eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
17.9هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
14 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ سـ❤️ـلام دوستان عزیزم ✨ امروزتون پر از شادی و سلامتی و ثروت ✨ 💞هر روز از خودت سوالی مثبت بپرس؛ امروز چه کاری انجام دهم تا کیفیت زندگیم بهتر شود؟ امروز چه احساساتی را انتخاب کنم تا از زندگیم بیشتر لذت ببرم؟ امروز منتظر چه معجزات الهی باشم؟ دنیا سرشار از انتخاب های خوب است و چقدر شایسته است که هر روز بهترینها را انتخاب کنی؛ همین امروز تصمیم بگیر شاد بودن ، ثروتمند بودن و موفق بودن را انتخاب کنی، همیشه در ذهنت یک برنده باش تا پیروزی جزئی از زندگیت شود. امروز با خودت ؛ هر روز موفقتر و شادتر هستم.... امروز بهترین معجزه زندگیم رخ می دهد.... خداوند مشتاق موفقیت من هست ... خدایا سپاسگزاریم 🙏 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگارا ! به هر چه بنگرم... تـو در آن آشکاری .. و چه مبارک است روزی که با نام زیبای تو‌‌‌ و با توکل بر اسم اعظمت. آغاز می گردد ای صاحب کرامت بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو ... پناهمان باش ای بهترین ❤️ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌹داستان آموزنده🌹 جابر بن عبداللّه انصارى آن مرد صحابى و يار با وفا حكايت كند: روزى مولاى متّقيان اميرالمومنين ، امام علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه عليه از محلّى عبور مى نمود، ناگهان متوجّه شد كه شخصى مشغول فحش دادن و ناسزاگوئى، به قنبر غلام آن حضرت است؛ و قنبر مى خواست تلافى كند و پاسخ آن مردبى ادب و تحريك شده شيطان و هواى نفس را بدهد. ناگهان اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام بر قنبر بانگ زد كه : آى قنبر! آرام باش و سكوت خود را حفظ كن و دشمن خود را به حال خود رها ساز تا خوار و زبون گردد. سپس افزود: ساكت باش و با سكوت خود، خداى مهربان را خوشنود گردان و شيطان را خشمناك ساز و دشمن خويش را به كيفر خود واگذارش نما. امام علىّ عليه السلام پس از آن فرمود: اى قنبر! توجّه داشته باش كه هيچ مؤمنى نتواند خداوند متعال را، جز با صبر و بردبارى خشنود سازد. و همچنين هيچ حركت و عملى همچون خاموشى و سكوت ، شيطان را خشمگين و زبون نمى گرداند. و بدان كه بهترين كيفر براى احمق ، سكوت در مقابل ياوه ها و گفتار بى‌خردانه او است. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔸 و علیهما السلام در یکی از عید ها به منزل جدّ بزرگوارشان رفتند و عرض کردند: یا رسول الله ! امروز است و فرزندان اعراب با های زیبا و قشنگ خود را زینت کرده اند ؛ ولی ما هیچ لباس زیبایی نداریم و اکنون نزد شما مشرّف شده ایم تا از شما بگیریم و هیچ عیدی از شما نمی خواهیم مگر لباس های زیبا و رنگارنگ، تا ما هم مانند بچه های اعراب خود را کنیم. 🔹آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله کردند ، زیرا لباسی که شایسته ی این دو بزرگوار باشد نداشتند و نخواستند که دل آنها را بشکنند؛ از این رو به درگاه خداوند کردند و فرمودند : خدایا این دو بزرگوار را مسرور بگردان ، در همان لحظه نازل شد در حالیکه دو لباس سفید با خود از آورده بود. رسول خدا با دیدن آن دو لباس خیلی خوشحال شدند و لباس ها را از جبرئیل گرفتند و به حسن و حسین علیهما السلام دادند و فرمودند : لباس هایتان را بگیرید . وقتی آن دو بزرگوار لباس های خود را پوشیدند به رسول خدا عرض کردند : یا رسول الله! این لباس ها سفید است در حالیکه لباس پسران اعراب رنگارنگ است، ما نیز لباس رنگی میخواهیم . پس پیامبر ساعتی درباره ی حرف های آن دو بزرگوار فکر کردند . جبرئیل عرض کرد: یا رسول الله! ناراحت نباش، کسی که این لباس ها را فرستاده است، میتواند آنها را به هر رنگی که این دو بزرگوار میخواهند درآورد. پس رسول خدا دستور داد که یک تشت و یک آفتابه پر از آب بیاورند . آنگاه جبرئیل به رسول خدا عرض کرد: یا رسول الله! من آب می ریزم و شما چنگ بزنید، آنگاه این به هر رنگی که این دو بزرگوار میخواهند در می آید. رسول خدا صلی الله علیه و آله لباس امام حسن علیه السلام را داخل تشت گذاشتند و فرمودند: ای حسنم! تو چه رنگی را دوست داری ؟ امام حسن علیه السلام عرض کرد : من رنگ را دوست دارم. آنگاه جبرئیل آب ریخت و پیامبر لباس را چنگ زدند و به اذن خدای تبارک و تعالی لباس سفید مانند به رنگ سبز تبدیل شد، رسول خدا آن پیراهن را به امام حسن دادند و فرمودند: ای نور چشمم! لباست را بگیر و امام حسن علیه السلام لباس را از جدّ بزرگوارشان گرفتند و بر تن کردند. سپس لباس امام حسین علیه السلام را داخل تشت گذاشتند و فرمودند: ای حسینم! چه رنگی را دوست داری؟ عرض کرد یا رسول الله ! من رنگ را دوست دارم . پس جبرئیل آب می ریخت و پیامبر چنگ میزدند و به اذن خدا آن لباس سفید مانند یاقوت به رنگ قرمز تبدیل شد، آنگاه رسول خدا آن لباس را به امام حسین علیه السلام دادند و فرمودند : ای نور چشمم! لباست را بگیر و بپوش. امام حسین علیه السلام نیز لباسشان را از جدّ بزرگوارشان گرفتند و پوشیدند و تشکر کردند و خیلی خوشحال شدند، سپس آن دو بزرگوار با خوشحالی نزد برگشتند. ◽️رسول خدا از جبرئیل پرسیدند ای برادرم ! چرا میکنی در حالیکه دو مسرور هستند ؟ جبرئیل امین عرض کرد : یا رسول الله! همانا امام حسن علیه السلام می شود و از شدّت ، سبز میشود و حسین علیه السلام نیز به می رسد و مبارکش از تن جدا میشود و محاسنش از رنگین میشود و بدنش از خونش قرمز خواهد شد . سپس پیامبر خدا نیز گریه کردند و ناراحتی و حُزنشان از این خبر جبرئیل بیشتر شد . 📚 بحارالأنوار ، ج ۴۴ ، ص ۲۴۵ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین آیه قرآن بسم الله الرحمن الرحیم دومین آیه قرآن الحمدلله رب العالمین وقتی از جمله الحمدلله استفاده میکنی یعنی به حکمت خدا احترام میذاری و اقرار میکنی که تنها تکیه گاهت خداست تنها پناهت تنها امیدت تنها معبودت و همه چیزت خداست و وقتی خدا میبینه که روی زمین همچین بنده ای داره مطمئن باش براش کم نمیذاره ۔ ۔ ۔ از صمیم قلب بگو الحمدلله اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎ | «یا مَنْ یَعْلَمُ ضَمیرَ الصّٰامِتینَ» ای کسی که از حالِ دلِ منِ ساکت خبر داری... ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🍁در طبیعت هیچ چیز برای خودش زندگی نمیکند.. رودخانه آب خودش را نمی نوشد درخت میوه خودش را نمیخورد خورشید برای خودش نمیدرخشد ☀️ عطر یک گل برای خودش نیست ✨همه را خدا برای ما آفریده است..✨ بابت همه زیبایی های جهان ، شاکر باشیم با گفتن متشکرم به خودت در آینه روزت رو تغییر بده🌺 برای این که بتونی هر چیزیو تو این دنیا بدست بیاری باید عاشق خودت باشی....! 👇 " دنیا پر از وفور و فراوانی است و من بابت اینهمه نعمت شکرگزاری می کنم و می دانم درهای فراوانی برایم گشوده است " 💚 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌹داستان آموزنده🌹 روزی روزگاری دو تا در، توی یک خانه بودند. یکی درِ قشنگ اتاق پذیرایی و دیگری درِ معمولی حمام بود.آن ها هر دو، زندگی مصیبت باری داشتند، چون آن خانه پر بود از بچه های تُخس و شیطون که دائم به این طرف و آن طرف می دویدند و در ها رو لگد می زدند و محکم به هم میکوبیدند.شب ها وقتی همه خواب بودند، درها در مورد اتافاقات روز با هم درد دل میکردند.درِ اتاقِ پذیرایی همیشه خسته و بیمار بود و با خشم و عصبانیت حرف می زد. ولی در حمام او را آرام می کرد و می گفت: “نگران نباش این رفتار آنها طبیعی است. آنها بچه اند و به زودی این دوران را پشت سر می گذارند و عاقل می شوند. کمی صبر و تحمل داشته باش، خواهی دید که اوضاع خوب خواهد شد.” به این ترتیب در اتاق پذیرایی آرام می گرفت. ولی یک روز، بعد از یک مهمانیِ بزرگ که مهمان ها بارها و بارها به درها لگد زدند و آن ها را به هم کوبیدند، در اتاق پذیرایی سرانجام صبرش را از دست داد و گفت: ” دیگر بس است! دیگر کافی است! یک دفعه دیگر کسی مرا به هم بکوبد، می شکنم و یک درس حسابی به آن ها می دهم.” این دفعه او به حرف در حمام گوش نکرد و روز بعد، به محض این که یکی از افراد خانواده در اتاق پذیرایی را به هم کوبید، در شکست!بزرگتر ها، بچه ها رو دعوا کردن و به بچه ها هشدار داده شد که بیشتر مراقب درها باشند و آن ها را محکم به هم نکوبند.این موضوع باعث شد دلِ درِ اتاق پذیرایی خنک بشه. بالاخره مزه ی شیرین انتقام رو چشید!اما بعد از گذشت چند روز، پدر و مادر تصمیم گرفتند درِ شکسته را، که هم خیلی زشت بود و هم جرق و جرق صدا می داد، عوض کنند.اونا به جای تعمیر درِ شکسته، تصمیم گرفتند آن را تعویض کنند. به همین منظور درِ پذیرایی رو درآوردند و بیرون از خانه انداختند.در زیبای اتاق پذیرایی وقتی خودش رو توی سطل آشغال دید، از کاری که کرده بود پشیمان شد، چون از خودش صبر و تحمل نشان نداده بود.حالا اون رو از خانه بیرون انداخته بودند. امکان داشت کسی بیاد و برای گرم شدن اون رو آتش بزنه، یا این که با ارّه به جونش بیافتند.در این حال، دوستش درِ معمولی حمام در جای خود باقی ماند و بچه ها یاد گرفتند با آن رفتار ملایم تری داشته باشند.خوشبختانه، در اتاق پذیرایی سرانجام آتش نگرفت یا این که اره نشد!در عوض مرد فقیری او را از میان آشغال ها برداشت و اگر چه در شکسته ای بود، ولی برای کلبه محقر او همان هم غنیمت بود. در اتاق پذیرایی خوشحال شد که فرصت آن را پیدا کرد تا دوباره یک در مناسب باشد و به خود قول داد که دیگر در مقابل سختی ها صبور باشد. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
روزی یک کشتی پراز عسل در ساحل لنگر انداخت وعسلها درون بشکه بود... پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود و به بازرگان گفت: از تو میخواهم که این ظرف را پر از عسل کنی. تاجر نپذیرفت وپیرزن رفت... سپس تاجر به معاونش سپرد که آدرس آن خانم را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد آن مرد تعجب کرد وگفت ازتو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی والان یک بشکه کامل به او میدهی؟ تاجر جواب داد : ای جوان او به اندازه خودش در خواست میکند و من در حد و اندازه خودم میبخشم... پروردگارا......🙏 کاسه های حوائج ما کوچک و کم عُمقند، خودت به اندازه ی سخاوتت بر من و دوستانم عطا کن که سخاوتمندتر از تو نمیشناسیم.... آرزوهايتان را به دستان خدا بسپارید ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌┅═ೋ❅✿💥✿❅ೋ═┅ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
| 🕌 ای گنبدِ تو عشق، منِ خسته دل ای کاش چون کفترِ پر بسته ی ایوانِ تو بودم . . 💛 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـدایـا در این شب سرد و زیبـای پاییزی خانواده ودوستانم را عـاشقـانه به تـومیسپارم پنـاه شـان باش کـه آغوشی امن ترازآغوش توسراغ ندارم شبتون سرشار از مهر الهی 💚 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
اگر همین امروز را خوب زندگی کنی، همه‌ی دیروزهایت به خاطره‌ای خوش و فرداهایت به امید تبدیل خواهد شد... 👈اگر خواسته ای دارید که هنوز به آن دست نیافته اید، دائما با احساسات زیبا و باور به اینکه آن متعلق به شماست، تجسمش کنید، راجع به آن زیاد صحبت کنید، پیشاپیش خداوند را بابت رسیدن به آرزویتان شکر کنید و در یک کلام فرکانس رسیدن به آن را در خود ایجاد نمایید؛ جهان بدون ذره ای خطا و تاخیر شما را به خواسته تان میرساند. ذهن خود را پرورش دهید، اگر تجسم کردن برایتان سخت است، آرزویتان را بنویسید و تک تک نکات آن را بر روی کاغذ بیاورید و سپس از روی نوشته ها تجسمش کنید. روزتون عالی 💚 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌹داستان آموزنده🌹. يكى از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام حكايت كند: روزى در مِنى و عرفات در حضور آن حضرت مشغول خوردن انگور بوديم، كه فقيرى آمد و تقاضاى كمك كرد. حضرت يك خوشه انگور به آن فقير داد، فقير گفت: انگور نمى خواهم، چنانچه درهم و دينارى داريد، كمك نمائيد؟ امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند به تو كمك نمايد. و فقير مقدارى راه رفت و سپس بازگشت و همان مقدار انگور را درخواست كرد، ولى حضرت چيزى به او نداد و فقط فرمود: خدا به تو كمك نمايد. بعد از آن، فقيرى ديگر آمد و درخواست كمك كرد؟ حضرت چند دانه انگور به او داد، فقير آن چند دانه انگور را گرفت و گفت: ((الحمد للّه ربّ العالمين )) كه خداوند مهربان مرا روزى داد؛ و چون كه خواست برود امام عليه السلام به او فرمود: صبر كن؛ و دو دست مبارك خود را پر از انگور كرد و تحويل او داد. فقير بار ديگر خداى تعالى را شكر و سپاس گفت؛ و خواست حركت كند كه برود، حضرت فرمود: چقدر پول همراه دارى؟ فقير پول هاى خود را كه حدود بيست درهم بود نشان داد و حضرت نيز به همان مقدار درهم به او كمك نمود. هنگامى كه فقير پول ها را از آن حضرت گرفت، شكر و سپاس خداى را به جا آورد. و حركت كرد تا برود، حضرت فرمود: صبر كن و سپس پيراهن خود را درآورد و تحويل آن فقير داد و فرمود: آن را بپوش، فقير پيراهن را گرفت و پس از شكر خدا، نيز از آن حضرت سپاس، به جاى آورد؛ و دعاى خيرى در حقّ حضرت كرد و رفت. (بحارالا نوار: ج۴۷ص۴۲ح۵۶ به نقل از كافى:ج۴ ص۴۹). اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
| ﮼‏اللهم‌إني‌أسالکَ‌أن‌تملأ‌قلبي‌حبا‌للک..💙﮼ بچه شیعه جان سعی کن نقطه ضعف دلت خم ابروی فرزندان زهرا باشه، که اگر دلت یک جا جلوتو گرفت، بفهمی کارِ اهل آسمونه؛))💙 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
👌 فرشتگان در حال خواندن اسامی جهنمیان بودند... که ناگهان نامش خوانده شد... "چگونه می توانند مرا به جهنم ببرند؟ دو فرشته او را گرفتند و به سوی جهنم بردند... او تمام اعمال خوبی که انجام داده بود،را فریاد می زد... نیکی به پدرش و مادرش،روزه هایش،نمازهایش،خواندن قرآنش و... التماس میکرد ولی بی فایده بود. او را به درون آتش انداختند. ناگهان دستی بازویش را گرفت و به عقب کشید. پیرمردی را دید و پرسید: "کیستی؟" پیرمرد گفت: "من نمازهای توام". مرد گفت: "چرا اینقدر دیر آمدی؟ چرا در آخرین لحظه مرا نجات دادی؟ پیرمرد گفت: چون تو همیشه نمازت را در آخرین لحظه میخواندی! آیا فراموش کرده ای؟ در این لحظه از خواب پرید. تا صدای اذان را شنید وضو گرفت و به نماز ایستاد. *نمازت را سر وقت، چنان بخوان كه گویا آخرین نمازی است که میخوانی. 🌺خدا ميفرماید: من تعهدى نسبت به بنده ام دارم كه اگر نماز را در وقتش بپا دارد او را عذاب نكنم و او را به بهشت ببرم. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹داستان آموزنده🌹 یکی از شاگردان کلاس به معلممان گفت : من چیزهای زیادی بخشیدم ولی در قبال آن فقط یک نگاه توهین آمیز دریافت کردم! معلممان گفت: بیایید وقتی چیزی بخشیدیم به فرد و شخص ندهیم؛ بلکه آن را به خدا بدهیم. آن شخص فقط برایمان مانند یک صندوق پست و رابطی بین ما و خدایمان باشد. وقتی چیزی را برای خدا بفرستیم دیگر عکس العمل واسطه برای ما مهم نیست و از او توقعی هم نداریم؛ خداوند، خود عوض آن را هم در دنیا به ما می‌دهد و هم به طور بهتر، در قیامت، زمانی که به آنها احتیاج داریم. . یادمان باشد مقصد ما خداست... . اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🍃❤️ ❤️🍃 مادرم در بسـتر است این روزها روزی ام چشم تـر است این روزها ذڪر من امن یجیب آرزوی مادرم پرزدن است این روزها آمد🍂 🏴 ⚫️آغاز و شهادت بانوى عالم ، دختر پيامبر«ص»حضرت فاطمه زهرا«س» تسليت باد. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پـروردگـارا دراین شب دل انگیز آنچـه را کـه بـی صـدا ازقلب عزیزانم گذر کرده در تقدیـرشـان قـرار ده ... تـا لـذتــی دو چـنـدان را برایشان بـه ارمغان بیاورد شبتون پر از آرامش الهی ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ سـ❤️ـلام دوستان عزیزم ✨ امروزتون پر از شادی و سلامتی و ثروت ✨ روزانه به مدت ٣دقيقه تمام حرفهاى درون ذهن خود را بنويسيد و آنها را بخوانيد خواهيد ديد فقط مسائلى سطحي است... تمام گفتگوهای ذهنی خود را بنویسید تمام شکایتها .. همه نگرانی ها ... سپس پایان روز ان را بخوانید خیلی جالبه متوجه خواهید شد خیلی از انها اصلا مشکل نبودند . حتما امتحان کنید کم کم قدرتمند خواهید شد اعتماد به نفستون بالا میره توانایی روبه رو شدن شما با مسائلتون قوی خواهد شد... 👈 امروز با ؛ امروز بار گران مربوط به دیروز را بر زمین می گذارم و در بهترین شرایطی که می توانم قرار می گیرم. من تنها به زیبایی امروز می اندیشم. خداوندا سپاسگزارم🙏 روزتون عالی💚 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🦋🌼🦋🌼🦋🌼🦋🌼🦋🌼🦋🌼 ✍بدترین اخلاق تکبر 👌🌸حضرت علي عليه السلام مي فرمايند: أقبح الخلق التّكبّر بدترين اخلاق تكبر است [تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، صفحه : 30] داستانك: 🌺خداوند روزي به حضرت موسي فرمود: 🍁برو بدترين بنده مرا بياور .موسي رفت يكي از گناهكارهاي درجه يك را پيدا كرد ووقتي ميخواست با خود ببرد،گفت نكند يك موقع اين آدم توبه كرده باشد ومن فكر كنم كه اين بنده ي گناهكار مي باشد رهايش كرد. 🌹رفت دزدي را گرفت تاببرد نزد خود گفت نكند نكند اين بنده خاص خدا باشد وتوبه كرده باشد وخدا او را بخشيده باشد ولش كرد. 💐هر كسي را مي گرفت با چنين فرضيات وداوريهائي آزادش مي نمود. 🌷بالاخره سگي را گرفت وگفت بدتر از اين كه ريگر نداريم ،رفت ميانه ي راه رهايش كرد وگفت شايد در عالم سگي بودنش كاري كرده باشد ؛بالاخره موسي دست خالي پيش خدا رفت. 🌼خدا گفت:اي موسي دست خالي آمدي؟ 🌻موسي گفت: هرچه گشتم بدتر از خودم پيدا نكردم. 🌷خدا گفت: اي موسي هر آئينه اگر غير از اين كرده بودي از پيغمبري عزل ميشدي! [منبع : حدیث دل سپردن، مرتضي آقاتهرانی ،صفحه 17] اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎ | «یا مَنْ یَعْلَمُ ضَمیرَ الصّٰامِتینَ» ای کسی که از حالِ دلِ منِ ساکت خبر داری... اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
خیلی زیبا حتما بخوانید 👌 آیت الله العظمی سید شهاب الدین مرعشی نجفی (ره) نقل می کنند : شب اول قبر آيت‌‌الله شيخ مرتضی حائری برايش نماز ليلة‌ الدّفن خواندم، همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم . چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنيايي چه خبر است؟! پرسيدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشته‌ای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن... وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکي از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوري. کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل مي‌ديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشه‌اي نشستم و زانوي غم و تنهايي در بغل گرفتم. ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي مي‌آيد. صداهايي رعب‌آور و وحشت‌افزا! صداهايی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست مي‌کرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبري نبود. بياباني بود برهوت با افقي بي‌انتها و فضايي سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک مي‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشي که زبانه مي‌کشيد و مانع از آن مي‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم. انگار داشتند با هم حرف مي‌زدند و مرا به يکديگر نشان مي‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولي صدايم در نمي‌آمد. تنها دهانم باز و بسته مي‌شد و داشت نفسم بند مي‌آمد. بدجوري احساس بی کسی و غربت کردم گفتم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده، در اينجا جز تو کسی را ندارم.... همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدايی از پشت سرم شدم. صدايی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقی دلنشين! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من مي‌آمد. هر چقدر آن نور به من نزديکتر مي‌شد آن دو نفر آتشين عقب‌تر و عقب‌تر مي‌رفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند. نفس راحتي کشيدم و نگاه ديگري به بالاي سرم انداختم. آقايي را ديدم از جنس نور ! نوری چشم نواز و آرامش بخش. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمي‌توانستم حرفي بزنم و تشکري کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: آقای حائری! ترسيدی ؟ من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسي! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم. اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ‌ترک مي‌شدم و خدا مي‌داند چه بلايي بر سر من مي‌آوردند. بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد. و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می نگريستند فرمودند: من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما ۷۰ مرتبه به زيارت من آمديد من هم ۷۰ مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبه‌اش بود ۶۹ بار ديگر هم خواهم آمد. منبع : کرامات امام رضا (ع) از زبان بزرگان نویسنده حسین صبوری اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای خوشبختی راه درازی نروید ... دنبال داشتن آدم خاصی ... شغل خاصی ... موقعیت و مدرک و قیافه‌ی خاصی نباشید ...! خوشبختی یعنی که از همین چیزهای مثلا معمولی و دم دستی ، لذت ببرید ...! از همین چیزهای ساده‌ای که یادتان رفته روزی ... شبی ... وقتی داشتنش آرزویتان بود ...! خوشبختی را با همین چیزهای معمولی به خانه‌هایتان بیاورید . ┅═ೋ❅✿💥✿❅ೋ═┅ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی در این شب سرد پاییزی زندگی دوستانم را سبز تنور دلشان را گرم فانوس دلشان را روشن لحظه هایشان را بدون غم و چرخ روزگار را به کامشان بچرخان شبتون بخیر در پناه خــدای مهربون 💚 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حیف که یادمان رفته ؛ بسیاری از آنچه امروز داریم همان دعاهایی بود که فکر میکردیم خدا آنها را نمی‌شنود خدایااا برای داده و نداده‌ات صد هزار بار شکر و سپاس🌺🍃 خدا هر لحظه در حال کامل کردن ماست ، چه از درون و چه از بیرون ! هر کدام ما اثر هنری ناتمامی هستیم ، هر حادثه ای که تجربه می کنیم هر مخاطره ای که پشت سر میگذاریم ، برای رفع نواقصمان طرح ریزی شده است . پروردگار به کمبودهایمان جداگانه می پردازد ، زیرا اثری که انسان نام دارد در پی کمال است ... 🦋 روزتون عالی ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌸🍃🌸🍃 «شبلی» به مسجدی رفت تا دو رکعت نماز گزارد و قدری استراحت کند. کودکانی در مسجد مشغول تحصیل بودند و اتفاقاً وقت غذا خوردن آنها فرا رسیده بود. دو کودک نزدیک شبلی نشسته بودند، یکی از آنها ثروتمندزاده و دیگری فرزند مرد فقیری بود. دو زنبیل گذارده بودند و از آن غذا می‌خوردند. در زنبیل ثروتمندزاده نان و حلوا بود و در زنبیل فرزند فقیر تنها نان وجود داشت. وقتی فرزند مرد ثروتمند شروع به خوردن نان و حلوا کرد، فقیرزاده از او درخواست حلوا کرد. امّا او گفت: اگر به تو حلوا دهم سگ من خواهی شد؟؟! کودک فقیر در جواب گفت: می‌شوم. ثروتمندزاده به او گفت: عوعوی سگ کن تا به تو حلوا دهم!! آن بیچاره صدای سگ می‌داد و حلوا می‌گرفت. شبلی به آنها نگاه می‌کرد و می‌گریست. مریدان او گفتند: "چرا گریه می‌کنید؟" در جواب گفت: "نگاه کنید طمعکاری و بی قناعتی با انسان چه می‌کند؟ چه می‌شد اگر آن فقیرزاده به نان تنهای خود قناعت می‌کرد و به حلوای آن کودک طمع نمی ورزید تا او را سگ خود نگرداند." امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: نتیجه طمع، ذلّت دنیا و بدبختی آخرت است. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
دعا کنید ثواب دون سوراخ نباشد! ورنه موش دزد در اَنبان ماست گنـدم اعمـال چهـل ساله کجـاست؟ اول ای جـان دفـع شرّ مـوش کـن بعد از آن، در جمع گندم کوش کن ✍باید اخلاق رذیله برود. قدیم گندم را در انبار مےریختند، موش هم بود. موش ها گندم را می خورند. هرچه این شخص گندم مےریخت، از آن طرف موش ها این گندم را مۍخوردند. شاعر خوب شعری می گوید. می گوید : ورنه موش دزد در اَنبان ماست، قدیم به کیسه اَنبان می گفتند. گنـدم اعمـال چهـل ساله کجـاست؟ ما موش دزد داریم. باید یک فکری به حال این موش دزد بکنیم. باید ردش کنیم برود. 💥این موش دزد همان اخلاق رذیله است. تکبر است. محبت دنیاست. اینها را باید ردش کنیم، تا ردش نکنیم، این نمازها ولو اسقاط تکلیف هم بکند، اما ما را به معراج نمی برد. شصت و پنج سال پیش، شخصی به مرحوم استاد ما شیخ علی اکبر برهان می گفت: در مفاتیح نوشته که فلان عبادت این همه ثواب دارد، این دعا را بخوانی اینقدر ثواب دارد، مگر می شود این همه ثواب! تعجب کرده بود. استاد ما می فرمودند: «دعا کنید که ثوابدون ما سوراخ نباشد». ما ثوابدان هایمان سوراخ است. این همه ثواب است، ولی ثوابدون سوراخ است. به همین خاطر ثواب ها می رود. شما مرتب شیر توی ظرف می ریزی ، اما ظرف سوراخ است و شیر ها می رود، فایده ندارد. ایشات فرموند: «دعا کنید که ثوابدان سوراخ نباشد تا این ثواب ها جمع شود.» اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi