🍃🌷🍃
دخترک قهقهه ای بلند میزند وشال کوتاهش را که حکم بادبزن دارد مرتب جابه جا میکند. زیر این آفتاب داغ یک بستنی با طعم شکلات چقدر میچسبد
دختر بستنی اش را لیس میزند و چشم های دودوزه باز به موهای طلایی که زیر شال قرمزش خودنمایی میکند،خیره شده اند.
آخر میدانی؟گرگ ها همیشه به دنبال شنل قرمزیند.
لبخند هوس آمیز روی لبهای پسری که آن سوی خیابان ایستاده است مینشیند.
و برای هزارمین بار اشک در چشمانت حلقه میزند. آه بلندی از اعماق وجودت زبانه میکشد که دل آسمانها و زمین را میلرزاند.
لبخند روی لبهای همگان و اشک های سرد روی گونه های تو .عبایت را روی سر میکشی و از کوچه ها عبور میکنی.
یک عبور تلخ.شاید تحمل دیدن این صحنه ها آنقدر برایت دشوار است که ندیدنشان را ترجیح میدهی.
و سخت تر از همه آنکه امروز جمعه است. روزی که قولش را داده بودی. هزار سال میگذرد و هزاران جمعه. هزار جمعه و هنوز آن سیصد و سیزده نفر جور نشده است...
انتظار چقدر سخت است این را باید از تو پرسید؟
ای کاش تو هم یک زینب داشتی. زینبی که غمخوارت میشد. زینبی که سنگ برادر را به سینه میزند. کاش عباسی داشتی تاحداقل در این هلهله و شور وهیاهو دلت را به او خوش میکردی.
یک روز هم جمعه بود و فکر همه درگیر دِربی. شوق و ذوق همه گرفتن بلیط برای آمدن به ورزشگاه و استرسشان کم آمدن بلیط و جاماندن از بقیه. دریغ از آنکه هیچ یک نمیدانند جاماندن از غافله عشق یعنی چه؟
توی این وضعیت کمتر کسی به فکر تو میماند کمتر کسی ذکر لبش «یامهدی ادرکنی» ست.
توی این شوق و شور هیجان فوتبال، شاید آمدنت خوشیهایشان را برهم زند!
یعنی میتوان لذتی که در دیدن توست را به دیدن فیلم ها وعکس هایی که دشمنانت ساخته اند وعمل به برنامه هایشان فروخت؟
دیدن روی ماه تو یا هوس و وسوسه شیطان؟
به راستی که قدر تورا فقط کودکی میداند که مشق شبش به جای الف، ب و بابا آب داد خمپاره و گلوله و بابایی که رفت وآغوش گرم مادرانه ای که دیگر نیست شده!
قدر تورا تنها مادری میداند که پیشانی خونین پسرش را درآغوش گرفته میبوسد و انتقام خون شهیدش را به تو واگذار میکند!
ای کاش دعاهایمان ادعا نبود که اگر چیزی بیش از این بود امروز تیتر رسانه ها بجای نرخ دلار و سکه و گرانی و یا حمله انتحاری و کشته شدن صدها زن و کودک این بود!👇👇👇👇
«یوسف زهرا آمـــــــــــد!»
@HoseinDarabi
@hekayate_deldadegi
#اخلاق_شهید_ابراهیم_هادی
بیایید کمی مثل "آقا ابراهیم" شویم ...
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃 شهید بزرگوار احمدعلی نَیِّری 🍃 #قسمت_اول #بیوگرافی_شهید @hekayate_deldadegi
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
بیوگرافی شهید احمد علی نَیِّری
محل تولد : روستای آینه ورزان دماوند
تاریخ تولد : 29 تیر 1345
محل شهادت : درطی عملیات والفجر هشت ، اروندرود
تاریخ شهادت : 27 بهمن 1364
محل دفن : گلزار شهدای تهران، قطعه ۲۴ ، ردیف ۲۶ ، شماره ۳۲
تابعیت : ایرانی
جنگها : جنگ ایران و عراق
همسر : مجرد
فرزند : ندارد
📚 منبع: هیئت فاطمیون پیشوا، www.Fatemiun-Pishva.
@hekayate_deldadegi
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
#شهیدانه #معرفی_شهید_ابراهیم |•🍃 این قسمت: حجاب 🍃•| @hekayate_deldadegi
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
# برشی از کتاب سلام بر ابراهیم ۲
#راوی: خواهر بزرگوار شهید
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
... حجاب ...
وقتی میخواستیم از خانه بیرون برویم خیلی دوستانه میگفت : " چادر برای زن یک حریم است. یک قلعه و یک پشتیبان است. از این حریم خوب نگهبانی کنید." طوری دلیل می آورد که واقعا قبول می کردیم. یکبار زمانی که سن من کم بود میخواستم جوراب رنگی بپوشم و از خانه بیرون بروم. ابراهیم غیر مستقیم گفت: " حریم زن با چادر حفظ میشود ،حالا اگر جوراب رنگی به پا کنی، باعث میشود که جلب توجه کنی و حریم چادر هم از بین برود. جوراب رنگی جلوی نامحرم جلب توجه میکند و ... "
میگفت : " اگر خانم ها حریم رابطه با نامحرم را حفظ کنند ، خواهید دید که چقدر آرامش خانواده ها بیشتر میشود . صدای بلند در پیش نامحرم ،مقدمه آلودگی و گناه رافراهم میکند. اگر حریم ها رعایت شود، نامحرم جرات ندارد کاری انجام دهد. "
همیشه میگفت : " به حجاب احترام بگذارید که حفظ آرامش و بهترین امر به معروف برای شماست ... "
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃
@Ebrahimhadibot
@hekayate_deldadegi
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
🍃🌸 علمدار 🌸🍃 #قسمت_سی و هشتم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#فراز و نشیب ها
#راوی :همسر شهید
هر كسي اول زندگي با سختيهايي روبهرو است. اصلًا شروع هر زندگي با سختي است.
اختلاف سليقه هايي وجود دارد كه البته عادي است؛ چون دو نفري كه با هم ازدواج ميكنند از دو فرهنگ و خانوادة متفاوت هستند.
موضوع مهم اين است كه در اين مواقع دو نفر خود را به طبع يكديگر در آورند. به خصوص اگر همسر روحيه اي مانند سيد داشته باشد.
حقوق پاسداري او كم بود. از آن حقوق بايد اجاره خانه ميداديم، امورات خانه را هم ميگذرانديم.
سيد بسيار انفاق ميكرد. اگر هم نميتوانست كمك مالي به كسي كند، از لحاظ فكري ياري ميرساند.
به او ميگفتم: »آقا، تعادل را رعايت كنيد.«
ميگفت: »خداوند خودش روزي رسان است بايد انفاق كنيم، حتي اگر زياد
هم نداشته باشيم.«
حقيقتًا پولي كه سيد به خانه ميآورد بركت داشت.
اگر مسئله و مشكلي پيش ميآمد، به من نميگفت. علت را كه ميپرسيدم
ميگفت: »زنها انسانهاي حساس و با عاطفه اي هستند، نميخواهم ذهن شما را درگير كنم و باعث ناراحتي شما شوم.«
در برابر مشكلات و گرفتاريها منطقي برخورد ميكرد. بهترين راه حل را
انتخاب ميكرد.
هر گاه فكرش به جايي نميرسيد، به مسجد جامع ميرفت و دو ركعت نماز ميخواند و از خدا كمك ميگرفت.
ميگفت: »اگر به مشكلي برخورد كردي، بهترين راه اين است كه نماز
بخواني و از خدا كمك بگيري و توسل داشته باشي. آنوقت خدا هم راه را به شما نشان ميدهد.«
سخت ترين لحظات زندگي زماني بود كه بيمار ميشد. ماه دي، ماه عجيبي
بود جالب آنكه يازدهم دي روز تولدش بود.در ديماه ازدواج كرديم و دخترمان هم هشتم دي به دنيا آمد و سيد در يازدهم دي شهيد شد.
آخرين بار كه مريض شد وقتي بود كه از مراسم دعاي توسل برميگشت. بیشتر وقتها ساعت دوازده شب برميگشت. آن شب با حال عجيبي به خانه برگشت.
به او گفتم: »امشب چه خبر شده؟«
گفت: »احساس عجيبي دارم.«
تا به حال او را اينگونه نديده بودم ميگفت: »آقا امضا كردند. ديگر دارم
ميرم.« بعد گفت به يكي از دوستانش زنگ بزنم و بگويم كه با او كار دارد.
نزديك صبح، خيلی تب كرده بود. ميخواستم مرخصي بگيرم كه او قبول نكرد.
گفت: »دوستم مي آید و مرا به دكتر ميرساند.« قبل از آنكه دوستش او را به بيمارستان ببرد، غسل شهادت كرد.
به او هم گفته بود: »آقا آمده و پرونده ام را امضا كرده!« وقتی ميخواستند او را به بیمارستان ببرند ميگفت: »این آخرین باری است که شما را اذیت ميکنم.« يك هفته بعد هم شهيد شد.
هميشه به خودم دلداري ميدادم. همان سال اول ازدواج ميگفتم: »انشاالله
پنجاه سال با هم زندگي ميكنيم. اما سيد ميگفت: ”بگذار حالا پنج سال با هم باشيم، بقيه اش طلبت.“«
هيچ وقت فكر نميكردم اينقدر سریع از پيش ما برود. زهرا پنج سال بيشتر
نداشت كه پدرش شهيد شد. براي او شهادت پدرش ناباورانه بود. بهت را
ميتوانستم در چشمانش ببينم.
براي پدرش خيلي دلتنگي ميكرد. عيدها كه ميشد گريه ميكرد.
زهرا قبل از امتحاناتش سر مزار پدرش ميرفت و از او كمك ميگرفت. به او ميگفت: »من تلاش ميكنم ولي پدر، تو هم براي من دعا كن.«
👈صلوات
🍃کانال شهید ابراهیم هادی🍃
✨@hekayate_deldadegi✨
در حدیثی از "امیرالمؤمنین(علیه السّلام)" #آتش_نشان هم ردیف "مجاهد فی سبیل الله"
🚒روز آتش نشانی و ایمنی گرامی باد
شادی ارواح طیبه #شهدای_آتش_نشان صلوات
@tafahoseshohada
@hekayate_deldadegi