55.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💜خدایا🌸
⭐️خلوت لحظههايم را
💜با ياد تو پر میکنم
⭐️و اميدوارم به
💜لطف خـداوندیات
⭐️باشد که به دوستان و
💜عزیزانم در این شب زیبا
⭐️نظری از مهر داشته باشی
💜ای مهـربانترین مهـربانان🍃
🌙شبتون ستاره بارون⭐️❤️
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🍀🌺🍃🌸
صلی الله علی محمد
صلی الله علیه و اله
فرخنده سالروز بعثت نبی مکرم اسلام حضرت ختمی مرتبت حضرت محمد مصطفی صل الله علیه وآله وسلم مبارک باد💚❤️🌹
🍃🍀🌺🌸
عید همگی مبارک💚
#عید_مبعث
#ماه_رجب
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
2.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃توکل بر خدایت کن
🍃کفایت میکند حتما...
🍃اگر خالص شوی با او
🍃صدایت میکند حتما...
🍃اگر بیهوده رنجیدی
🍃از این دنیای بی رحمی
🍃به درگاهش قناعت کن
🍃عنایت میکند حتما...
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🤔 #کمی_تأمل
نامه واقعی به خدا ♥
🔹این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام #نظرعلی_طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود.
🔸یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.
نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.
#مضمون_این_نامه
▫️بسم الله الرحمن الرحیم
▫️خدمت جناب خدا !
▫️سلام علیکم ،
▫️اینجانب بنده ی شما هستم.
از آن جا که شما در قران فرموده اید :
"و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها"
«هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»
من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.
در جای دیگر از قران فرموده اید :
"ان الله لا یخلف المیعاد"
مسلما خدا خلف وعده نمیکند.
بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :
🔘همسری زیبا و متدین
🔘خانه ای وسیع
🔘یک خادم
🔘 یک کالسکه و سورچی
🔘 یک باغ
🔘 مقداری پول برای تجارت
🔻لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.
مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی
🔹نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟
می گوید،مسجد خانه ی خداست.
پس بهتره بگذارمش توی مسجد.
می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره.
🔹صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره.
کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته،
از آن جا که #به_قول_پروین_اعتصامی
"نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست"
ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه و نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه.
ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد.
او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد،
و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند.
وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند
دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:
نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند
پس ما باید انجامش دهیم.
و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود.
🔻این مطلب را میتوان درس واقعی توکل به خدا گرفت
✍
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
طلبه ای که به لوستر های حرم حضرت امیر المؤمنین (عليه السلام) اعتراض داشت!
✍️فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعى روایت کرده:
🌸 یکى از طلبه هاى حوزه با عظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود. روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (ع) عرضه مى دارد:
شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم؟!
شب امیرالمؤمنین (ع) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید: اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فجل و فرش طلبگى است، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو:
به آسمان رود و کار آفتاب کند.
پس از این خواب، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد: زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است، شما مرا به هندوستان حواله مى دهید !!
بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید: "سخن همان است که گفتم، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت کن، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى: (به آسمان رود و کار آفتاب کند)"
پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند، و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد،
مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد، تعجب مى کنند!!
وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند، چون در را باز مى کنند، مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید: (به آسمان رود و کار آفتاب کند)
فوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید:"این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید، و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید، و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید"
مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد، و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود.
فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند، و هر کدام در آن سالن پر زینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند، از شخصى که کنار دستش بود، پرسید: چه خبر است؟
گفت: مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است.
پیش خود گفت: وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است.
هنگامى که مجلس آراسته شد، راجه به سالن درآمد، همه به احترامش از جاى برخاستند، و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست.
نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت: آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم، و شما اى عالمان دین، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید.
چون صیغه جارى شد، طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود، پرسید: شرح این داستان چیست؟
راجه گفت: من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (ع) شعرى بگویم، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم. به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود، به شعراى ایران مراجعه کردم، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد، پیش خود گفتم: حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (ع) قرار نگرفته است، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید، نصف دارایى ام را به او ببخشم، و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم.
شما آمدید و مصراع دوم را گفتید، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است. طلبه گفت: مصراع اول چه بود؟ راجه گفت: من گفته بودم:
"به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند"
طلبه گفت: مصراع دوم از من نیست، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (ع) است. راجه سجده شکر کرد و خواند:
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند
به عشق امیر مومنان علی
به اشتراک بگذارید
📚 منبع: کتاب عبرت آموز تالیف استاد شیخ حسین انصاریان
✍
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
860.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شـب بـا تـمـام یـک رنگیش 🌙⭐️
چه ساده آرامش میبخشد🌙⭐️
چـه خـوب میشد مـا هم🌙 ⭐️
مـثل شـب باشیـم..........🌙⭐️
یکرنگ ولی آرام بـخش 🌙⭐️
خـــدایـا هـمهی مـا را 🌙⭐️
عاقبت بخیر بگردان 🌙⭐️
شبتون در پناه خدا🌙⭐️
شــب خــوش 🌙⭐️
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
•🍓☘•
صبریعنیباآرامشبپذیری،کهبعضی
ازچیزهاباترتیبیمتفاوتازآنچهدرذهن
توست،اتفاقمیفتند...
وآنچهخدابرمیگزیندبرایتوبهتریناست،
هرچندخارجازمیلتوباشد🪴:)
❤️🍃💪🍃
"The big lesson in life is never be scared of anyone or anything. Just from Allah☝️
"درس بزرگ زندگی این است که هرگز از هیچ کس و هیچ چیز نترسید.فقط از اللّه ☝️❤️
روزتون عالی در پناه خداوند مهربان💚
᳝╭✹••••••••••••••••••🌸
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🌹داستان آموزنده🌹
شعیب از جمله افرادی بود که او را به شاگردی امام صادق (علیه السلام) می شناختند. روزی در کنار استاد بزرگوار خویش نشسته بود و با او گفت وگو می کرد. در میان بحث آن ها، مردی اجازه خواست چند لحظه ای در محضر امام باشد. وقتی نشست به امام گفت: من یکی از ارادتمندان و دوستداران شما هستم اما مدت هاست به سختی نیازمند شده ام. ابتدا خواستم با کمک بستگانم زندگی خود را اداره کنم و کار خویش را سامان بخشم، ولی نزدیک شدن به آن ها، جز دوری شان برای من ارمغانی نداشت و اظهار نیاز من سبب دوری گزیدن آنان از من شد و پاسخ منفی آنان مرا نیز از آن ها دلسرد کرد. امام با مهربانی فرمود: آن چه پروردگار از ایمان و ارادت به اولیایش به تو ارزانی داشته بهتر است از آنچه آنان در دست دارند.
شعیب که به دقت گوش می کرد گفت: پس قربانت گردم! از پروردگار بخواه که ما را از دیگران بی نیاز سازد. امام پاسخ داد: بی نیازی خوب است، ولی پروردگار خواسته که ما روزی خویش را از دست یکدیگر بستانیم و هر کس با تلاش خود مشکل دیگری را برطرف کند. پس چنین دعایی درست نیست، بلکه باید از خداوند خواست که او ما را از نیازمندی به اشرار بی نیاز سازد، نه از بی نیازی به خلق خدا!
🌹
الإمامُ الصّادقُ عليه السلام : تُدخِلُ يَدَكَ في فَمِ التِّنِّينِ إلى المِرْفَقِ خَيرٌ لكَ مِن طَلَبِ الحَوائجِ إلى مَن لَم يَكُنْ لَهُ و كانَ.
امام صادق عليه السلام : اگر دست خود را تا آرنج در دهان اژدها كنى بهتر است تا اين كه دست نياز به سوى تازه به دوران رسيده دراز كنى .
🌹
✍
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🦊آزمایش صداقت روباره..
یک گروه محقق یک سری لاشه مرغ را داخل یک توری گذاشته بودند و چند گودال به فاصله های 10-20 متر از هم حفر کرده بودند.
بعد از مدتی یک روباه آمد و کمی بو کشید و یک مقدار این لاشه ی مرغ ها را جابه جا کرد و رفت.
کارشناس تیم رو به دوربین کرد و گفت:
این الان می رود و بقیه ی گله و دوستانش را می آورد.
و با استفاده از یک روبات جرثقیل، توری را جابه جا کردند و آوردن در گودال دوم و مخفی اش کردند و با مایعی خاص اسپری کردند تا اثر بو را از بین بردند.
تقریبا نیم ساعت بعد همان روباه و 7-8 تا روباه دیگر آمدند سر گودال اول و هرچه گشتند مرغ ها را پیدا نکردند. هر چه زمین را بو کردند، فایده نداشت و آن 7-8 تا رفتند و این روباه اولی دوباره شروع به گشتن کرد.
جالب این بود که مدام با سرعت می گشت و بعد سرش را بالا می آورد و به دوستانش که داشتند دور می شدند، نگاه می کرد و دوباره بو می کشید.
محققان با استفاده از سیم کمی روی گودال دوم را باز کردند تا حدی که روباه مرغ ها را دید. این دفعه خیلی جالب بود، روباه یکی از مرغ ها را با دندان گرفت و با خودش برد.
این تیم کارشناس آمدند و دوباره همان کار را تکرار کردند و توری را به گودال سوم بردند و بوی مرغ ها را با اسپری پاک کردند.
روباه ها وقتی دوباره رسیدند، هرچه گودال ها را گشتند و هرچه زمین را بو کشیدند، چیزی نبود و دوباره رفتند.
دوربین روباه اول را نشان داد که این بار دیگر جست و جو نکرد و رفت داخل گودال دوم دراز کشید و به حالت خوابیده ماند.
چند دقیقه ای صبر کردند و دیدند خبری نیست، نزدیکش رفتند و چک کردند، دیدند کاملا مرده!
جالب این بود که لاشه روباه رابه مرکز دامپزشکی بردند و کلی آزمایش کردند؛ دیدند دقیقا عکس ها و آزمایش ها نشان می دهد این حیوان بر اثر یک شوک عصبی سکته کرده و مرده.
روباه که نماد مکر و حیله گری در حیوانات است، وقتی احساس می کند صداقتش بین دوستانش از بین رفته، سکته می زند و می میرد، از خجالت می میرد.
چقد زیادند کسانی که می آیند روزی هزاران دروغ به زبان می آورند، جالب این که حتی وقتی دروغ هایشان آشکار می شود، راست راست راه میروند و اصلا و ابدا هم خم به ابرو نمی آورند و اسفناک تر این که بازهم تکرار، تکرار و تکرار...
چقد زشت است که انسان به جایی برسد که حیوانات از او در کرامت اخلاقی پیشی بگیرند!!
✍
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✅ ارزش #آبرو
🌹حضرت اميرالمؤمنين علی علیه السلام مقدار "پنج بار شتر" خرما براى شخصى #آبرومند که از كسى تقاضاى كمك نمى كرد فرستادند. یک نفر که در آن جا حضور داشت به امیرالمؤمنین گفت : "آن مرد كه تقاضاى كمك نكرد ، چرا براى او خرما فرستادید ؟ يك بار شتر هم براى او كافى بود!"
امام علی (ع) به او فرمودند:
"خداوند امثال تو را در جامعه ما زياد نكند ! من می بخشم و تو #بخل مى ورزى!؟ اگر من آن چه را كه مورد حاجت او است ، پس از درخواست کردن بدهم ، چيزى به او نداده ام ؛ بلكه قيمت آبرویش را به او داده ام ؛ زيرا اگر #صبر كنم تا از من درخواست كند، در حقيقت او را وادار كرده ام كه آبرويش را به من بدهد."
📗 وسائل الشيعة ، ج۲ ، ص۱۱۸
✍
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi