eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
17.6هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
4.8هزار ویدیو
24 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴احترام على بن جعفر به امام جواد عليه السّلام بسم الله الرحمن الرحیم شيخ كلينى (ره) از محمّد بن حسن بن عماد روايت مى‌كند كه گفت: من در حضور على بن جعفر (عموى امام رضا عليه السّلام) در مدينه نشسته بودم، دو سال بود كه در مسجد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله، نزد او مى‌رفتم و احاديثى را كه از برادرش امام كاظم عليه السّلام شنيده بود، مى‌فرمود و من مى‌نوشتم، (و شاگرد او بودم) در اين هنگام ناگاه ديدم ابو جعفر (حضرت جواد عليه السّلام در سنين كودكى) در مسجد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر او وارد شد، على بن جعفر [با آن سنّ و سال]تا حضرت جواد عليه السّلام را ديد، شتابان برخاست با پاى برهنه و بدون رداء، به سوى حضرت جواد عليه السّلام رفت و دست او را بوسيد، و احترام شايان به او نمود، حضرت جواد عليه السّلام به او فرمود: «اى عمو بنشين، خدا تو را رحمت كند» . على بن جعفر گفت: «اى آقاى من، چگونه بنشينم، با اينكه تو ايستاده‌اى؟» . هنگامى كه على بن جعفر (ع) به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش، او را سرزنش كردند و به او گفتند: «تو عموى پدر او (حضرت جواد عليه السّلام) هستى، در عين حال اين گونه در برابر او كوچكى مى‌كنى (و دستش را مى‌بوسى) و. . . ؟» . على بن جعفر گفت: ساكت باشيد، آنگاه ريش خود را به دست گرفت و گفت:اذا كان اللّه عزّ و جلّ لم يؤهّل هذا الشّيبة، و اهّل هذا الفتى، و وضعه حيث وضعه، انكر فضله، نعوذ باللّٰه ممّا تقولون، بل انا له عبد : «اگر خداوند اين ريش سفيد را شايستۀ(امامت) ندانست، و اين كودك را شايسته دانست و به او چنان مقامى داد، من فضيلت او را انكار كنم، پناه به خدا از سخن شما، من بندۀ او هستم». 1) اصول كافى، ج 1، ص 322 ما باید علاوه بر محب اهل بیت بودن غرق در ولایت نیز باشیم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🖤 سرگذشت جالب ام فضل..همسر امام جواد علیه السلام بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم مامون در سال 218 هجری درگذشت و پس از او برادرش «معتصم» جای او را گرفت. او در سال 220 هجری امام جواد(ع) را از مدینه به بغداد آورد ۱ . امام جواد(ع) وقتی وارد بغداد شدند معتصم، خلیفه عباسی با«ام الفضل» همسر آن حضرت تماس گرفت واو را واداشت که حضرت را مسموم کند. ام الفضل به وسیله انگور آن بزرگوار را مسموم نمودند اثر زهر در بدن مبارکش ظاهر شد، از کرده خود پشیمان گشت و چاره ای نمی توانست کرد و گریه و زاری می نمود. امام به او فرمود: اکنون که مرا کشتی، گریه می کنی؟ خداوند تو را به فقر و بلای مبتلا کند که قابل درمان نباشد. وقتی امام جواد(ع) به شهادت رسید معتصم، ام الفضل را به حرامسرای خویش برد. در همان روزها غده ای در رحم او پیدا شد هر چه پزشکان مداوا کردند، مفید واقع نشد. ناچار از حرامسرای معتصم بیرون آمد و هر چه ثروت داشت صرف معالجه آن مرض کرد چنان پریشان شد که از مردم گدای می کرد تا به هلاکت رسید. همچنینی روایت شده: شبی از شبها که به عنوان گدایی در کوه های بغداد سرگردان بود، سگهای بغداد او را پاره کردند و به جهنم واصل شد. ۲ ۱. سیره پیشوایان، 563 ۲. گذر گاه عبرت، ص92 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚 مردی در صحرا دنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر باهوشی برخورد و سراغ شتر را از او گرفت. پسر گفت: شترت یک چشمش کور بود؟ مرد گفت: بله پسر پرسید: آیا یک طرف بارش شیرینی و طرف دیگرش ترشی بود؟ مرد گفت: بله بگو ببینم شتر کجاست؟ پسر گفت: من شتری ندیدم! 🔹 مرد ناراحت شد، و فکر کرد که شاید پسرک بلایی سر شتر آورده پس او را نزد قاضی برد و ماجرا را برای او تعریف کرد. قاضی از پسر پرسید: اگر تو شتر را ندیدی چطور همه مشخصاتش را می دانستی؟ 🔹 پسرک گفت: روی خاک رد پای شتری را دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود، فهمیدم که شاید یک چشمش کور بوده، بعد متوجه شدم که در یک طرف راه، مگس و در طرف دیگر، پشه بیشتر است چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است. قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت: درست است که تو بی گناهی، ولی زبانت باعث دردسرت شد پس از این به بعد ! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚 🔸 بهلول سڪه طلائی در دست داشت و با آن بازی می‌نمود. شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت: اگر این سڪه را به من بدهی در عوض ده سڪه را ڪه به همین رنگ است به تو می‌دهم!! بهلول چون سڪه‌های او را دید دانست ڪه سڪه‌های او از مس است و ارزشی ندارد به آن مرد گفت به یک شرط قبول می‌نمایم! سپس گفت: اگر سه مرتبه مانند الاغ عرعر ڪنی. شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود! 🔸 بهلول به او گفت: تو با این خریت فهمیدی سڪه‌ای ڪه در دست من است از طلاست چگونه من نفهمم ڪه سڪه‌های تو از مس است؟!! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
مهربان معبوم شب خود و دوستانم را به تو می سپارم شب بخیر 💚 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
💡 شروع کردن و تسلیم نشدن، دو شرط اصلی برنده شدن است "ترسوها" هیچوقت "شروع" نمی کنند، "ضعیفها" هیچوقت "تمام" نمی کنند، "برنده ها" هیچوقت "بیخیال" نمی شوند پس بیخیال نشو 🌺🌸 چند سال سخت کوشی و صبر برات یک عمر لذت و آزادی می خره حتی اگه الان اینطوری به نظر نرسه..👍 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
. روزی امام_جواد عليه السلام از بغداد به سمت مدينه مي رفت . عده‌ ای برای خداحافظی با حضرت ايشان را بدرقه می کردند . تا اينکه امام هنگام غروب در راه کوفه به منزلگاهی به نام مسيب رسيدند و در آنجا داخل مسجدی قديمی شدند تا نماز مغرب را بخوانند . در صحن مسجد درخت سدری بود که همیشه خشک و بدون میوه بود . امام مقداری آب خواست و کنار آن درخت وضو گرفت _ به طوری که آب وضوی حضرت به ريشه درخت رسيد نماز مغرب را در آن مسجد به جماعت خواندند . حضرت در رکعت اول پس از سوره ی حمد ، سوره « نصر » را قرائت کرد و در رکعت دوم پس از سوره ی حمد ، سوره توحيد را خواند و قبل از رکوع، قنوت گرفته و رکعت سوم را نيز خوانده و تشهد و سلام گفت. حضرت بعد از نماز اندکی نشستند و به ذکر خدا مشغول شدند و پس از آن چهار رکعت نماز مستحبی [ نافله ی نماز مغرب ] به جا آورد و بعد از نماز ، دو سجده ی شکر به جا آوردند . سپس با مردم خداحافظی کردند و رفتند . فردا صبح ، آن درخت سدر میوه داده بود و در طول آن شب ميوه­ های بسیار عالی و قابل توجهی به بار نشسته بود . طوری که مردم با تعجب آن را نگاه می کردند . عجيب‌ تر اينکه درخت آن ميوه بی دانه بود ؛ لذا تعجبشان از اين بيشتر و بيشتر شد . 📚منبع : الارشاد ، ص ۲۹۹ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🖤 مرگ، مثل رفتن است 🌹امام جواد(ع) به یکی از شاگردان خود که در بستر بود رفتند. وقتي امام بر او نشستند، بیمار با صدای بلند گريه كرد و در حالی که بی تابی می کرد، گفت: مرگ من است! چه كنم؟ مرگ در كار است! 🌹امام جواد(ع) فرمودند: تو از مرگ مي ترسي زیرا نمي داني چيست! براي تو مثالي میزنم: اگر بدنت آلوده به و كثافت باشد و بداني اگر به حمام بروي و كني، همه اين آلودگيها از بين مي رود، آيا ميل داري كه به بروي، يا ميل نداري؟» بيمار عرض كرد: «البته دوست دارم كه هر چه زودتر، به حمام بروم و خود را از همه پاك نمايم. 🌹امام جواد(ع) فرمودند: مرگ براي انسان، مثل است و آن آخرين منزلگاه، و مرحله شستشو و پاكسازي از گناه مي باشد. بيانات امام جواد(ع)، را آرام کرد. 📚معاني الاخبار ، ص ۲۹۰ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحـــــــــــــــــمن الرحیم 🔹عاقبت سیلی زدن به صورتِ زن 🌷حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله فرمودند: هر کس به صورت زنش سیلی بزند، خداوند به آتشبان جهنم دستور می دهد تا در آتش جهنم هفتاد سیلی بر صورت او بزند🌱 🌿فای رجل لطم امراته لطمة، امرالله عزوجل مالک خازن النیران فیلطمه علی حر وجهه سبعین لطمة فی نار جهنم🌸 📚مستدرک الوسائل، ج 14، ص 250 #حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده #معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چگونگی طلب حاجت از امام رضا(ع) از زبان مرحوم آیت اللّه مجتهدی تهرانی. هروقت حاجتی داشتین سه دفعه امام رضا رو به حق امام جواد (ع) قسم بدین... حاجت روا باشید🤲🏻 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
6.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیت الله بهجت میگه: هر طور با نماز رفتار کنیم بازتابش رو توی زندگیمون می‌بینیم کلیپ حتما ببینید تا بفهمید چرا کارامون درست درمون پیش نمیره 😔 #حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده #معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌼مال حرام، ماندنی نیست مردی در بصره، سال‌ها در بستر بیماری بود؛ به‌ طوری که زخم بستر گرفته و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند و همیشه دست به دعا داشت. روزی عالمی نزد او آمد و گفت: می‌دانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟ گفت: به‌خدا قسم حاضرم. داستان مرد بیمار به این طریق بود که در بصره بیماری وبا آمد و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آ‌ب‌لیموست. این مرد، تنها آب‌لیموفروش شهر بود که آب‌لیمو را نصفه با آب قاطی می‌کرد و می‌فروخت. چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطره‌ای آب‌لیمو می‌ریخت تا بوی لیمو دهد.مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا می‌کنم زندگی تو بر باد برود، چنانچه زندگی مردم را بر باد می‌دهی و خونشان را در شیشه می‌کنی. عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا ۱۰ سال است برای درمان و علاج خود آن‌ها را می‌فروشی. می‌دانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد و زجرکش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد. پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسه‌ها را فروخت، پدر جان داد. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi