eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
18هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
14 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ خدایا به حق این آیه مبارکه هر عزیزی تو دلش هر حاجتی دارد روا بفرما شب زیباتون متبرک به گرمی نگاه خدا الــهی دلخوشی‌هاتون افزون جمع خانواده‌تون پراز دلگرمی 💫شبتون بخیر 💫وپراز آرامش الهی 🦋💞💚💞🦋 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
کاش دستانم آنقدر بزرگ بود که میتوانستم چرخ دنیا را    به کامت بچرخانم اما کسی را میشناسم که بر همه چیز تواناست تو را به او میسپارم صبح زیباتون بخیر   ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 🌼🍃فخر رازی از مفسران قرآن کریم می‌گوید: مانده بودم «لفی خسر» را چگونه معنا کنم از بس فکر کردم خسته شدم و با خود گفتم بروم سراغ سوره‌های دیگر تا فرجی شود نقل میکند روزی گذرم به بازار افتاد و دیدم کسی 🌼🍃با التماس فراوان به مردم می‌گوید: مردم رحم کنید به کسی که سرمایه اش در حال آب شدن هست و داره نابود میشه، نگاه کردم دیدم او یخ فروش است 🌼🍃یک قالب یخ آورده، هوا هم گرم است و یخ هم در حال آب شدن،و او التماس می‌کند از مردم که از من یخ بخرید 🌼🍃من معنای «لفی خسر» را در سوره عصر از این یخ فروش فهمیدم ما هم لحظه به لحظه یخ زندگیمان در حال آب شدن است 🌼🍃اما قدر این نعمتها و فرصت های ناب را نمی دانیم و درک نمی کنیم مگر زمانی که دیر میشود و جز افسوس کاری از ما ساخته نیست ❣رمضان را قدر بدانیم بزرگواران ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
👌داستان کوتاه پند آموز 💭 ابوعثمان مى گوید: من با سلمان فارسى زیر درختى نشسته بودم، او شاخه خشكى را گرفت و تكان داد همه برگهایش فرو ریخت . 💭 آنگاه به من گفت: نمى پرسى چرا چنین كردم؟ گفتم : چرا این كار را كردى؟ 💭در پاسخ گفت: یک وقت زیر درختى در محضر پیامبر (ص) نشسته بودم، حضرت شاخه خشك درخت را گرفت و تكان داد تمام برگهایش فرو ریخت. 💭 سپس فرمود: سلمان! سوال نكردى چرا این كار را انجام دادم؟ گفتم: منظورتان از این كار چه بود؟ 💭 فرمود: وقتى كه مسلمان وضویش را به خوبى گرفت، سپس نمازهاى پنچگانه را بجا آورد، گناهان او فرو مى ریزد، همچنان كه برگهاى این درخت فرو ریخت. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستانی بسیار زیبا و تکان دهنده درباره اینکه خدا کجاست و در کجای زندگی ما قرار دارد! + تا انتها ببینید و بدونید دستان خدا هر لحظه در دستان شماست ...❤️ ┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani ┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 حکایت زیبا👌 دانشمندی در بیابان به چوپانی رسید و به او گفت: چرا به جای تحصیل علم، چوپانی می کنی؟ چوپان در جواب گفت: آنچه خلاصه دانش‌هاست یاد گرفته ام. دانشمند گفت: خلاصه دانشها چیست ؟ چوپان گفت: پنج چیز است: - تا راست تمام نشده دروغ نگویم - تا مال حلال تمام نشده، حرام نخورم - تا از عیب و گناه خود پاک نگردم، عیب مردم نگویم. - تا روزی خدا تمام نشده، به در خانهٔ دیگری نروم. - تا قدم به بهشت نگذاشته ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم دانشمند گفت: حقاً که تمام علوم را دریافته ای، هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب حقیقت علم و حکمت سیراب شده 🌿🌺🌿🌺 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
🍃🌸 ⚡️فَاذکُرونی أَذکُرکُم (بقره/۱۵۲) ❤️ به یاد من باشید، تا به یاد شما باشم! ✔ خدا را در نعمتها و خوشی‌ها یاد کنیم.. تا او هم، ما را در سختیها و گرفتاری‌ها یاد کند.😍 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒 📌" پادشاه و پیرزن" 📌نقل است که پادشاهی از پادشاهان خواست تا مسجدی در شهر بنا کند و دستور داد تا کسی در ساخت مسجد نه مالی و نه هر چیز دیگری هیچ کمکی نکند... چون میخواست مسجد تماما از دارایی خودش بنا شود بدون کمک دیگران و دیگران را از هر گونه کمک برحذر داشت... شبی از شب ها‌ پادشاه در خواب دید که فرشته‌ای از فرشتگان از آسمان فرود آمد و اسم پادشاه را از سر در مسجد عوض کرد و اسم زنی را بجای اسم پادشاه نوشت!! چون پادشاه از خواب پرید، هراسان بیدار شد و سربازانش را فرستاد تا ببینند آیا هنوز اسمش روی سر در مسجد هست؟! سربازان رفتند و چون برگشتند، گفتند: آری اسم شما همچنان بر سر در مسجد است... مقربان پادشاه به او گفتند که این خواب پریشان است.! در شب دوم پادشاه دومرتبه همان خواب را دید... دید که فرشته‌ای از فرشتگان از آسمان فرود آمد و اسم پادشاه را از سر در مسجد عوض کرد و اسم زنی را بجای اسم پادشاه نوشت... صبح پادشاه از خواب بیدار شد و سربازانش را فرستاد که مطمئن شوند که هنوز اسمش روی مسجد هست... رفتند و بازگشتند و خبرش دادند که هنوز اسمش بر سر در مسجد هست. پادشاه تعجب کرد و خشمگین شد... تا اینکه شب سوم نیز دوباره همان خواب تکرار شد! 📌پادشاه از خواب بیدار شد و اسم زنی که اسمش را بر سر در مسجد می‌نوشت را از بر کرد، دستور داد تا آن زن را به نزدش بیاورند... "پس آن زن که پیرزنی فرتوت بود حاضر شد" پادشاه از وی پرسید: آیا در ساخت مسجد کمکی کردی؟ گفت: ای پادشاه من زنی پیر و فقیر و کهن سال‌ام و شنیدم که دیگران را از کمک در ساخت بنا نهی می‌کردی، من نافرمانی نکردم... پادشاه گفت تو را به خدا قسم می‌دهم چه کاری برای ساخت بنا کردی؟!! گفت: بخدا سوگند که مطلقا کاری برای ساخت بنا نکردم جز... پادشاه گفت: بله!! جز چه؟ گفت: جز آن روزی که من از کنار مسجد می‌گذشتم، یکی از احشامی ( احشام مثل اسب و قاطری که به ارابه می‌بندند برای بارکشی و...) که چوب و وسایل ساخت بنا را حمل می‌‌کرد را دیدم که با طنابی به زمین بسته شده بود... تشنگی بشدت بر حیوان چیره شده بود و بسبب طنابی که با آن بسته شده بود هر چه سعی می‌کرد خود را به آب برساند نمی‌توانست... برخواستم و سطل را نزدیکتر بردم تا آب بنوشد بخدا سوگند که تنها همین یک کار را انجام دادم... 📌پادشاه گفت : آری!! این کار را برای "رضای خدا" انجام دادی و من مسجدی ساختم تا بگویند که مسجد پادشاه است و خداوند از من قبول نکرد! 🌷"پس پادشاه دستور داد که اسم آن پیرزن را بر مسجد بنویسند..."🌸🍏🌸 👈 * از اکنون شروع کن، هر کاری را که انجام می دهی برای رضای خدا انجام بده و نتیجه ی آن را در دنیا وقطعا در قیامت خواهی یافت.! 🌸🍏🌸🍏🌸 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🔸 پیامبر خداﷺ فرمود: 🍃با فقراء دوستی ڪنید که در روز رستاخیز دولتی بزرگ دارند🍃 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
☘داستان روزی شیطان همه جا اعلام کرد قصد دارد از کارش دست بکشد و وسایلش را با تخفیف ویژه به حراج بگذارد! همه مردم جمع شدن و شیطان وسایلی از قبیل: غرور، خودبینی، شهوت، مال اندوزی، خشم، حسادت، شهرت طلبی و دیگر شرارت ها را عرضه کرد... در میان همه وسایل یکی از آنها بسیار کهنه و مستعمل بود و بهای گرانی داشت! کسی پرسید: این عتیقه چیست؟ شیطان گفت: این نا امیدی است... شخص گفت: چرا اینقدر گران است؟ شیطان با لحنی مرموز گفت: این موثرترین وسیله من است! شخص گفت: چرا اینگونه است؟ شیطان گفت: هرگاه سایر ابزارم اثر نکند فقط با این میتوانم در قلب انسان رخنه کنم و وقتی اثر کند با او هر کاری بخواهم میکنم... این وسیله را برای تمام انسانها بکار برده ام، برای همین اینقدر کهنه است... از امیرالمومنین (ع) پرسیدند: بزرگترین گناه کبیره چیست؟ حضرت نگفتند بی‌ نمازی؛ بی‌ حجابی؛ و یا روزه نگرفتن! فرمودند: «مایوس و ناامید شدن از رحمت خداوند.. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
عیسی مسيح از مسيری می گذشت، يک نفر با او برخورد نمود. به محض ديدن مسيح به او فحاشی كرد و گفت: ای پسر حرامزادۀ بی اصل و نسب! مسيح در پاسخ گفت: سلام ای انسان باشرافت و ارزشمند! اطرافيان تعجب کردند و از مسيح پرسيدند: او به تو فحاشی كرد، چه طور شما به او اين قدر احترام می گذاريد؟ مسيح پاسخ داد: هر كسی آنچه را دارد خرج ميكند. چون سرمايه او اين بود به من بد گفت، و چون در ضمير من جز نيكويی نبود از من جز نيكويی بیرون نمی‌آيد... ما فقط آنچه را كه در درون داريم ميتوانيم از خود نشان دهيم.. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
📚حکایت خواندنی آورده‌اند كه شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب كنید كه مرا با او كار است. پس تفحص كردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و سلام كرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه كسی هستی؟ عرض كرد منم شیخ جنید بغدادی. فرمود تویی شیخ بغداد كه مردم را ارشاد می‌كنی؟ عرض كرد آری.. بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟ عرض كرد اول «بسم‌الله» می‌گویم و از پیش خود می‌خورم و لقمه كوچك برمی‌دارم، به طرف راست دهان می‌گذارم و آهسته می‌جوم و به دیگران نظر نمی‌كنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی‌شوم و هر لقمه كه می‌خورم «بسم‌الله» می‌گویم و در اول و آخر دست می‌شویم.. بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود تو می‌خواهی كه مرشد خلق باشی در صورتی كه هنوز طعام خوردن خود را نمی‌دانی و به راه خود رفت. مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه كسی هستی؟ جواب داد شیخ بغدادی كه طعام خوردن خود را نمی‌داند. بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را می‌دانی؟ عرض كرد آری... سخن به قدر می‌گویم و بی‌حساب نمی‌گویم و به قدر فهم مستمعان می‌گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می‌كنم و چندان سخن نمی‌گویم كه مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت می‌كنم. پس هر چه تعلق به آداب كلام داشت بیان كرد. بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمی‌دانی.. پس برخاست و برفت. مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او كار است، شما نمی‌دانید. باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه می‌خواهی؟ تو كه آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی‌دانی، آیا آداب خوابیدن خود را می‌دانی؟ عرض كرد آری... چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب می‌شوم، پس آنچه آداب خوابیدن كه از حضرت رسول (علیه‌السلام) رسیده بود بیان كرد. بهلول گفت فهمیدم كه آداب خوابیدن را هم نمی‌دانی. خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمی‌دانم، تو قربه‌الی‌الله مرا بیاموز. بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم. بدانكه اینها كه تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است كه لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریكی دل شود. جنید گفت: جزاك الله خیراً! و ادامه داد: در سخن گفتن باید دل پاك باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود.. هر عبارت كه بگویی آن وبال تو باشد. پس سكوت و خاموشی بهتر و نیكوتر باشد. و در خواب كردن این‌ها كه گفتی همه فرع است؛ اصل این است كه در وقت خوابیدن در دل تو بغض و كینه و حسد بشری نباشد. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
این متن خیلی قشنگه 👌 گفتم گرفتارم خدا گفتی که آزادت کنم گفتم گنه کارم خدا گفتی که عفوت میکنم گفتم خطا کارم خدا گفتی که می بخشم خطا گفتم جفا کارم خدا گفتی وفایت میدهم گفتم صدایت میکنم گفتی جوابت می دهم گفتم ز پا افتاده ام گفتی بلندت میکنم گفتم نظر بر من نما گفتی نگاهت می کنم گفتم بهشتم می بری؟ گفتی ضمانت می کنم گفتم که من شرمنده ام گفتی که پاکت می کنم گفتم که یارم می شوی گفتی رفاقت میکنم گفتم ندارم توشه ای گفتی عطایت میکنم گفتم دردمندم خدا گفتی مداوایت کنم گفتم پناهی نی مرا گفتی پناهت می دهم خدا تنها کسیست که وقتی همه تنهایت می‌گذارند او آغوش می‌گشاید❤️ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
سلام عزیزان... نایابان دردوستے... شبتان رویایے... امواج قلبم راروے نداے الهے تنظیم مے کنم... نداے الهے ب من انگیزه مے دهد بیشتر بشناسم... بیشتردوست بدارم... پاک وخالص ترشوم... باآرزوے لحظاتے خوش درکنارخانواده محترمتان برایتان...♥ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
يادخدااااااا ارام بخش دلهاست... روزت را متبرك كن با نام و ياد خدا خدا صداى بندهايش را دوست دارد 🌺بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 ♡• روزتون عالی و شاد💚🌹 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
لاکپشت ابیه زیبا😍💙 سبحان‌الله💚 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
🍂🍂🍂🍂🍂🍂 🌼🍃حضرﺕ ﻣﻮﺳﯽ ‏(ﻉ‏) ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺩﺭﺩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﮐﺮﺩ... ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺍﺯ ﻓﻼﻥ ﮔﯿﺎﻩ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻦ. 🌼🍃ﺣﻀﺮﺕ ﭼﻨﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻧﺪﺍﻧﺶ ﺧﻮﺏ ﺷﺪ. ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﻣﻮﺳﯽ ﺩﺭﺩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﻭﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺧﻮﺏ ﻧﺸﺪ!!! ❣ﺍﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺳﺒﺐ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ؛ 🌼🍃ﺧﻄﺎﺏ ﺍﻟﻬﯽ آﻣﺪ ﮐﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﻣﺎ ﺭﻓﺘﯽ ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﮔﯿﺎﻩ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻏﺎﻓﻞ ﺷﺪﯼ..‌. ❣ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪﺗﻮ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❣ 💢بخشی از زندگیTahani Amer یکی از مغزهای دانشمند ناسا 🌼🍃تاهانی عامر زن مسلمان محجبه ی مصری از جمله زنان شاخص در ناسا است. 🌼🍃بر اساس سایت رسمی ناسا او خود را اینگونه معرفی می کند: 🌼🍃یک مسلمان و از کارکنان ناسا هستم که در حاشیه ی شهر قاهره به دنیا آمده ام و همواره سه اصل را در زندگی مهم دانسته ام : رضایت خدا که رضایت مردم را در پی خواهد داشت،آموزش و تحصیل که کلید بهره گیری از فرصت هاست و نهایتا خدمت به مردم با مهربانی و مهرورزی 🌼🍃من بنا داشتم رشته ی پزشکی را برگزینم اما در مسیر زندگی، پیش از ورود به کالج، رشته ی مهندسی را انتخاب کردم. 🌼🍃در هفده سالگی ازدواج کردم و ریاضیات مورد علاقه ترین موضوع تحصیلی من بود. معتقدم ریاضیات و مدل های آن یکی از بهترین راه های فهم و حل مسائل و مشکلات است. وقتی در سال ۱۹۸۳ به آمریکا آمدم در حالی که حتی یک کلمه انگلیسی نمی دانستم در ریاضیات رتبه A که رتبه ی بسیار خوبی است را بدست آوردم و متوجه شدم که آینده ی من در مهندسی است. 🌼🍃من برای ناسا یک سیستم اندازه گیری پیشرفته را ابداع و آن را مدل سازی کرده ام. در این حال هر هفته برنامه های آموزشی مرتبط با تحصیل و تخصصم در ناسا را به صورت داوطلبانه برای علاقمندان به انجام می رسانم و در کنار همه ی این ها بخشی از وقت خود را صرف آموزش های مذهبی به کودکان و جوانان مسلمان در مسجد می کنم …. 🌼🍃این بانو با وجود تمام مشغله های کاری،آموزش داوطلبانه به مردم و آموزش مذهب در مسجد را از برنامه های ثابت زندگی خود قرار داده است 🤔من و شما چقدر برای خدا و تبلیغ آموزه های دینمان وقت میگذاریم⁉️ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
♥️هميشه باید مراقب سه چیز باشیم: ➊وقتي تنها هستیم مراقب افکار خود ➋وقتي با خانواده هستیم مراقب اخلاق خود ➌زمانی که در جامعه هستیم مراقب زبان خود ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
‍ روزی و روزگاری درسرزمینی، زنى بود بسیار حسود، همسایه اى داشت به نام خواجه سلمان که مردى ثروتمند و بسیار شریف و محترم بود، زن بر خواجه رشک مى برد و مى کوشید که اندکى از نعمت هاى آن مرد شریف را کم کند و نیک نامى او را از میان ببرد؛ ولى کارى از پیش نمى برد و خواجه به حال خود باقى بود. عاقبت روزى تصمیم گرفت، که خواجه را مسموم کند: حلوایى پخت و در آن زهرى بسیار ریخت و صبحگاهان بر سر راه خواجه ایستاد؛ هنگامى که خواجه از خانه خارج شد، حلوا را در نانى نهاده، نزد خواجه آورد و گفت: خیراتى است. خواجه، حلوا را بستاند و چون عجله داشت، از آن نخورده به راه افتاد و به سوى مقصدى از شهر خارج شد. در راه به دو جوان برخورد که خسته و مانده و گرسنه بودند. خواجه را بر آن دو، شفقت آمد. نان وحلوا را بدیشان داد؛ آن دو آن را با خشنودى فراوان، از خواجه گرفتند و خوردند و فى الحال در جا مردند. خبر به حاکم شهر رسید، و خواجه را دستگیر کرد، هنگامى که از وى بازجویى شد، خواجه داستان را گفت. حاکم کسى را به سراغ زن فرستاد، زن را حاضر کردند، چون چشم زن به آن دو جنازه افتاد، شیون و زارى آغاز کرد و فریاد و فغان راه انداخت؛ معلوم شد که آن دو تن، یکى فرزند او، و دیگرى برادر او بوده است. خود آن زن هم از شدت تأثر و جزع پس از یکى دو روز مرد. آرى خودم کردم که لعنت بر خودم باد. این حسود بدبخت، گور خود را با دست خود کند و دو جوان رعنایش را فداى حسد خویش کرد؛ تا زنده بود، پیوسته در عذاب بود و سرانجام جان خود را در راه حسد از دست داد و در جهان دیگر به آتش غضب الهى خواهد سوخت ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 🌺🌿🌺🌿🌺
💕 ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ . ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ. ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ راصدا میزند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭﻢ ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮم.... "از پاهایی که نمی توانند تورا به سمت ادای نماز ببرند انتظآر نداشته باش تورا به بهشت ببرند" ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani •••✾~🍃🌸🍃~✾•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 به نیت شفای همه بیماران کروناکه در بیمارستان بستری هستند همه با هم بخوانیم : یامَنِ اسْمُهُ دَوآءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفاَّء✨🌸 ❣ آمین یا رب العالمین❣ 🌺🌺🌿🌺🌺 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
. 🔹پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمایند: حضرت موسی علیه السلام به خدا گفت: میخواهم به تو نزدیک شوم. وحی آمد: تقرب به من برای کسی است که شب قدر بیدار باشد. . موسی علیه السلام گفت: رحمتت را میخواهم. خدا فرمود: رَحْمَتِي لِمَنْ رَحِمَ الْمَسَاكِينَ لَيْلَةَ الْقَدْر رحمت من برای کسی است که شب قدر به فقیران مهربانی کند! . موسی علیه السلام گفت: جواز عبور از صراط را می خواهم. فرمود: آن، برای کسی است که شب قدر صدقه ای بدهد... 📚اقبال الاعمال ج1 ص186. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
🌸حکایت پند آموز از بهلول مردی مسجدی ساخت. بهلول از او پرسید : مسجد را برای رضای خدا ساختی یا اینکه بین مردم شناخته شوی؟ مرد پاسخ داد : معلوم است برای رضای خداوند! بهلول خواست اخلاص مرد را بیازماید در نیمه های شب بهلول رفت و روی دیوار مسجد نوشت این مسجد را بهلول ساخته است صبح که مردم برای ادای نماز به مسجد آمدند نوشته روی دیوار را میخواندند و میگفتن خدا خیرش بدهد مرد طاقت نیاورد و فریاد سر داد ایهاالناس بهلول دروغ میگوید این مسجد را من ساختم من از مال خود خرج کردم و شما او را دعای خیر میکنید! بهلول خندید و پاسخ داد 🌸معامله تو باخلق بوده نه با خالق 🌸بیایید در زندگیمان با خدا معامله کنیم ‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani
گویند: "ملا مهرعلی خویی،" روزی در کوچه دید دو کودک بر "سر یک گردو" با هم دعوا می‌کنند. به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب "کور" کرد. یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس "چشم درآوردن،" گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند. ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، "گردو از مغز تهی است." 👈👈گریه کرد... پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟ گفت: از "نادانی و حس کودکانه،" سر گردویی دعوا می‌کردند که "پوچ بود و مغزی هم نداشت.!" "" دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز!!"" * بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه می‌رویم... ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani