🍎از خیاطی پرسیدند:
زندگی یعنی چه ؟
گفت : دوختن پارگی های
روح با نخ توبه !
🍎از باغبانی پرسیدند :
زندگی یعنی چه ؟
گفت: کاشت بذر عشق
در زمین دلها، زیر نور ایمان
🍎از باستان شناسی پرسیدند :
زندگی یعنی چه ؟
گفت : کاویدن جانها برای
استخراج گوهر درون
🍎از آیینه فروشی پرسیدند :
زندگی یعنی چه ؟
گفت : زدودن غبار آیینه دل
با شیشه پاک کن توکل
🍎از میوه فروشی پرسیدند :
زندگی یعنی چه ؟
گفت : دست چین خوبی ها
در صندوقچه دل !
🍎بهترین تعبیر زندگی را برایتان آرزومندیم
💠 ]
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
37.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 محرم آمد...
🎤 حاج سید مجید بنی فاطمه
🔺با زیرنویس عربی
♦️به همراه تصاویر زیبا از حرمین شریفین
🍃 پیشنهاد ویژه برای دانلود
💠
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🌸🍃🌸🍃
جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند.
اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد.
جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟...
زاهد گفت: مال تو کجاست؟ جهانگرد گفت: من اینجا مسافرم. زاهد گفت: من هم!
حضرت امام علی (ع):
«دنیا خانه ی آرزوهایی است که زود نابود می شود، و کوچ کردن از وطن حتمی است. دنیا شیرین و خوش منظر است که به سرعت به سوی خواهانش می رود، و بیننده را می فریبد، سعی کنید با بهترین زاد و توشه از آن کوچ کنید و بیش از کفاف خود از آن نخواهید و بیشتر از آنچه نیاز دارید طلب نکنید.»
نهج البلاغه، خطبه 45
💠
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✅حکایتهای پندآموز
✍گویند: صاحب دلی، برای اقامه نماز به مسجدی رفت. نمازگزاران، همه او را شناختند؛ پس، از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود ودپند گوید. پذیرفت. نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوی او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست. بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت: مردم! هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد! کسی برنخاست. گفت: حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد! باز کسی برنخاست.
گفت: شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید؛ اما برای رفتن نیز آماده نیستید
📚 تذكرة الاولياء، عطار نیشابوری
💠: 🌷
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨
✅ای انسان به چه چیز خود تکبر می کنی؟
✍نخست «نطفه» بىارزشى بودید، چیزى نگذشت که شما را به صورت «علقه» و از آن پس به صورت «مضغه» در آورد، سپس شکل و اندام انسانى به شما داد، بعد لباس حیات در اندام شما پوشانید، و به شما روح و حس و حرکت داد، همین گونه مراحل مختلف جنینى را یکى پس از دیگرى پشت سر نهادید، تا به صورت انسانى کامل از مادر متولد شدید، باز اطوار حیات و اشکال مختلف زندگى ادامه یافت، شما همیشه تحت ربوبیت او قرار دارید، و دائماً نو مى شوید، و آفرینش جدیدى مى یابید، چگونه در برابر آستان با عظمت خالق خود سر تعظیم فرود نمىآورید؟
قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام:
«عَجِبْتُ لِابْنِ آدَمَ أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ وَ هُوَ قَائِمٌ بَيْنَهُمَا وِعَاءً لِلْغَائِطِ ثُمَّ يَتَكَبَّر»
💥از فرزند آدم در شگفتم، ابتدايش نطفه و پايانش مردارى بدبو، و بين ابتدا و پايانش ظرف نجاست است، آنگاه تكبر مى ورزد!
📚 وسائل الشيعة/ج1/ص 334
↶【به ما بپیوندید 】↷
__________________________
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا🙏
فردا و فرداهایم را
میسپارم به دستانم
که در دستان توست
به رحمتت ایمان دارم🙏
آنگونه که میپسندی
رهنمایم باش
که رضایم به رضایت...🙏
از خدا کمک بخواه😊😇
و بدون در تاریکترین
لحظه های زندگی هم
یه روزنه ی امیدی هست✨🌺
امیدی رو به #خدا😇🌸
#شبتون_به_نور_الهی_روشن ✨
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚هدیه
پادشاه اسپانیا که فوت کرد، پسر بزرگش «آرتور» که ولیعهد بود، به پادشاهی انتخاب شد و چند روز پس از خاکسپاری پادشاه ظالم، مراسم تاجگذاری شاه جدید برگزار گردید.
سپس بنابر سنت قدیمی دربار، مراسم تقدیم هدیه به پادشاه شروع شد. «آرتور» روی تختش نشست و طبق سلسله مراتب هدیه دادن از شخص مشاور آغاز شد تا وزرا و ... سرانجام نوبت رسید به آخرین نفر که کسی جز باغبان پیر و قدیمی قصر که سالها در دربار پدر «آرتور» نیز همین شغل را داشت. باغبان پیر آمد و به شاه جدید تعظیم نمود و کیسه ای بزرگ تقدیم او کرد.
«آرتور» آن را باز کرد و با حیرت چند جمجمه را که داخل کیسه بود دید و از باغبان پرسید:اینها چیست؟ این چه هدیه ای است؟
باغبان پیر به آرامی می گفت: اینها نمونه ای از هزاران جمجمه و استخوان های افراد بی گناه است که توسط پدر شما به نا حق کشته شدند. این هدیه را تقدیمتان کردم تا تکلیف خود را با حکومت روشن کنید.
.
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞ڪلیپ بسیار دیدنی
لحظه جدا شدن روح از بدن انسان🔞
پشیمانی بعد از مرگ🔞
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
.
❒✨ نقل است که روزی «معاویه» برای نماز در مسجد آماده میشد. به خیل عظیم جمعیتی که آماده اقتدا به او بودند نگاهی از سر غرور انداخت.
❒✨ عمروعاص» که در نزدیکی او ایستاده بود، در گوشش نجوا کرد که: بیدلیل مغرور نشو! اینها اگر عقل داشتند به جماعت تو نمیآمدند و «علی» را انتخاب میکردند. معاویه» برافروخت. «عمروعاص» قول داد که حماقت نمازگزاران را ثابت میکند.
پس از نماز، بر منبر رفت و در پایان سخنرانی گفت: از رسول خدا شنیدم که هر کس نوک زبان خود را به نوک بینیاش برساند، خدا بهشت را بر او واجب مینماید و بلافاصله مشاهدهکرد که همه تلاش میکنند نوک زبانِشان را به نوک بینیِشان برسانند تا ببینند بهشتیاند یا جهنمی؟
عمروعاص» خواست در کنار منبر حماقت جمعیت را به «معاویه» نشان دهد، دید معاویه عبایش را بر سر کشیده و دارد خود را آزمایش میکند و سعی میکند کسی متوجه تلاش ناموفقش برای رساندن نوک زبان به نوک بینی نشود.
✨ از منبر پایین آمد در گوش «معاویه» نجوا کرد: این جماعت احمق خلیفه احمقی چون تو میخواهند. ""علی""برای این جماعت حیف است...
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎯وقتی از همه جا ناامید میشی
خدا از راه میرسه 😍
💠
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
❤️ #ســـه_چـــیز_بـلا_را_دور_مـیســـازد:
1_ #دعـــا:
مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ [فــرقـان: ۷۷]
اگــر دعـای شــما نـبـاشـــد پروردگارم به شــما اعــتنـایـی نـمــیکـنـــد
2_ #شـــکـر_نـعـمـــت:
لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِیدَنَّکُمْ [ابـراهـیـــم: ۷]
اگــر واقـعا ســپاســگـزاری کنـیـــد [نـعـمـــت] شـــما را افــزون خـــواهـــم کـــرد
3_ #یـاری_ضـــعـیـفـان:
رســـول الله صلی الله علیه وسلم مـیفرمایــد: آیا جـــز این اســـت که به واســـطـهٔ ضعیفانتان یـاری و روزی داده مـیشـــویـد؟
✅ أَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلٰی سَیِدِنٰا مُحَمَّدٍ وَ عَلٰی آله وَ صَحْبِهِ أَجْمَعِیْن🌹
#استغفار #دعا #صدقه
✍
❌
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ابالفضل من،علمدارمن...
چقدقشنگه این کلیپ اخه👌😍😔
🔻تقديم به عاشقان و ارادتمندان حضرت قمرالعشيره اباالفضل العباس عليه السلام
قبل از دیدن کلیپ حاجت خود را از آقا بطلب...
یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ لى کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ ع
💠
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨
💠✨ #یڪ_داستان
🌹 پسر جوانی ڪه بینماز بود از دنیا رفت، و یڪی از صمیمیترین دوستانش او را در خواب دید، به او گفت: مرا در صف مؤمنین قرار دادند؛ و با اینڪه من در دنیا به حلال و حرام و رعایت اخلاق تا حد ممڪن پایبند بودم ولی برای نماز تنبلی میڪردم و مادرم همیشه بخاطر بینمازی من ناراحت بود و از آخرت من میترسید.
🌹 روزی مادرم بخاطر بینمازی من اشڪ ریخت. طاقت اشڪ چشم او را نیاوردم و قول دادم منبعد نمازم را بخوانم.
🌹 و از آن روز هر وقت مادرم را میدیدم فقط برای شادی او و رضایتاش نماز میخواندم و نمازم ظاهری بود.
🌹 بعد از مرگم مرا در صف نمازگزارن وارد ڪردند، سوال ڪردم من ڪه نمازخوان نبودم؟ گفتند: تو هرچند نمازخوان نبودی، ولی برای ڪسب رضایت و شادی مادرت به نماز میایستادی، خشنودی مادر پیرت خشنودی ما بود و ما نام تو را امروز در صف نماز گزاران واقعی ثبت ڪردیم.
✍
❌
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از پرفسور سمیعی پرسیدند
تو چرا به خدا ، ، ، اعتقاد داری ، ، ، گفت کنار دریا ، ، ، مرغابی را دیدم که ، ، ، پایش شکسته ، ، ، پایش را ، ، ، داخل گلهای رس مالید ، ، ، بعد به پشت خوابید ، ، ، و پایش را به ، ، ، سمت نور خورشید ، ، ، گرفت تا ، ، ، گل خشک شود ، ، ، اینطوری پای خودش را ، ، ، گچ گرفت ، ، ، فهمیدم که نیرویی ، ، ، مافوق طبیعی ، ، ، وجود دارد ، ، ، که به او ، ، ، این آموزش را داده ، ، ، حالا اسم این نیرو را ، ، ، می توانید خدا ، ، ، یا هر چیز دیگر بگذارید ، ، ، مغرور نشوید ، ، ، وقتی ، ، ، پرنده ای زنده است ، ، ، مورچه را میخورد ، ، ، وقتی می میرد ، ، ، مورچه او را می خورد ، ، ، شرایط ، ، ، با زمان تغییر می کند ، ، ، هیچ وقت کسی را ، ، ، تحقیر نکنید ، ، ، شاید ، ، ، امروز قدرتمند باشید ، ، ، اما زمان ، ، ، از شما ، ، ، قدرتمندتر است ، ، ، پس ، ، ، مهربان باشید . . . ! هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد ؛ مگر به " فهم و شعور " ؛ مگر به " درک و ادب "
.
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#السلام_علیک_یااباعبدالله
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
🔴#مستمندوثروتمند
رسول اكرم صلي اللّه عليه وآله طبق معمول ، در مجلس خود نشسته بود، ياران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگين انگشتر در ميان گرفته بودند. در اين بين يكي از مسلمانان كه مرد فقير ژنده پوشي بود از در رسيد. و طبق سنت اسلامي كه هركس در هر مقامي هست ، همين كه وارد مجلسي مي شود بايد ببيند هر كجا جاي خالي هست همانجا بنشيند و يك نقطه مخصوص را به عنوان اينكه شاءن من چنين اقتضا مي كند در نظر نگيرد آن مرد به اطراف متوجه شد، در نقطه اي جايي خالي يافت ، رفت و آنجا نشست . از قضا پهلوي مرد متعين و ثروتمندي قرار گرفت . مرد ثروتمند جامه هاي خود را جمع كرد و خودش را به كناري كشيد، رسول اكرم كه مراقب رفتار او بود به او رو كرد و گفت :ترسيدي كه چيزي از فقر او به تو بچسبد؟!. نه يا رسول اللّه !
ترسيدي كه چيزي از ثروت تو به او سرايت كند؟. نه يا رسول اللّه ! ترسيدي كه جامه هايت كثيف و آلوده شود؟. نه يا رسول اللّه ! پس چرا پهلو تهي كردي و خودت را به كناري كشيدي ؟. اعتراف مي كنم كه اشتباهي مرتكب شدم و خطا كردم . اكنون به جبران اين خطا و به كفاره اين گناه حاضرم نيمي از دارايي خودم را به اين برادر مسلمان خود كه در باره اش مرتكب اشتباهي شدم ببخشم ؟ مرد ژنده پوش : ولي من حاضر نيستم بپذيرم . جمعيت : چرا؟!
چون مي ترسم روزي مرا هم غرور بگيرد و با يك برادر مسلمان خود آنچنان رفتاري بكنم كه امروز اين شخص با من كرد.
نویسنده : داستان راستان / استاد مطهري
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
از آیت الله بهجت (ره) : پرسیدند :
در زندگیمان گره افتاده است ، یک دعای مشکل گشا بفرمایید.
آیت الله بهجت(ره) فرمودند :
زیاد و با اعتقاد کامل ، بگویید :
(( استغفرالله ربی واتوب الیه ))
💠
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨
✅پندی از کلیله و دمنه
✍شتری مردی را دنبال کرده بود، مرد به نزدیک چاهی رسید . از ترس شتر خود را در چاه آویزان کرد و شاخه ای را که در کنار دیواره چاه روییده بود محکم گرفت و جای پایی نیز در داخل چاه یافت. وقتی به اطراف خود نگاه کرد، دید که چهار مار نزدیک پاهای او هستند و اژدهایی نیز در ته چاه هست. به این علت نه می تواند ته چاه برود و نه می تواند در جای خود باقی بماند .
به بالای سر خود نگاه کرد، دو موش سیاه و سفید مشغول جویدن شاخه ای هستند که او آن را در دست گرفته است. هرچه فکر کرد، چاره ای به خاطرش نرسید. مضطر شد، به یاد آورد مقداری عسل با خود دارد ، اندکی از آن را به لب برد و آنچنان غرق در لذت شیرینی آن شد که وضع خود را فراموش کرد. وقتی به خود آمد که موش ها شاخه را قطع کرده بودند و او به ته چاه افتاد و در دهان اژدها جای گرفت.
دنیا مانند چاه است، موش های سیاه و سفید و مداومت آنها در قطع شاخه، همان شب و روز هستند که انسان را به مرگ نزدیک می کنند. و شهدی که آن مرد خورد و به آن سرگرم شد، لذات آنی این جهان است که فایده اش کم و رنجش بسیار می باشد و آدمی را از کار آخرت باز می دارد و اژدها همان مرگ است که از آن چاره ای نیست !؟!
↶【به ما بپیوندید 】↷
______________________
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
»
✅کاش هر روز زیارت عاشورا می خواندم
✍شیخ عبدالهادی حائری مازندرانی از پدر خود حاج ملاابوالحسن نقل می کند: من حاج میرزا علی نقی طباطبائی را بعد از رحلتش در خواب دیدم و به او گفتم: آرزویی هم در آنجا داری؟
گفت: هیچ آرزویی ندارم جز این که چرا در دنیا هر روز زیارت عاشورای امام حسین علیه السلام را نخواندم. رسم سید این بود که دهه محرم زیارت عاشورا می خواند نه در تمام سال؛ از این رو افسوس می خورد که چرا تمام سال نمی خواندم
💠: 🌷
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
⚫️ماجرای سر بریده امام حسین
علیه السلام و راهب
در 2 قسمت
اکثر محدثین و مورخین شیعه و سنی در کتب خود این واقعه رابا کمی اختلاف نقل کرده اند که حاصل گفتار آنها چنین است:چون لشکر ابن زیاد ملعون در کنار دیر راهب منزل کرد، سر حضرت امام حسین (علیه السّلام) را در صندوق گذاشتند، و به روایت قطب راوندی آن سر را بر نیزه کرده، دور او نشسته و از آن حراست می کردند.
پاسی از شب را به شرب خمر مشغول، و شادی می کردند، آنگاه سفره ی غذا گستردند و مشغول غذا خوردن شدند، ناگاه دیدند دستی از دیوار دیر بیرون آمد و با قلمی از آهن این شعر را بر دیوار نوشت:*آیا امتی که حسین را کشتند شفاعت جدش را در روز قیامت امید دارند؟
به شدت ترسیدند و بعضی برخاسته که آن دست و قلم را بگیرند، که ناپدید شد. چون باز به کار خود مشغول شدند آن دست با قلم ظاهر شد و این شعر را نوشت:
*به خدا سوگند که از برای قاتلان حضرت حسین شفاعت کننده ای نخواهد بود، بلکه در قیامت در عذاب می باشند.باز بعضی بر خاستند که آن دست را بگیرند، ناپدید شد. چون به کار خود مشغول شدند دگر باره آن دست با قلم ظاهر شد و این شعر را نوشت:
*(چگونه ایشان شفاعت شوند) و حال آنکه حسین را به حکم جور شهید کردند و حکم آنها با حکم خدا مخالف بود.
چون چنین دیدند، آن غذا بر آنان ناگوار شد و با ترس خوابیدند.
نیمه شب صدایی به گوش راهب رسید، چون گوش داد ذکر تسبیح و تقدیس الهی شنید. برخاست و سر از پنجره ی دیر بیرون کرد، دید از صندوقی که در کنار دیوار نهاده اند نور عظیم به جانب آسمان بالا می رود، و از آسمان دسته دسته ملائک فرود می آیند و
می گویند:«السلام علیک یا بن رسول الله! السلام علیک یا ابا عبدالله! صلوات الله و سلامه علیک»
راهب چون این منظره را دید تعجب کرد و ترسید و تا صبح صبر نمود. چون سپیده ی دمید از دیر خود بیرون آمد، به میان لشکر رفته پرسید: بزرگ لشکر کیست؟ گفتند: خولی .
📚ویکی شیعه
.
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹رازی برای قوی تر شدن...
.
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
.
#السلام_علیک_یااباعبدالله
⚫️اتفاق عجیب چشمهای که بدست امام حسین(ع) نمایان شد
در روضة الشهدا این گونه نقل شده است که در روز هشتم محرم بود که در لشکرگاه امام حسین(ع) آبی پیدا نمیشد و تمامی لشگر و اطفال به تشنگی مبتلا شده بودند و فریاد العطش العطش سر میدادند. امام حسین(ع) پس از دیدن این وضعیت برخاستند و به موضعی تشریف بردند و فرمودند: این موضع را بکنید.
زمانی که کندند، چشمه آبی زلال و شیرین پدیدار گشت و همه لشگر از آب خوردند و اسبان خود را نیز سیراب کردند و پس از آن فوراً آن چشمه ناپدید شد و هر چه جستجو کردند از آن اثری ندیدند!
📚منابع:
1- مدینه المعاجز و ملحقات احقاق الحق
2- روضة الشهداء
3- چهره درخشان حسین بن علی(ع)
4- تذکره الشهداء
5- ریاض القدس
6- بحارالانوار
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨
🌼حکایت خوبان
✍سید مهدی قوام روضه خوانی که پاکت روضه خوانی اش را به زنان بدکاره میبخشید.
روضه خوان مشهور شهر بود ، یکی از شبهای محرم الحرام ، تهران قدیم ، بعد از آخرین مجلس به راننده گفت: فلانی! امشب مستقیم مرا به منزل نبر ، اول به لاله زار میرویم ، تا اسم لاله زار را آورد برق راننده را گرفت، آخر آن زمان در تهران هرکس میخواست به معصیت و عیش حرامی مرتکب شود میرفت آنجا، راننده روضه خوان میگفت: با تعجب و حیرت به سمت لاله زار رفتیم ، مدام بین راه باخود میگفتم سید مهدی را چه به لاله زار! وارد خیابان شدیم، چند کاباره اینجا بود که با وجود فرا رسیدن ماه عزا همچنان فعالیت داشت، جلوتر کنار خیابان زن فاحشه ای منتظر ایستاده بود تا بقول معروف مشتری پیدا کند و خودش را به او بفروشد، همین که از مقابل آن زن بد کردار گذشتیم ، حاجی زد بروی شانه ام و گفت: نگه دار! میگم نگه دار! تعجب من صد چندان شد، خدای من! نکند سید مهدی... خیلی بهم ریختم و نگران شدم. ترمز کردم ، حاجی پیاده شد، رفت بسمت زن بد کاره ، سرش را پایین انداخت ، سلام کرد، دستش را زیر عبایش برد، پاکتی از جیب عبایش بیرون آورد، به آن فاحشه با لحن پدرانه ای گفت: "این پاکت یک دهه روضه خوانی منه، تو رو به صاحب این عزا ، تا وقتی پول این پاکت تمام نشده از این راه پول درنیاور.
یکسال گذشت ، سید مهدی عازم کربلا شده بود ، در حرم سیدالشهدا علیه السلام مردی جلویش را گرفت،حاج آقا ببخشید ، سلام علیکم جوان، بفرمایید، حاج آقا آنجا گوشه ی صحن خانمم ایستاده ، از وقتی شما را دیده گریه اش بند نمی آید ، بمن گفت با شما کار دارد، سید مهدی رفت به سمت خانم، سلام کرد، بفرمایید خواهرم ،صدای گریه زن از زیر پوشیه بگوش میرسید،حاج آقا میدونی من کی هستم، شب آخر محرم، خیابان لاله زار، از وقتی پول روضه خوانی ات در زندگی ام آمد دیگر از خانه بیرون نیامدم امام حسین علیه السلام مرا خرید، آن مرد شوهرم است ، دنیای نجابت و پاکیست ، خیلی مدیون شما هستم...
📙 روایتی آزاد از زندگی سید مهدی قوام
↶【به ما بپیوندید 】↷
_____________________
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi