فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی آنکس که دوستش داریم بیمار میشود میگوییم امتحان الهی است.
و هنگامی که بیمار میشود شخصی که دوستش نداریم میگوییم عقوبت الهی...!
وقتی آنکس که دوستش داریم دچار مصیبتی میشود میگوییم از بس که خوب بود.
و هنگامی که به مصیبتی دچار میشود شخصی که دوستش نداریم میگوییم از بس که ظالم بود...!
مراقب باشیم...!
قضا و قدر الهی را آن طور که پسندمان هست تقسیم نکنیم!
همه ی ما حامل عیوب زیادی هستیم و اگر لباسی از سوی خدا که نامش سِتْر (پوشش) است نبود، گردنهای ما از شدّتِ خجالت خم میشد.
پس عیب جویی نکنیم در حالی که عیوب زیادی چون خون در رگ ها، در وجودمان جاریست...
🎙دکترالهیقمشهای
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴 داستانک (رویا)
در وسط کشتزاری نزدیک جویباری بلورین قفسی را دیدم که توسط دستان ماهری ساخته شده بود. در یکی از گوشههای قفس گنجشکی مرده و در گوشهی دیگر کاسهای که آب آن خشک شده بود. ایستادم و گویی صدای جریان آب پند میداد.
اندیشیدم و دانستم که آن گنجشک کوچک از شدّت تشنگی با مرگ مبارزه کرده در حالی که چندان فاصلهای با رودخانه نداشته است. گرسنگی بر او غلبه کرد در حالی که در وسط کشتزار که گهوارهی زندگی است قرار داشته است. گویی ثروتمندی است که درِ گنجینهاش بر او قفل شده و در طمع طلا جان داده است.
ناگهان قفس تکانی خورد و به صورت انسانی شفاف درامد و پرندهی مرده به شکل یک قلب آدمی و زخمی در آمد در حالی که از زخم عمیق آن خون میچکید و صدای زنی اندوهگین از آن به گوش رسید:
-من قلب آدمی و اسیر ماده و کُشتهی قانون انسان خاکی هستم. در وسط کشتزار زیباییها و کنار جویبارهای زندگی اسیر قفس قوانین احساسات آدمی شدم. در میان دستهای محبّتآمیز با بیاعتنایی جان دادم زیرا زیباییها و میوههای آن عشق از من دریغ شد. آنچه بدان مشتاق بودم نزد انسان بود. من قلب بشر هستم.
در سنّتهای تاریک جامعه زندانی شدم و لاغر گشتم و گرفتار قید و بندهای اوهام شدم و در گوشه و کنار تمدّن تنها ماندم و جان دادم در حالی که انسانیت بر من لبخند میزد!
من این کلمات را شنیدم در حالی که قطرات خون بیرون میآمد و پس از آن دیگر چیزی ندیدم و صدایی نشنیدم و به سوی حقیقتم بازگشتم!
نویسنده: جبران خلیل جبران
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادری به خدا گفت:
چرا قلبم را انقدر مهربان آفریدی که برای مورچههای کنار خیابان هم دلم میلرزد !؟
خدا گفت:
چون تو را انقدر شبیه به خودم آفریدم که بندگانم وجود من را از مهربانی تو حس کنند ...
مادر گفت: چگونه من را لایق دیدی؟! خدا گفت: از آن روز که به درگاهم
دعا کردی، از عمر من کم کن به عمر فرزندم بیفزا ...!
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاک شدن از گناه - استاد شجاعی.mp3
356.2K
🎤 #استادشجاعی:
[ خجالت میکشم بعد از گناه
نماز بخونم!✨ ]
✌️ #بشنویم
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨
💢فواید بسیار خوب استغفار کردن
آیت الله مجتهدی تهرانی: کسی که زیاد استغفار کند چهار خاصیت داره:
1⃣ رهایی از غم و غصه
کسی که زیاد استغفار کند،خدا غم و غصه را از دل و جان او بر می دارد؛ گاهی بدون هیچ دلیلی احساس غم و غصه کرده ام؛ و استغفار که می کنم؛ حالم خوب می شود شما هم این مطلب را امتحان کنید.
2⃣ احساس امنیت
انسان از خبرهای هولناک می ترسد، مثلا می گویند زلزله ای در راه هست یا آمریکا می خواهد به ایران حمله کند و ... اینجا استغفار کن که آن ترس و خوف را برطرف می کند و هیچ اتفاقی هم نمی افتد ؛ آمریکا هم هیچ غلطی نمی تواند بکند.
3⃣ نجات از تنگناهای زندگی
اگر در زندگی به بن بست خورده ای و مشکلاتت زیاد شده است استغفار کن. ازدواج کرده ای و صاحبخانه جوابت کرده؛ هرچی می گردی جا پیدا نمی کنی؟! برو استغفار کن، خدا به دل یکی می اندازد تا مشکل تو را حل کند و
4⃣ زیاد شدن روزی
اگر استغفار کنی، خداوند روزی تو را از محلی که گمان نداری می فرستد،مثلا شمایک طلبه هم مباحثه خوب نداری اگر اهل استغفار باشی خدا یک هم بحث خوب به شما می دهد ،زن خوب نصیبت می شود؛ همسفر خوب پیدا می کنی و ... این را هم بدانیم که منظور از رزق تنها مال و ثروت دنیا نیست، فقط پول نیست! بلکه رزق شامل امور معنوی هم می شود، رفیق خوب رزق است؛ همسفر خوب رزق است...
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
👌👌👌👌
#تلنگر
فراموش مکن که،
انسان مانند درياست ؛
هر چه عمیق تر باشد آرامتر است...
انسان بزرگ بر خود سخت می گیرد،
وانسان کوچک بر دیگران...
انسان قوی از خودش محافظت میکند ،
و انسان قویتر از دیگران....
و قطعاً این قدرت را فقط میتوان در پناه پروردگار داشت.
هرکس که به او نزدیک تر است،
آرامتر، متواضع تر و قدرتمندتر است،
و تابش نور او را میتوان هر لحظه
حس كرد ...🌺🌺🌺
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔆 خدا با ته دل ما کار دارد!
👈 أمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ/ محمد آیه ۲۹
🏽 آیا کسانی که در دلهایشان بیماری است گمان کردند خدا کینههایشان را آشکار نمیکند؟!
#نفاق
#اخلاص
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
امام سجّاد علیه السلام عده ای از تاجران را به گرگ تشبیه کرده و فرمودند:
گرگ، همان تجار و کسبهای از شما هستند كه هرگاه می خواهند چیزی را بخرند از آن بدگویی می کنند، و هرگاه می خواهند چیزی بفروشند آن را می ستایند
📜خصال صدوق، جلد2، صفحه378
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
روزی ناصرالدینشاه با امیرکبیر به مازندران می رفتند. شاه در نزدیکی مقصد سر از پنجره کالسکه بیرون کرد و دریا را دید. از کالسکهران پرسید، آن آب چیست؟
کالسکهران که چاپلوس محض بود، گفت: اعلیحضرت ، دریای مازندران است که خدمت شما مشرف شده است!!
ناصرالدینشاه سری از خوشحالی و تشکر تبسم تکان داد. و امیرکبیر سری از ناراحتی.
ناصرالدینشاه علت را پرسید، امیرکبیر گفت: بدبخت شد ولایتی که والی و مسئول آن به جای شنیدن مشکلات و حرف انتقاد ، عاشق شنیدن این همه دروغ و چاپلوسی و تملق شد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لبخند بزن به روزگاری
که از نو شروع شده
صبح یادآور زیباییهاست
یادآور زندگی نو، شروعی نو،
نگاهی نو و امیدی نو ...
▣
Every storm in your ,
Life followed by a rain bow ...
هر طوفان در زندگیتان ،
یک رنگین کمان به دنبال دارد ...
سلام روزتون بخیر و شادی ☕️
▣
#انگیزشی
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 یک ریاضیدان اماراتی طی تحقیقات خود به این نتیجه رسیده است که صدای #اذان در طول 24 ساعت شبانه روز در هیچ یک از نقاط کره زمین قطع نمیشود.
💢 عبدالحمید الفاضل پژوهشگر اماراتی بر اساس یک معادله ریاضی گفت: اذان که نشانه دعوت دین اسلام به نماز است ، در هیچ یک از ساعات شبانه روز از روی کره زمین قطع نمیشود و هرگاه در یک منطقه اذان به پایان برسد در منطقه دیگر آغاز میشود.
💢 وی در مورد پژوهش خود توضیح داد : کره زمین به 360 خط طولی تقسیم میشود که زمان هر منطقه را مشخص میکند ، و هر خط طولی با خط بعدی دقیقاً 4 دقیقه فاصله دارد.
این پژوهشگر تصریح کرد : با توجه به اینکه اذان نیز در زمان مشخصی در هر منطقه آغاز میشود ، بنابراین به فرض اینکه مؤذن ، اذان را با رعایت قواعد و به نیکویی ادا کند ، در طول 4 دقیقه میتواند اذان را به پایان رساند. بدین ترتیب با پایان اذان در یک منطقه ، اذان در منطقه بعدی آغاز میشود.
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معجزه در کلمه الله ...
پژوهشگری به نام van der hoven: پس از انجام تحقیقات سه ساله
که بر روی تعداد زیادی مسلمان و غیر مسلمان انجام داده بودم به این نتیجه رسیدم ذکر کلمه الله و تکرار آن و حتی شنیدن آن موجب آرامش روحی و استرس و نگرانی را از بدن دور میکند
و نیز به تنفس انسان نظم و ترتیب میدهد همچنین از نظر پزشکی برایم ثابت شد که حرف الف که کلمه الله با آن شروع میشود از بخش بالایی سینه انسان خارج شده باعث تنظیم تنفس میشود به ویژه اگر تکرار شود و این تنظیم تنفس به انسان آرامش روحی میدهد .
حرف لام که حرف دوم الله است نیز باعث برخورد سطح زبان با سطح فوقانی دهان میشود و تکرار شدن این حرکت که در کلمه الله تشدید دارد نیز در تنظیم و ترتیب تنفس تاثیرگذار است ..
حرفها، حرکتی به ریه میدهد و بر دستگاه تنفسی و در نتیجه قلب،
تاثیر بسزایی دارد و موجب تنظیم ضربان قلب میشود!
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
54.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✘✘ خیلی دیره!
اگه بعد از وفات چشمات به برزخ باز بشه و بفهمی خدایی که میپرستیدی خدای قلّابی بود!
#کلیپ #حرف_خاص۹۶ #استاد_شجاعی
#حرف_خاص
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به خدا گفتم!
چرا مرا از خاک آفریدی؟
چرا از آتش نیستم !؟
تا هرکه قصد داشت بامن بازی کند، او را بسوزانم !
خدا گفت: تو را از خاک آفریدم
تا بسازی !
نه بسوزانی !
تو را از خاک، از عنصری برتر ساختم
تا با آب گـِل شوی و زندگی ببخشی
از خاک آفریدم تا اگر آتشت زنند !
بازهم زندگی کنی و پخته تر شوی
باخاک ساختمت تا باد برقصی
تا اگر هزار بار تو را بازی دادند،
تو برخیزی !
سر برآوری !
در قلبت دانهٔ عشق بکاری !
و رشد دهی
و از میوهٔ شیرینش زندگی را دگرگون سازی !
پس به خاک بودنت ببال .
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
پيرزن گفت: ”اى پرندهٔ طلائى، ما در اينجا خيلى ناراحتيم. مونس ما شده کلاغ و زاغچه و هيچ تنابندهاى دور و بَرِ ما نيست که با او خوش و بِش کنيم. ما را ببر به شهر که اين آخر عمرى مثل آدميزاد زندگى کنيم. از اين و آن چيز ياد بگيريم تا پس فردا که مرديم و از ما سؤال و جواب کردند، پيش خداى خودمان رو سفيد بشويم“.
پرندهٔ طلائى گفت: ”اشکالى ندارد. اينجا را همينطور بگذاريد و دنبال من بيائيد“.
پرنده آنها را به شهرى برد و عمارت بزرگى در اختيارشان گذاشت که از شير مرغ گرفته تا جان آدميزاد در آن وجود داشت.
پيرزن تا چشمش به چنين دَم و دستگاهى افتاد ذوقزده شد و به پيرمرد گفت: ”ديدى هى مىگفتم آدميزاد نبايد قانع باشد و تو همهاش مخالفت مىکردى و نِق مىزدي. حالا اينجا براى خودت کيف کن“.
پرندهٔ طلائى گفت: ”کار ديگرى با من نداريد؟“
گفتند: ”نه! برو به سلامت“.
پرندهٔ طلائى باز هم يکى از پرهاش را به آنها داد، خداحافظى کرد و رفت.
پيرمرد و پيرزن زندگى تازهشان را شروع کردند. همه چيز براشان آماده بود. روزها در شهر گشت مىزدند. شبها به مهمانى مىرفتند و خوش و خرّم زندگى مىکردند.
يکى دو سال بعد، پيرزن به شوهرش گفت: ”اى پيرمرد! حالا که اين پرندهٔ طلائى در خدمت ما هست و هر چه از او بخواهيم برامان آماده مىکند، چرا به اين زندگى قانع باشيم؟“
پيرمرد گفت: ”تو را به خدا دست از سرم وردار و اينقدر ناشکرى نکن که آخرش بيچاره مىشويم“.
پيرزن گفت: ”دنيا ارزش اين حرفها را ندارد. يالا برو پر را آتش بزن که حوصلهام از دست اين زندگى سر رفته“.
خلاصه! زور پيرزن به شوهرش چربيد. پيرمرد هم از روى ناچارى رفت پر را آورد و آتش زد.
پرندهٔ طلائى حاضر شد و گفت: ”ديگه چه خبر شده؟“
پيرمرد گفت: ”نمىدانم. از اين پيرزن بپرس“.
پيرزن گفت: ”اى پرندهٔ طلائى ما از اين وضع خيلى ناراحتيم“.
پرنده پرسيد: ”چه مشکلى داريد؟“
پيرزن جواب داد: ”دلم مىخواهد شوهرم را حاکم اين شهر بکنى و من هم بشوم ملکه“.
پرندهٔ طلائى گفت: ”اينجا را همينطور بگذاريد و دنبال من راه بيفتيد“.
پرنده از روى هوا و آنها از روى زمين راه افتادند و رفتند تا رسيدند به قصرى که در آن وزير و خزانهدار و کلفت و کنيز و جلّاد دست به سينه آمادهٔ خدمت بودند.
پرنده گفت: ”از همين حالا شما صاحب اختيار اين شهر هستيد. اگر کارى با من نداريد ديگر برم“.
گفتند: ”برو به خير و به سلامت“.
پرندهٔ طلائى باز هم يکى از پرهاش را به آنها داد و خداحافظى کرد و رفت.
پيرزن و پيرمرد در مدتى که حاکم و ملکهٔ شهر بودند آنقدر خودخواه و خوشگذران شدند که به کلى مردم را فراموش کردند.
پيرزن وقتى به حمام مىرفت بهجاى آب تنش را با شير مىشست و بعد مىگرفت در آفتاب مىخوابيد که چين و چروک پوستش صاف بشود.
يک روز پيرزن رفت حمام و آمد رو ايوان قصر لم داد توى آفتاب. در اين موقع تکه ابرى در آسمان پيدا شد و جلو آفتاب را گرفت.
پيرزن عصبانى شد. شوهرش را صدا زد و گفت: ”اى ريش سفيد! چرا اين ابر جلو آفتاب را گرفته؟“
پيرمرد گفت: ”من از کجا بدانم“.
پيرزن گفت: ”يالا برو پر را بيار آتش بزن که با پرندهٔ طلائى کار دارم“.
پيرمرد گفت: ”اين دفعه چه خيالى داري؟“
پيرزن داد کشيد: ”لُغَز نخوان پيرمرد. زود کارى را که مىگويم بکن واِلّا پوستم نرم نمىشود“.
پيرمرد رفت پر را آورد و آتش زد.
پرندهٔ طلائى حاضر شد و گفت: ”اين دفعه چه مىخواهيد؟“
پيرمرد گفت: ”نمىدانم. از اين پيرزن بپرس“.
پيرزن گفت: ”اى پرندهٔ طلائى، جلو آفتاب نشسته بودم که اين تکه ابر آمد و سايهاش را انداخت رو من. مىخواهم فرمان زمين و آسمان را بدى به من که بتوانم به همه چيز امر و نهى کنم“.
پرنده طلائى گفت: ”اينجا را همينطور بگذاريد و دنبال من بيائيد“.
پرنده از جلو و آن دو بهدنبال او راه افتادند. وقتى از شهر رفتند بيرون، يک دفعه پرنده غيبش زد. هوا تيره و تار شد. باد تندى آمد و بهقدرى خاک و خل به پا کرد که چشم چشم را نمىديد.
پيرزن و پيرمرد دستِ هم را گرفتند و کورمال کورمال رفتند جلو تا رسيدند به آسياب خرابهاى که قبلاً در آن زندگى مىکردند.
پيرمرد آهى از ته دل کشيد و به زنش گفت: ”اى فلان فلان شده! ما را برگرداندى جاى اولمان. حالا برو کاسهاى پيدا کن و آب کف آسياب را بريز بيرون که بنشينم زمين و خستگى درکنم“.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚پرندهٔ طلائى
وزى، روزگارى پيرمرد و پيرزن فقيرى در آسياب خرابهاى زندگى مىکردند.
سالهاى سال بود که پيرمرد پرنده مىگرفت مىبرد بازار مىفروخت و از اين راه زندگى فقيرانهاش را مىگذراند.
روزى از روزها، وقتى رفت دامش را جمع کند، ديد پرندهٔ طلائيِ قشنگى افتاده تو دام. پرنده را گرفت و خواست آن را بگذارد توى توبرهاش که يک دفعه قفلِ زبان پرنده واشد و گفت: ”اى مرد! من چند تا جوجه دارم و الان منتظرند براشان غذا ببرم. بيا من را آزاد کن. در عوض هر چه بخواهى به تو مىدهم“.
پيرمرد گفت: ”اى پرندهٔ طلائي! من آرزو دارم از زندگى در اين آسياب خراب خلاص شوم و با زنم در خانهٔ خوبى زندگى کنم“.
پرندهٔ طلائى گفت: ”آزادم کن تا تو را به آرزويت برسانم“.
پيرمرد پرندهٔ طلائى را آزاد کرد.
پرندهٔ طلائى پيرمرد و پيرزن را برد به خانهٔ قشنگى که در کنار جنگلى قرار داشت و همه جور وسايل آسايش و خورد و خوراک در آن مهيا بود.
پرندهٔ طلائى گفت: ”اين خانه و هر چه در آن است مال شما. با هم به خوبى و خوشى زندگى کنيد“.
بعد، يکى از پرهاش را داد به آنها. گفت: ”هر وقت با من کارى داشتيد، اين پر را آتش بزنيد تا فوراً حاضر شوم“.
و خداحافظى کرد و پر زد و رفت.
پيرزن و پيرمرد خيلى خوشحال شدند که بخت با آنها يارى کرد و زندگيشان از اينرو به آنرو شد. ديگر هيچ غم و غصهاى نداشتند. صبح به صبح از خواب بيدار مىشدند. با هم گشتى مىزدند. بعد مىآمدند مىنشستند تو ايوان. سماور را آتش مىکردند. صبحانه مىخوردند و باز در ميان سبزه و گلها گشت مىزدند و وقت مىگذراندند تا ظهر بشود و شب برسد. نه با کسى کارى داشتند و نه کسى با آنها کارى داشت.
دو سالى گذشت. يک روز پيرزن به پيرمرد گفت: ”تا کى بايد تک و تنها در گوشهٔ اين جنگلِ سوت و کور زندگى کنيم؟“
پيرمرد گفت: ”زبانت را گاز بگير و اين حرف را نزن. مگر يادت رفته در آن آسياب خرابه با چه مَشَقتى صبح را به شب مىرسانديم و شب را به صبح و هر وقت برف و باران مىآمد يک وجب زمين خشک پيدا نمىشد که روى آن بنشينيم و مجبور بوديم با کاسه و کوزه از زير پايمان آب جمع کنيم و بريزيم بيرون“.
پيرزن گفت: ”نخير! اينطور هم که تو مىگوئى نيست. آدميزاد قابل ترقى است و نبايد قانع باشد. فورى پرندهٔ طلائى را حاضر کن که فکرى به حال ما بکند واِلّا در اين بَرّ بيابان و بين اين همه جک و جانور دِق مىکنم“.
پيرمرد وقتى ديد گوش زنش به اين حرفها بدهکار نيست و هر چه به او مىگويد فايدهاى ندارد، رفت پر را آورد و آتش زد.
پرندهٔ طلائى فىالفور حاضر شد و گفت: ”چه خبر شده؟“
پيرمرد گفت: ”از اين زن بپرس“.
ادامه دارد...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#یک_فنجان_تفکر ☕️
بی سوادی دوگونه است:
بی سوادی سیاه :
شکلی از بی سوادی است که در نخستین نگاه، دیده می شود
اینکه چه کسی نمیتواند اسم خود را روی برگهی کاغذ بنویسد یا تابلوی یک خیابان را بخواند
ارزانترین نوع بی سوادی است، که میتوان با آن مبارزه کرد
اما موضوع هراسناک بی سوادی سفید است
کسانی که در ظاهر توانایی خواندن و نوشتن دارند
هر روز در فضای حقیقی و مجازی،مینویسند و حرف میزنند
کسانی که انبوهی از مدارک آموزشی و درجات و گواهینامههارا در کیف خود جابجا می کنند
اما، هنوز در سادهترین تعامل ها و ارتباط هاو خوانش ونگارش کلمات دچار چالشهای جدی هستند وچنته اشان از موهومات و شبه علم پراست
این شکل از بی سوادی "بی سوادی سفید" است
چرا که در نگاه اول، دیده نمیشود
این بی سوادی به سادگی قابل سنجش نیست و در آمارها ثبت نمیشود
این نوع بی سوادی ، وقتی با انواع مدارک رنگارنگ دانشگاهی ، تاییدو تقویت شود
ندانستن مرکب را باعث میشود
حالا فرد به ابزارهایی برای تقویت بی سوادی خود و دفاع از باورهای نادرست خود مجهز گشته است
و متاسفانه درد امروز جامعه ما از نوع بیسوادی سفید است .
روشنفکر نماهای پرمدعا
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
📚 زنی که بچهای که به دنیا میآورد به تنور میانداخت!
در زمان حضرت صادق علیه السلام زن زانیه ای بود که هر وقتی بچه ای از طریق نامشروع می زائید به تنور می انداخت. و آنها را می سوزاند، تا این که اجلش رسید و مرد.
اقربا و خویشان او زن را غسل و کفن کردند و نماز برایش خواندند و به خاکش سپردند، ولی یک وقت متوجّه شدند زمین جنازه این زن بد کاره را قبول نمی کند و به بیرون انداخت، آن عده که در جریان دفن این زن بد کاره شرکت داشتند احساس کردند شاید اشکال از زمین و خاک باشد جنازه را در جای دیگری دفن کردند، دوباره صحنه قبل تکرار شد، یعنی زمین جسد را نپذیرفت و این عمل تا سه مرتبه تکرار شد.
مادرش متعجب شد آمد محضر مقدّس آقا امام صادق علیه السلام و گفت:
ای فرزند پیامبر به فریادم برس. . .
و جریان را برای حضرت بازگو کرد و متمسک و ملتجی به حضرت گردید، وجود مقدّس آقا امام صادق علیه السلام وقتی جریان را از زبان مادرش شنید متوجّه شد کار آن زن زنا و سوزاندن بچه های حرام زاده بود، فرمود:
هیچ مخلوقی حقّ ندارد مخلوق دیگر را بسوزاند، و سوزاندن به آتش فقط به دست خالق است.
مادر آن زن بد کاره به امام عرض کرد: حالا چه کنم. حضرت فرمود:
مقداری از تربت جدّم سیدالشهداء ابی عبداللّه الحسین علیه السلام را جنازه اش در قبر بگذارید زیرا تربت جدّم حسین علیه السلام مشکل گشای همه امور است مادر زن زانیه مقداری تربت کربلا تهیه نمود و جنازه گذاشت، و دیگر تکرار نشد.
📚 كشكول النور ج ۲ ص ۱۸
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔆 باطن همه عشقها و رفاقتها دشمنی است! بجز...
👈 الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ/ زخرف آیه۶۷
🏽 در روز قیامت دوستان همه با یکدیگر دشمنند به جز متقین!
#عشق
#رفاقت
#تقوا
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 الهے
💫در این شب زیبا
🌸زندگے دوستانم را سبز
💫تنور دلشان را گرم
🌸فانوس دلشان را روشن
💫لحظه هایشان را بدون غم
🌸و چرخ روزگار را
💫به ڪامشان بچرخان
شبتون در پناه خدا 🌸
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
ممکن است هر روز خوب نباشد،
اما چیزهای خوبی در هر روز وجود دارند که می توانی پیدا کنی.
دنیا متعلق به آدماییه که
صبح ها با یه عالمه
آرزوهای قشنگ بیدار میشن
باید به زندگی قول موفقیت بدیم
صُبح بخیر همراهان عزیز🤍🌤
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
"I've learned that life is tough, but I'm tougher."
"من آموخته ام که زندگی سخت است، اما من سخت تر هستم."
#انگیزشی
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺امام علی علیه السلام:
روزگاری بیاید که در آن روزگار
صدقه دادن را زیان پندارند
و توسط عبادت بر مردم
فخر فروشی کنند
هوای نفس تمام وجود آنان را
فرا گرفته باشد و به خاطر صله رحم
بر خویشاوندان منت گذارند
و از نشانههای هدایت
چیزی در وجود آنان نباشد ...
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi