5.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
5.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هنگامي كه حضرت موسي از طرف خداوند،
براي رفتن به سوي فرعون
و دعوت او به خداپرستي مأمور گرديد،
موسي كه احساس خطر مي كرد به
فكر خانواده و بچه هاي خود افتاد.
و به خدا عرض كرد: پروردگارا!
چه كسي از خانواده و بچه هاي من،
سرپرستي مي كند؟!.
خداوند به موسي فرمان داد:
عصاي خود را بر سنگ بزن.
موسي عصايش را بر سنگ زد،
آن سنگ شكست و در درون آن سنگ
ديگر نمايان شد، با عصاي خود يك ضربه
ديگر بر آن سنگ زد، آن نيز شكسته شد و
در درونش سنگ ديگر پيدا گرديد.
موسي ضربه ديگر باعصاي خود بر
سنگ سوم زد و آن سنگ نيز شكسته شد، او در درون آن سنگ، كرمي را ديد كه
چيزي به دهان گرفته و آن را مي خورد.
پرده هاي حجاب از گوش موسي به كنار رفت و شنيد آن كرم
مي گويد:
«سُبْحانَ مَنْ يَسْمَعُ كَلامِي وَ يَعْرِفُ مَكانِي وَ يَذْكُرُني وَ لايَنْسانِي؛
پاك و منزه است
آن خداوندي كه مرا مي بيند، و
سخن مرا مي شنود،
و به جايگاه من آگاه است، و
بياد من هست، و مرا فراموش نمي كند.»
به اين ترتيب، موسي دريافت، كه خداوند عهده دار رزق و روزي بندگان
است و با توكل بر او، كارها سامان مي يابد.
📙تفسير روح البيان، ج 4، ص 96 و 97.
داستان دوستان، جلد 4، حكايت
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
4.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ داستان کوتاه پند آموز
گویند زنی زیبا و پاک سرشت به نزد حضرت موسی عليهالسلام، كليمالله، آمد و به او گفت: «ای پیامبر خدا، برای من دعا کن و از خداوند بخواه که به من فرزندی صالح عطا کند تا قلبم را شاد کند.»
حضرت موسی ع دعا کرد که خداوند به او فرزندی عطا کند. پس ندا آمد: «ای موسی، من او را عقیم و نازا آفریدم.»
حضرت موسی ع به زن گفت: «پروردگار میفرمایند که تو را نازا آفریده است.»
پس زن رفت و بعد از یک سال بازگشت و گفت: «ای نبی خدا، برای من نزد پروردگار دعا کن تا به من فرزندی صالح عطا کند.»
بار دیگر حضرت موسی دعا کرد که خداوند به او فرزندی ببخشد. دوباره ندا آمد: «من او را عقیم و نازا بیافریدم.»
موسی به زن گفت: «خداوند عزوجل میفرماید تو را نازا بیافریده.»
بعد از یک سال، حضرت موسی همان زن را دید در حالی که فرزندی در آغوش داشت.
از زن پرسید: «این نوزاد کیست؟»
زن جواب داد: «فرزند من است.»
پس موسی ع با خداوند صحبت کرد و گفت: «بارالها، چگونه این زن فرزندی دارد در حالی که تو او را عقیم و نازا آفریدی؟!»
پس خداوند عزوجل فرمود: «ای موسی هر بار که گفتم «عقیم»، او مرا «رحیم» میخواند. پس رحمتم بر قدر و سرنوشت پیشی گرفت
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
4.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅#پندانه
ما به تغییر نیاز داریم
🔹خانم معلم در یکی از روزهای پاییز مادر یکی از دخترها را خواست.
🔸خانم معلم به مادر گفت:
متأسفانه باید بگم که دخترتون نیاز به داروهای آرامبخش داره. چون دخترتون بیشفعاله و مشکل حاد تمرکز داره. اصلا چیزی یاد نمیگیره.
🔹ترس به قلب مادر چنگ زد و چشمانش در غم خیس خورد. انگار داشت چنگ میزد به گلوی خودش، اما حرف خانم معلم را قبول کرد.
🔸وقتی همه چیز همان طور شد که معلم خواسته بود، دخترک گفت:
خجالت میکشم جلوی بچهها دارو بخورم.
🔹خانم معلم پیشنهاد داد وقت بیکاری که دختر باید دارو مصرف کند، به بهانه آوردن قهوه خانم معلم، به دفترش برود و قرصش را بخورد.
🔸دختر خوشحال قبول کرد. مدتها گذشت و سرمای زمستان، تن زرد پاییز را برفی کرد.
🔹خانم معلم دوباره مادرش را خواست. این بار تا جا داشت از دخترک و هوش سرشارش تعریف کرد.
🔸در راه برگشت به خانه، مادر خیلی بالاتر از ابرها سیر میکرد.
🔹لبخندزنان به دخترش گفت:
چقدر خوبه که نمرههات عالی شده، چطور تونستی تا این حد تغییر کنی؟!
🔸دختر خندید:
مامان من همه چیز رو مدیون خانم معلمم هستم.
🔹مادر گفت:
چطور؟
🔸دختر گفت:
هر روز که براش قهوه میآوردم، قرص رو داخل فنجون قهوهاش مینداختم. اینجوری رفتار خانم معلم خیلی آروم شد و تونست خوب به ما درس بده.
💢خیلی وقتها تقصیر گردن دیگران نیست. این ما هستیم که نیاز به تغییر داریم.
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✳ چک سفید خدا✨
🔻 خدا در قرآن به دو گروه چک سفید داده و فرموده است خودتان مبلغش را بنویسید!
✔️ یک گروه کسانی هستند که بر مصیبتها صبر میکنند. چون این افراد ثابت کردهاند که حقیقتا خدا را میخواهند. «إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ»(زمر، 10)
✔️گروه دوم هم افرادی هستند که نماز شب میخوانند. «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ»(سجده، 17) خداوند میفرماید هیچکس نمیتواند بفهمد برای اینها چه آماده کردهام!
👤 آیت الله سیدحسن عاملی🌸🍃
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
2.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا ما خدا رو نمیبینیم؟
🌺صلوات جهت شادی روح مرحوم آیت الله العظمي حاج شیخ احمد مجتهدی تهرانی (#قدس_الله_نفسه_الزکیه ) فراموش نشود♦️
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
8.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
783.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍁برای فردایت
✨مسیری روشن و زیبـا
🍁آرزو میڪنم
✨آنچنان ڪه به اشتباه
🍁به ڪسی اعتمـاد
✨و تڪیه نڪنی ،
🍁"جز خدا "
✨اوست ڪه عاشقانه
🍁دوستمان دارد...
شبتـون آرام و در پناه خدا✨🍁
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🥇🏆
همین الان رویاهات را تو ذهنت بیار
و برای رسیدن بهشون برنامه بریز
و سخت براش تلاش کن
مطمئن باش یه روز بهشون میرسی
𝐓𝐡𝐞 𝐝𝐫𝐞𝐚𝐦 𝐲𝐨𝐮 𝐤𝐞𝐩𝐭
𝐢𝐧 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐦𝐢𝐧𝐝 𝐢𝐬 𝐩𝐨𝐬𝐬𝐢𝐛𝐥𝐞
رویایی که تو ذهنت
نگهداشتی امکانپذیره🌱💚
🌱
خدا گفته از تو حرکت از من برکت
اگه تو داری حرکتش را انجام میدی
پس دیگه غصه نخور
و برکتش را بسپار به خدا
#انگیزشی
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#حکایت_مال_حرام
مردی در بصره، سالها در بستر بیماری بود؛ بهطوری که زخم بستر گرفته بود؛ و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند؛ همیشه دست به دعا داشت.
روزی عالمی نزد او آمد و گفت: میدانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟
گفت: بخدا قسم حاضرم.
داستان مرد بیمار به این طریق بود که، در بصره #بیماری_وبا آمد؛ و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آب لیمو است.
این مرد، تنها آب لیمو فروش شهر بود. که آبلیمو را نصفه با آب قاطی میکرد و میفروخت.
چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطرهای آبلیمو میریخت تا بوی لیمو دهد.
مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا میکنم زندگی تو بر باد برود چنانچه زندگی مردم را بر باد میدهی و خونشان را در شیشه میکنی.
عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا ده سال است برای درمان و علاج خود آنها را میفروشی.
میدانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد! و زجر کش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد.
پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسهها را فروخت، پدرجان داد.
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi