eitaa logo
🌷" ابراهیم هادی دیگر "🌷
218 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
705 ویدیو
24 فایل
🍃بسم رب شهدا والصدیقین🍃 +إمروز فضاے مجازے میواند ابزارے باشد براے زدݩ در دهان دشمن..[• إمام خامنهـ اے•]😊 ↶ فضیلٺ زندهـ نگهـ داشتن یاد و خاطرهـ ے شہدا ڪمتر از شهادٺ نیسٺ.+حضرٺ آقـا 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔶وصيت نامه شهيد محسن حججى🔶 💢قسمت دوم وصیت نامه محسن حججی 🔸عمریست شب و روزم را به عشق شهادت گذرانده ام... و همیشه اعتقادم این بوده و هست که با شهادت به بالاترین درجه ی بندگی میرسم... خیلی تلاش کردم که خودم را به این مقام برسانم اما نمی دانم که چقدر توانسته ام موفق باشم... چشم امیدم فقط به #"کرم_خدا" و #"اهل_بیت(علیهم السّلام)" است و بس امید دارم این رو سیاه پرگناه را هم قبول کنند و به این بنده ی بدِ پرخطا نظری از سر رحمت بنمایند... که اگر این چنین شد؛"الحمدالله رب العالمین" ... 🔻اگر روزی خبر این بنده حقیر سرا پا تقصیر را شنیدید؛ علت آن را جز "کریمی و رحیمی خدا" ندانید... "اوست" که رو سیاهی چون مرا هم می بخشد و مرا یاری می کند... 💢همسر عزیزم زهرا جانم اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی بدان به آرزویم که هدف اصلی ام از ازدواج با شما بود رسیدم و به خود افتخار کن که شوهرت "حضرت_زینب(سلام الله علیها)" شد... 🔺مبادا بی تابی کنی، مبادا شیون کنی، صبور باش و هر آن خودت را در محضر "حضرت زینب(سلام الله علیها)" بدان... "حضرت زینب(سلام الله علیها)" بیش از تو مصیبت دید. 💢پدر عزیزم همیشه و در همه حال الگوى زندگی و مردانگی ام تو بوده و هستی، اگر روزی خبر شهادتم را دیدی، زمانی را در مقابل خود فرض کن که "حسین بن علی(علیه السّلام)" در کنار "جگر گوشه اش علی اکبر(علیه السّلام)" حاضر شد... داغ تو بیشتر از داغ "اباعبدالله(علیه السّلام)" نیست... پس باش پدرم، می دانم سخت است اما می شود... 💢مادر عزیزم "ام البنین (علیهاالسلام)" 4جوان خود را فدای "حسین(علیه السلام) و زینب(سلام الله علیها)" کرد و خم به ابرو نیاورد. حتی زمانی که خبر شهادت پسرانش را به آن دادند باز از "حسین(علیه السّلام)" سراغ گرفت؛ پس اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی، همچون "ام البنین(سلام الله علیها)" صبورانه و با افتخار فریاد بزن که مرا فدای "حسین(علیه السّلام)" و "حضرت زینب(سلام الله علیها)" کرده ای و مبادا با بی تابی خود دل دشمن را شاد کنید... @modafe_haram_shahid_hojaji @hekayate_deldadegi 🍃 کانال "شهید ابراهیم هادی" 🍃
#شهیدانه #معرفی_شهید_ابراهیم |•🍃 این قسمت: شرط بندی🍃•| @hekayate_deldadegi
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚 # برشی از کتاب سلام بر ابراهیم : اکبر نوجوان، مهدي فريدوند،سعيد صالح‌تاش 📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 شرط بندی تقریباً سال 54 بود که یک روز صبح جمعه وقتی مشغول بازی بودیم،سه نفراز بچه‌هاي غرب تهران آمدند و گفتند: "ابراهیم کیه !؟" بعد گفتند: بیا بازی سر 200 تومان، دقايقي بعد بازی شروع شد. ابراهیم تک و آنها سه نفر بودند ولی به ابراهیم باختند. همان روز رفتيم يكي از محله‌هاي جنوب شهر و سر هفتصد تومان شرط بستيم. بازي خوبي بود وخيلي سريع اونها رو برديم. موقع پول دادن ابراهيم فهميد اونها مرتب اينطرف وآنطرف ميرن تا پول ما رو جور كنن. يكدفعه ابراهيم گفت :"آقا يكي بياد تكي با من بازي بكنه اگه برد ماپول نميگيريم ".يكي از اونها جلو اومد و شروع به بازي كرد. ابراهيم خيلي ضعيف بازي كرد تا حريفش برنده بشه وبعد هم، همه اونها خوشحال از آنجا رفتند . من هم كه عصباني بودم به ابراهيم گفتم :"آقا ابرام، چرا اينجوري بازي كردي؟" باتعجب نگاهم كرد وگفت: "همه اينا رو هم صد تومن تو جيبشون نبود! مي‌خواستم ضايع نشن! " هفته بعد دوباره همان بچه‌هاي غرب تهران با دو نفر دیگر از دوستانشان آمدند و 5 نفره با ابراهیم سر 500 تومان بازی‌کردند. ابراهیم هم پاچه‌های شلوارش رو بالا زد و پا برهنه آنچنان بازی کرد و به توپ ضربه می‌زد که هیچکس نمی‌توانست آن را جمع کند. آن روز هم ابراهیم با اختلاف زیاد برنده شد. شب وقتی با ابراهیم رفته بودیم مسجد، حاج آقا ضمن احکامی که می‌گفت از شرط بندی و پول حرام صحبت کرد و گفت: "پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)" می‌فرماید: "هر کس پولی را از راه نامشروع به دست آورد، در راه باطل و حوادث سخت از دست می دهد.(مواعظ العددیه ص 25 ) و نیز فرموده‌اند: "کسی که لقمه ای حرام بخورد نماز چهل شب و دعای چهل روز او پذیرفته نمی شود". (الحکم الظاهره ج 1 ص 317) ابراهیم با تعجب به صحبت‌ها گوش مي‌كرد. بعد با هم رفتیم پیش حاج آقا وگفت: "حاجی من امروز َسر والیبال 500 تومان تو شرط بندی برنده شدم" بعد هم ماجرا رو تعریف کرد و گفت: "البته این پول رو خودم مصرف نکردم و دادم به یک خانواده مستحق!". حاج آقا هم گفت: "از این به بعد مواظب باش ، ورزش بکن ولی شرط بندی نکن." هفته بعد دوباره همان افراد آمدند ولی این دفعه با چند تا یار قوی‌تر و گفتند: "این دفعه بازی سر هزارتومان". ابراهیم گفت: "من با شرط بندی بازی نمی‌کنم". اونها هم شروع کردند به مسخره کردن و تحریک کردن ابراهیم‌ که: "ترسیده، می‌دونه می بازه، یکی ديگه گفت: پول نداره و... " ابراهیم برگشت وگفت:" شرط بندی حرومه، منم اگه می‌دونستم هفته‌های قبل با شما بازی نمی‌کردم، پول شما رو هم دادم به فقیر، اگر می‌خواین بدون شرط بندی بازی می‌کنیم". که البته بعد از کلی حرف و سخن و مسخره کردن بازی انجام نشد. *** با اينكه بعد از آن ابراهيم به ما بسيار توصيه مي‌كرد كه ديگر شرط‌بندي نكنيد اما يكبار با بچه‌هاي محله نازي‌آباد بازي كرديم ومبلغ سنگيني را باختيم آخرهاي بازي بود كه ابراهيم آمد و به خاطر شرط بندي از دست ما خيلي عصباني شد. از طرفي ما چنين مبلغي نداشتيم كه بدهيم . وقتي بازي تمام شد ابراهيم جلو آمد وتوپ را گرفت وگفت: "كسي هست بياد تك به تك بزنيم ؟" از بچه‌هاي نازي‌آباد يكي بود به نام حاج‌قاسم كه عضو تيم ملي وكاپيتان تيم برق بود . با غرور خاصي جلو آمد وگفت : سَر چي؟ابراهيم گفت :"اگه باختي از اين بچه‌ها پول نگيري." اون هم قبول كرد. ابراهيم آنروز به قدري خوب بازي كرد كه همه ما تعجب كرديم و با اختلاف زياد حريفش رو شكست داد.اما بعد از آن حسابي ما رو دعوا كرد! ابراهیم به جز والیبال در خیلی از رشته‌های ورزشی مهارت داشت. در کوهنوردی یک ورزشکار کامل بود. تقریباً از دو سه سال قبل از پیروزی انقلاب تا ایام انقلاب هر هفته صبح های جمعه با دو سه تا بچه‌های زورخانه می‌رفتند تجریش و نماز صبح رو امامزاده صالح می‌خواندند. بعد به حالت دویدن از کوه بالا می‌رفتند. آنجا صبحانه می‌خوردند و بر می‌گشتند. این کوهنوردی در منطقه دربند و کولکچال و درکه هر هفته ادامه داشت تا ایام پیروزی انقلاب. ابراهيم فوتبال را هم خيلي خوب بازي مي‌كرد در پينگ پنگ هم استاد بود وبا دو دست ودو تا راكت بازي مي‌كرد وكسي حريفش نبود. 📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚 🍃 کانال شهید ابراهیم هادی 🍃 @Ebrahimhadibot @hekayate_deldadegi
🔹﷽🔹 گاهی زود قضاوت نکنیم شاید همه چیز دقیقا برعکس اون چیزی باشه که ما تصور میکنیم یا به چشممون میاد ... مواظب دلی که میشکنه باشیم که اگر همه دنیاروهم بهش بدیم جای دردی که رو قلبش میشونیم رو پاک نخواهد کرد . 🍃سلام بر حضرت مادر(س) و مولاجان(ع) 🍃سلام بر سالار شهیدان کربلاو عموجان(ع) 🍃سلام بر بقیه الله اعظم(عج) 🍃سلام بر علی ابن موسی الرضا(ع) 🍃سلام بر شهدا و صلحا 🍃سلام بر ابراهیم 🌹🌹 @hekayate_deldadegi
🍃 شهید بزرگوار محسن حججی 🍃 #قسمت_دوازدهم #وصیت_نامه_قسمت_سوم @hekayate_deldadegi
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔶وصیت نامه شهید محسن حججی 🔶 قسمت سوم وصيت نامه 💢برادر عزیزم اگر روزی مرا در لباس شهادت دیدی آن لحظه ایی را به یاد بیاور که اباعبدالله بر بالین "عباس ابن علی(علیه السّلام)" حاضر شد و "داغ برادر" کمرش را خم کرد... مبادا ناسپاسی کنی، مبادا به هدیه ایی که تقدیم کرده اید شک بیاورید... 💢خواهران خوبم لحظه ی وداع با شما و مادرم و پدرم مرا به یاد آن لحظه ایی انداخت که اهل حرم "حضرت علی اکبر(علیه السّلام)" را راهی میدان جنگ می کردند؛ پس اگر من هم رو سفید شدم غم و غصه و اشک و ناله خود را فدای "علی اکبر(علیه السّلام)" کنید و مبادا داغ خود را از داغ دل بیشتر بدانید... 💢پسر عزیزم، علی جان... ببخشید اگر قد کشیدنت را ندیدم و مرد شدنت را نظاره نکردم... سعی کن راه مرا ادامه بدهی... سعی کن کاری کنی که سرانجام آن به ختم شود... 💢پدر و مادر همسر عزیزم... همیشه شما را همچون پدر و مادر واقعی خودم می دانستم و خوشحال ام که سرنوشتم با حضور در خانواده شما رقم خورد... به شما هم جز و تحمل چیز دیگری سفارش نمی کنم، همیشه یاد داشته باشید "علی اکبر حسین(علیه السّلام)" هم تازه داماد "کربلا" بود... 🔸از همه میخوام این رو سیاه را حلال کنید، اگر حقی از کسی ضایع کردم، اگر غیبتی پشت سر کسی کردم، اگر دلی را رنجاندم، اگر گناهی از من سر زد؛ ... اگر شهید شدم تا جایی که اجازه داشته باشم؛ شفیعتان خواهم بود. @modafe_haram_shahid_hojaji @hekayate_deldadegi 🍃 کانال "شهید ابراهیم هادی" 🍃
#شهیدانه #معرفی_شهید_ابراهیم |•🍃 این قسمت: شکستن نفس 🍃•| @hekayate_deldadegi
🌷ایام انقلاب 🌷راوی: امیر ربیعی "ابراهيم" ازدوران کودکي عشق و ارادت خاصي به "امام خميني(ره)" داشت. هر چه بزرگترميشــد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سالهاي قبل ازانقلاب به اوج خود رسيد. در ســال 1356 بود.هنوز خبري از درگيريها ومسائل انقلاب نبود. صبح جمعه ازجلسهاي مذهبي درميدان ژاله(شهدا)به سمت خانه برميگشتيم. ازميدان دورنشــده بوديم که چند نفر ازدوستان به ما ملحق شدند. "ابراهيم" شروع کرد براي ما از"امام خميني (ره)"تعريف کردن.بعد هم باصداي بلندفريادزد: 'درود بر خميني"ما هم به دنبال "او" ادامه داديم. چندنفر ديگر نيز باماهمراهي کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم.دقايقي بعد چندين ماشين پليس به سمت ما آمد. "ابراهيم" سريع بچه ها رامتفرق کرد.در کوچه ها پخش شديم. دوهفته گذشت.ازهمان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. "ابراهيم" درگوشه ميدان جلوي سينما ايستاد.بعد فرياد زد:" درود بر خميني(ره)" و ما ادامه داديم.جمعيت که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد.صحنه جالبي ايجاد شده بود. دقايقي بعد،قبل ازاينکه مأمورها برسند "ابراهيم" جمعيت را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسي شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم. دو تاچهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شــدم جلوي ماشــينها را ميگيرند. مســافران راتک تک بررسي ميکنند.چندين ماشــين ساواک و حدود10 مأمور دراطراف خيابان ايســتاده بودند.چهره مأموري که داخل ماشينها را نگاه ميکردآشنا بود. "او" درميدان همراه مردم بود! به "ابراهيم" اشاره کردم.متوجه ماجرا شد.قبل ازاينکه به تاکسي ما برسند در را بازکردوسريع به سمت پياده رو دويد.مأمور وسط خيابان يكدفعه سرش را بالا گرفت. "ابراهيم" راديد و فرياد زد: "خودشه خودشه" ،بگيرش. مأمورهــا دنبال "ابراهيم" دويدنــد. "ابراهيم" رفت داخل کوچــه،آنها هم به دنبالش بودند.حواس مأمورها که حســابي پرت شدکرايه رادادم.از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم روادامه دادم.ظهر بود که آمدم خانه.از "ابراهيم" خبري نداشتم.تاشب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود.به چند نفراز رفقاهم زنگ زدم.آنها هم خبري نداشتند. خيلي نگران بودم.ســاعت حدود يازده شب بود.داخل حياط نشسته بودم. يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم. دويــدم دم در، باتعجــب ديدم "ابراهيــم" با همان چهره ولبخند هميشــگي پشت در ايســتاده.من هم پريدم تو بغلش.خيلي خوشحال بودم.نميدانستم خوشحالي ام راچطور ابرازکنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟ نفس عميقي کشيد و گفت: "خدا رو شکر"، ميبيني که سالم و سر حال در خدمتيم. گفتم: شام خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست. ســريع رفتم توي خانه، سفره نان و مقداري از غذاي شام را برايش آوردم. رفتيم داخل ميدان غياثي(شهيد سعيدي)بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قــوي همين جاهابه درد ميخوره. "خدا" كمك كــرد.با اينکه آنها چند نفر بودند اما ازدستشون فرارکردم. آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و...بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم مسجد لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي. شــب بود کــه با ابراهيم و ســه نفراز رفقا رفتيم مســجد لــرزاده. حاج آقا خيلي نترس بود. حرفهائــي روي منبر ميزد که خيلي ها جرأت چاووشــي گفتنش را نداشتند. حديث"امام موســي کاظم (ع)"که ميفرمايد:»مردي از قم مردم را به حق فرا ميخواند. گروهي استوار چون پارههاي آهن پيرامون اوجمع ميشوند خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابي ايشان همينطور ادامه داشت. ناگهان ازســمت درب مسجد سروصدايي شــنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهاي ساواک باچوب وچماق ريختند جلوي درب مسجد و همه راميزنند. جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها،هر کسي را که رد ميشد باضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچه ها رحم نميکردند. ابراهيم خيلي عصباني شــده بود. دويد به ســمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد. خيلي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با شجاعت با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که درآن شب حاج آقا راگرفتند. چندين نفر هم شهيد و مجروح شدند. ضرباتي که آن شب به "کمر ابراهيم" خورده بود، کمردرد شديدي براي او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت. با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و "امام(ره)" معطوف بود.پخش نوارها،اعلامیه هاو... اوخيلي شــجاعانه کارخود را انجام ميداد. اواسط شهريور ماه بسياري از بچه ها راباخودش به تپه هاي قيطريه بردو در نمازعيدفطر شهيدمفتح شرکت کرد.بعد ازنماز اعلام شدکه راهپيمائي روز جمعه به سمت ميدان ژاله برگزار خواهدشد. 👈نشرباصلوات @Ebrahimhadibot @hekayate_deldadegi کانال شهیدابراهیم هادی
🔹﷽🔹 میشود سوخت اگر امر بفرماید "عشق" ... 🍃سلام بر حضرت مادر(س) و مولاجان(ع) 🍃سلام بر سالار شهیدان کربلاو عموجان(ع) 🍃سلام بر بقیه الله اعظم(عج) 🍃سلام بر علی ابن موسی الرضا(ع) 🍃سلام بر شهدا و صلحا 🍃سلام بر ابراهیم 🌹🌹 @hekayate_deldadegi