتند، در حدي كه محيط اطرافشان را روشن كنند؛ اما وقتي به جبهه رفتند، آنجا بود كه از انشعاب و تشعشع نورشان طوري شد كه جهانگير شدند. دنيا انگشت تعجب به دهان گرفت.كه چه بود و چه شد! يك دنیا امكانات، يك دنيا تجهيزات در مقابل يك عده بسيجي، يك عده افراد كم سن و سال مغلوب شدند و ناكام ماندند و به اهداف شومشان نرسيدند. جنگ كه شروع شد، عراقيها شعار ميدادند: "سه روز ديگر تهران هستيم." آنها مطمئن بودند كه يك روزه استان خوزستان را ميگيرند، روز دوم به استان لرستان ميرسند و روز سوم هم تهران هستند.
اين خيال خامي بود كه در سر آنها ميگذشت. و "الحمدالله" اين آرزو
را خودشان و اربابانشان به گور بردند. و تمامش هم به همت اين عزيزان به
خصوص شهدا بود."
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨ @hekayate_deldadegi ✨
هدایت شده از 🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#قرار_شبانه🕊
فرستادن 5صلوات جهت تعجیل در امر فرج
به نیت #شهید_حججی و #شهید_ابراهیم_هادی
کانال شهید ابراهیم هادی
@hekayate_deldadegi
💢امام على (عليه السّلام):
الاستِشارةُ عَينُ الهِدايَةِ
مشورت كردن، ديده راهيابى است
📚قسمتی از حکمت 121 نهج البلاغه
@hekayate_deldadegi
🕊🌹🕊
گویند لحظه ایست روییدن عشق
آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد ...
#این_لحظه_هزار_بار_آرزویم_است
#آقا_محسن_حججی
کانال شهید ابراهیم هادی
@hekayate_deldadegi
💠🔹امام رضا علیهالسلام:
آنکس که از فضل و روزى خداوند چیزى را بجوید که با آن خانوادهاش را از نیازمندى به دیگران حفظ کند، پاداش وى بزرگتر از مجاهد_در_راه_خداست.
📚 کافی ج۵ ص۸۸.
@hekayate_deldadegi
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
اینجا برای دلدادگی هنوز فرصت هست ...
کمی عاشقی را از "شهدا" بیاموز ...
👈نشر باذکر صلوات برای "آقا امام زمان(عج)"
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
تزکیه نفس
راوی: دوستان شهید
ندیدم سید برای هوای نفسش کاری کند در ظاهر آدمی معمولی بود. مثل
بقیه زندگی ميکرد. اما هر قدمی که برميداشت برای "رضای خدا(متعال)" بود. سعی ميکرد به همه کارهایش جلوهای "خدایی" بدهد. در همه کارهایش "خداوند(متعال)" را ناظر ميدید.به این سخن "امام راحل(ره)" بسیار علاقه داشت. خیلی این جمله را دوست
داشت. همیشه تکرار ميکرد. آنجا که فرمودند: "عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید." مدتی بود که در "گردان مسلم(علیه السّلام)" نماز جماعت نداشتیم. برای همین به همراه "سید مجتبی" برای نماز جماعت به "گردان مالک(علیه السّلام)" ميرفتیم.
در آنجا "حاج آقا غلامی.(ایشان از دوستان صمیمی سید بودند. هماکنون ایشان را با نام آیت الله صمدی آملی ميشناسند.)" بعد از نماز جماعت مباحث اخلاقی را بیان ميفرمودند. یک شب در حال برگشتن به "گردان مسلم(علیه السّلام)" بودیم. "سید" گفت: "از شما خواهش ميکنم هر وقت ایرادی در من دیدی، یا مشکلی داشتم، حتماً به من بگویید. "پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)" ميفرماید: "مؤمن آینه مؤمن است." سید سعی ميکرد این حدیث شریف را هم برای خودش و هم درباره دیگران رعایت کند. واقعا آیینه عملی اخلاق بود. روز دیگر گفت: "بیا با هم تلاش کنیم. بیا مشغول تزکیه نفس شویم." بعد کمی مکث کرد و گفت: "من راهش را فهمیده ام. با ذکر شروع ميشود."
٭٭٭
با هم زیاد فوتبال بازی ميکردیم. بارها توی فوتبال به رفتار او دقت ميکردم.
هیچگاه از محدوده اخلاق خارج نشد.
بارها دیده بودم که نفس خودش را مورد خطاب قرار ميداد.
ميگفت: "کی ميخوای آدم بشی!؟"
بار اولی را که با هم فوتبال بازی کردیم فراموش نميکنم. من هرچه ميخواستم از او توپ را بگیرم نميشد. آنقدر قشنگ دریبل ميزد که همیشه جا ميماندم. من هم از قانون نامردی استفاده کردم! هر بار که به من نزدیک ميشد پایش را ميزدم تا بتوانم توپ را بگیرم. از طرفی ميخواستم ببینم این آدم خودساخته
عصبانی ميشود یا نه!یک بار خیلی بد رفتم روی پای سید. نقش بر زمین شد. وقتی بلند شد دیدم دارد ذکر ميگويد!
بعد از بازی رفتم پیش "سید" و از "او" معذرت خواهی کردم. خندید و گفت:
ُ "مگه چی شده؟! خب بازیه دیگه، یک موقع من به تو ميخورم، یک موقع
برعکس. بعد هم خندید و رفت."
٭٭٭
در سلام کردن همیشه پیشقدم بود. ندیدم سر کسی داد بزند. سر سفره همیشه دوزانو و با ادب مينشست.
آداب خوردن و آشامیدن را همیشه رعایت ميکرد. همیشه به کم قانع بود.
چیزهای خوب را به دیگران ميداد و باقیمانده اش را برای خودش قرار ميداد. در جمع دوستان همیشه به دنبال مظلوم ترین و تنهاترین افراد بود! سعی ميکرد با آنها رفیق شود.یک بار "سید" را بی وضو ندیدیم. در همه کارها ابتدا فکر ميکرد بعد تصمیم ميگرفت. کمتر دیدم که لباس نو بپوشد. همیشه لباس نو را به دوستان و جوانترها ميداد. وقتی لباس چند بار شسته ميشد و به اصطلاح از سکه ميافتاد آنوقت خودش ميپوشید. اينها قدمهايي بود كه براي تزكيه نفس برميداشت "از همان دوران دفاع
مقدس" .
👈شادی روحشون صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨ @hekayate_deldadegi ✨