eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
17.7هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
21 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
✅پدرانی که پیامبر (ص) از آنها بیزار است: 🔸یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ (تحریم-6/) ای کسانی که ایمان آورده اید ، خود و خانواده خود را از آتشی که هیزم آن مردم و سنگها هستند نگه دارید) 🔸این نگهداشت و محافظت از خانواده وظیفه پدر است که بر خانواده ولایت و در قبال آن مسئولیت و درصورت بی مبالاتی مؤاخذه و عقوبت دارد، و زیانکار و ورشکسته آشکار در روز قیامت پدری است که باید برای خاطر اولاد به جهنم برود. 🔸پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به برخی از کودکان نگاه کردند و فرمودند: وای بر اولاد آخر الزمان از دست پدرانشان! سؤال شد یا رسول الله: آیا از پدران مشرکِ آنان؟ فرمودند: خیر، از دست پدران مؤمن آنها، چون واجبات دین را به فرزندانشان نمی آموزند و اگر اولاد آنها بخواهند، بیاموزند، آنان را منع می کنند. و تنها به این قانع هستند که فرزندانشان از مال دنیا چیزی را به دست آورند. من از آنها بیزارم و آنها هم از من بیزارند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌📜 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🍃پیامبراکرم(ص) فرمود: 🔸 هرگاه خداوند نسبت به بنده ای اراده خیر کند او را پیش از مرگ پاک و پاکیزه می کند. 🔸 گفته شد چگونه بنده را پاک می کند⁉️ فرمود: عمل صالحی به او الهام می کند که او بر آن مداومت کند تا زمانی که از دنیا برود. 🔸ريشه هر خيرى در دنيا و آخرت يك چيز است و آن ترس از خداوند متعال است. 🍃امام علی علیه السلام فرمودند اگر میخواهی عاقبت بخیر شوی ۴ کار زیر را همیشه انجام بده(نهج البلاغه) 1⃣خشم خود را فرو بر 2⃣به هنگام قدرت، گذشت کن 3⃣در هنگام عصبانیت، بردبار باش 4⃣در وقت توانایی بر انتقام، ببخش. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌📜 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✨ اتفاقی عجیبــــــ ‌ زیر حرم حضرت عباس(ع) ✨ ✿ آبی که ۱۴ قرن پیش از فرزندان پیامبر اسلام سلب کردند امروز در حرم قمر بنی هاشم، به طرز معجره آسايی نابينا را بينا می‌كند، بيمار سرطانی را شفا میدهد و از ۵۰ سال قبل تاكنون اين آب در يك سطح ثابت مانده و هر چه از آن استفاده می‌شود نه كم و نه زياد می‌شود. 〽️ شيخ عباس ۷۴ ساله، كه ۳۶ سال خادم حرم حضرت عباس عليه السلام است، در مورد جريان آب دور قبر علمدار كربلا گفت: قبلا دو چشمه در سرداب مطهر وجود داشت كه از ۴۰۰ سال قبل كه آب لوله كشی نبود اين آب مرتب می‌جوشيده و از يك طرف وارد و از طرف ديگر خارج مي‌شد كه مزه و طعم آن آب از بهترين آب معدنی امروز هم بهتر بود و آن سرداب پله داشت. ↫ مردم می‌آمدند و از آن آب به عنوان تبرك استفاده میكردند و آب در تابستان خنك و در زمستان گرم بود. 【 از ۵۰ سال قبل تاكنون اين آب در يك سطح ثابت مانده و هر چه از آن استفاده ميیشود نه كم و نه زياد می‌شود. 】 ◇ وی ادامه داد: شما به خوبی می‌دانيد اگر آب به مدت ۱۰ روز در يك جا بماند گنديده می‌شود، اما اين آب با وجود اينكه درب ورودی آن بسته شده مانند گلاب ميماند و در اطراف قبر مطهر حضرت قمربنی هاشم حلقه زده و همچنان بسيار تازه و معطر مانده است. ❗️ اين آب به ارتفاع يك متر بالاتر از قبر قرار دارد، اما هرگز وارد مرقد مطهر نشده و من اين‌ها را به چشم خود ديده ام و بارها شاهد بوده ام چقدر افراد كور وارد حرم شده و چند قطره از اين آب در چشمان آنها ريخته شده و بينا شده اند و يا افرادی داراي امراض پوستی و سرطانی با استفاده از اين آب شفا پيدا كرده اند. مگر آب دريای رحمت آقا تمام می‌شود. ❗️ هم اكنون در بخش درب صاحب الزمان مرقد مطهر ابوالفضل پنجره كوچكی قرار دارد كه وصل به سرداب حرم است و اگر نگاه كنيد از آن مرتب بوی گلاب می‌آيد و اين همان آبی است كه متأسفانه خادمان كنونی در ورودي آن را و راه رسيدگی به سرداب را به روی زوار بسته اند. 📜 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌼‍ دختران مومن سه ویژگی دارند: متکبر،بخیل و ترسو هستند! ﺍمیرالمؤمنین ﻋﻠﯽ علیه السلام ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﻨﺪ: ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﻣﻮﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺻﻔﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﺪ ﺍﺳﺖ،ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ 🍀ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺘﮑﺒﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ 🍀ﺩﯾﮕﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﺮﺳﻮ ﺑﺎﺷﻨﺪ 🍀 ﺳﻮﻡ ﻫﻢ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺨﯿﻞ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺘﮑﺒﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺑﺎ ﻗﺎﻃﻌﯿﺖ ﻭ ﺗﺮﺷﺮﻭﯾﯽ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺑﺎ ﻋﺸﻮﻩ ﻭ ﺗﺒﺴﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﭙﺮﻫﯿﺰﻧﺪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﻫﻢ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺨﯿﻞ ﺑﺎﺷﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭ ﺣﻔﻆ ﻣﺎل ﺧﻮﺩ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ،ﮐﻤﺎﻝ ﺩﻗﺖ ﻭ ﻭﺳﻮﺍﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺮﺝ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﺩﺍﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻫﻤﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺷﺪ. 📚‍ خصال، ج ۱، ص ۳۱۷ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌📜 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا خدا در روز سه بار صدامون میزنه؟ منظور از نماز الا و لابد تو مسجد خوندن نیست! هرجا دیدی اذون زدن اضطراب بگیرتت .. انگار چیزی گم کردی بشین نمازتو بخون خو رفقا این نماز اول وقت یه گره هایی باز میکنه هاا .. یه گرهایی باز میکنه که به این جمله میرسی که خدا یه دعای مستجاب تو نمازت قرار داده .. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔘 داستان کوتاه نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته دخترک پنج ساله‌‌ش می‌آید. امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه. پاورچین، بی‌صدا، کاملا فضول رفتم پشت چشمیِ در، بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله‌. بچه گفت: بعد از اینجا کجا میریم؟ مامان: امروز دیگه هیچ‌جا. شنبه‌ها روز خاله‌بازیه... کمی بعد بچه می‌پرسد: فردا کجا میریم؟ مامان با ذوق جواب می‌دهد: فردا صبح می‌ریم اون‌جا که یه بار من رو پله‌هاش سُر خوردم... بچه از خنده ریسه می‌رود. مامان می‌گوید: دیدی یهو ولو شدم؟ بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا... مامان همان‌طور که تی می‌کشد و نفس‌نفس می‌زند می‌گوید: خب من قوی‌ام. بچه: اوهوم، یه روز بریم ساختمون بستنی... مامان می‌گوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست. نمیدانم ساختمان بستنی چیست، ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب‌شور هم حرف می‌زنند. بعد بچه یک مورچه پیدا میکند، دوتایی مورچه را هدایت می‌کنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راه‌پله پیاده‌اش میکنند که بره پیش بچه‌هاش بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم. نظافت طبقه ما تمام میشود... دست هم راه میگیرند و همین‌طور که می‌روند طبقه پایین درباره آن‌دفعه حرف می‌زنند که توی آسانسور ساختمان بادام‌زمینی گیر افتاده بودند. مزه‌ی این مادرانگی کامم را شیرین می‌کند، مادرانگی‌ای که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده، مادر بودنی که مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست. ساختن دنیای زیبا وسط زشتی‌ها از مادر، مادر می‌سازد ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚جمعه، شنبه، يک‌شنبه روزى، روزگارى سه تا برادر بودند به اسم جمعه، شنبه و يک‌شنبه که هر سه دزدهاى تَر و فرزى بودند و هيچ‌وقت دُم به تله نمى‌دادند. يک روز، جمعه گوسفندى دزديد؛ برد خانه سرش را بريد و گوشتش را آويزان کرد به طاق ايوان و به زنش گفت: ”اگر من خانه نبودم و شنبه و يک‌شنبه آمد اينجا و آب خواست، آب را تو کاسه بريز و بده دستشان؛ چون اگر با کوزه آب بخورند، سرشان را بالا مى‌گيرند و لاشهٔ گوسفند را مى‌بيند“. زن گفت: ”به روى چشم!“ تازه جمعه از خانه رفته بود بيرون که سر و کله‌ٔ شنبه پيدا شد و سراغ جمعه را گرفت. زن گفت: ”پيش پات رفت بيرون“. شنبه گفت: ”يک کم آب بده بخورم“. زن گفت: ”صبر کن کاسه بيارم“. شنبه گفت: ”به خودت زحمت نده!“ و تا زن برادرش آمد به خودش بجنبد، دست برد کوزه را از گوشهٔ ايوان ورداشت سر کشيد و گفت: ”دستت درد نکند! ديگر زحمت را کم مى‌کنم“. و از خانه بيرون زد. تنگِ غروب، جمعه برگشت خانه و از زنش پرسيد: ”چه خبر؟“ زن جواب داد: ”اَمن و امان! فقط شنبه يک نوک پا آمد اينجا آب خورد و رفت“. جمعه گفت: ”با کاسه آب خورد يا با کوزه؟“ زن گفت: ”تا خواستم کاسه بيارم، کوزه را ورداشت سر کشيد و خداحافظى کرد و رفت“. جمعه با دست زد رو پیشانی خودش و گفت ”ای داد بی داد که گوشت از دست رفت“. زن گفت: ”بد به دلت راه نده“. جمعه گفت: ”مگر نمى‌گوئى با کوزه آب خورد؟“ زن گفت: ”چرا!“ جمعه گفت: ”خدا مى‌داند که گوشت از دست رفت! اين خط و اين نشان. اگر روزِ روشن نَبَرد، شب تاريک مى‌برد“. بعد نشستند با هم به مشورت که چه کنند، چه نکنند و آخر سر نتيجه گرفتند شب که مى‌خواهند بخوابند، گوشت را بيارند زير لحاف بگذارند بين خودشان. نصفه‌هاى شب، شنبه رفت خانهٔ جمعه و وقتى ديد لاشهٔ گوشت سر جاش نيست، تا تَه ماجرا را خواند و بى‌سر و صدا رفت بالا سر برادر و زن برادرش نشست و همين که خُروپُفشان رفت هوا دست برد زير لحاف، لاشهٔ گوسفند را يک کم غلتاند طرف برادرش، يک کم چرخاند طرف زن برادرش و خوب که جا باز شد، لاشه را آهسته از بين‌شان درآورد و با خود برد. کمى‌ بعد، جمعه بيدار شد؛ ديد از گوشت خبرى نيست و مثل برق و باد، بام به بام خودش را رساند به خانهٔ شنبه و رفت پشتِ درِ حياط ايستاد. شنبه به خانه که رسيد، آهسته زد به در. جمعه در را باز کرد و شنبه به خيال اينکه زنش در را باز کرده، در تاريکى شب گوشت را داد به‌دست جمعه، جمعه هم گوشت را ورداشت و يواشکى زد بيرون و برگشت به خانهٔ خودش. کلهٔ سحر، شنبه زنش را بيدار کرد و گفت: ”پاشو يک آبگوشتِ پُر گوشت بار بگذار براى نهار“. زن گفت: ”با کدام گوشت؟“ شنبه گفت: ”با همان گوشتى که ديشب آوردم خانه تحويلت دادم“. زن گفت: ”خواب ديدى خير باشد!“ شنبه از همين يکى دو کلام همه چيز دستگيرش شد و دو بامبى زد تو سر خودش و گفت: ”اى دادِ بى‌داد که گوشت از دست رفت! جمعه گوشت را زد و برد و ديگر رنگش را نمى‌بينيم“. بعد، پا شد رفت سر وقت يکشنبه و صلات ظهر با هم رفتند خانهٔ جمعه که هم نهار چرب و نرمى بخورند و هم با او صحبت کنند و قرار و مدارى بگذارند. نهار را که خوردند، شنبه و يکشنبه صحبت را کشاندند به اصل مطلب و گفتند: ”اى برادر! انصاف به دور است که سور و سات تو اين‌قدر جور باشد و ما آه در بساط نداشته باشيم؛ آخر برادرى گفته‌اند، برابرى گفته‌اند؛ بيا از اين به بعد با هم بريم دزدى و هر چه گير آورديم تقسيم کنيم“. جمعه گفت: ”به شرطى که هر چه من گفتم گوش کنيد“. شنبه و يکشنبه قبول کردند. برادر بودند، دست برادرى هم با هم دادند. غروب همان روز، جمعه به بهانهٔ ديدن آشنائى که در دربار شاه داشت، رفت به دربار، اين‌ور و آن‌ور سرک کشيد؛ راه خزانهٔ شاه را ياد گرفت و برگشت و نصفه‌هاى شب با شنبه و يکشنبه يکى يک کولبارچه ورداشتند و رفتند به دربار. شنبه و يکشنبه نزديک خزانه قايم شدند؛ اوضاع را زير نظر گرفتند و جمعه رفت به خزانه؛ کولبارچه‌هاشان را يکى يکى از جواهر پُر کرد و داد بالا و آخر سر هم خودش آمد بالا و با هم برگشتند خانه. فرداى آن شب، سه تائى از خانه رفتند بيرون که در کوچه و بازار سر و گوشى آب بدهند و ببينند مردم از دزديِ ديشب‌شان چه مى‌گويند. امّا، هر چه گشتند و به اين و آن سر زدند، ديدند خبرى نيست. تو نگو وقتى شاه خبردار شده بود دزد زده به خزانه، گفته: ”نگذاريد اين خبر جائى درز کند که تاج و تخت‌مان بر باد مى‌رود“. و دستور داده بود زير دريچه‌اى که دزد از آنجا به خزانه رفته يک خمره پر از قير بگذارند که اگر دزد دوباره خواست بزند به خزانه، يک‌راست بيفتد تو قير و اسير شود. ادامه دارد..‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
برادرها وقتى ديدند به خزانهٔ شاه دستبرد زده‌اند و آب از آب تکان نخورده، نيمه‌هاى شب، کولبارچه‌هاشان را ورداشتند و باز به‌طرف دربار راه افتادند. اين دفعه نوبت شنبه بود که از دريچه به خزانه برود. جمعه و يکشنبه دور و برشان را زير نظر گرفتند و شنبه از دريچه پائين پريد و يک‌راست افتاد تو خمرهٔ قير و گير افتاد. شنبه، جمعه را صدا زد و گفت: ”اى برادر! من افتادم تو قير و کارم تمام است. شماها زودتر در برويد و جانتان را نجات بدهيد“. جمعه تا آخر قضيه را خواند و ديد اگر دير بجنبد کار همه‌شان تمام است و چاره‌اى غير از اين نديد که سر شنبه را ببرد و با خود بَبَرد. اين بود که خَم شد، چنگ انداخت موى سر شنبه را گرفت، سرش را بريد و با خود برد. فردا صبح، جمعه و يکشنبه رفتند بيرون ببينند چه خبر است. ديدند همه جا صحبت از اين است که دزد زده به خزانهٔ شاه و افتاده به تله؛ امّا سر ندارد و شاه دستور داده دزد بى‌سر را آويزان کنند به دروازهٔ شهر که هر کس آمد جلوِ جنازه گريه‌زارى کرد، او را بگيرند و دزد را شناسائى کنند. جمعه و يکشنبه برگشتند خانه و هر چه شنيده بودند به زن شنبه گفتند. زن شنبه شيون و زارى راه انداخت که: ”من طاقت ندارم تن بى‌سرِ شوهرم به دروازهٔ شهر آويزان باشد و خودم اينجا راحت بگيرم و بنشينم. الان مى‌روم جنازهٔ شوهرم را ورمى‌دارم و مى‌آورم“. جمعه گفت: ”اگر اين کار را بکنى سر همهٔ‌مان را به باد مى‌دهي. تو از خانه پا بيرون نگذار؛ من قول مى‌دهم که با يکشنبه برم و هر طور که شده جنازهٔ شنبه را از چنگشان در بيارم“. جمعه و يکشنبه، مطربى هم بلد بودند و الاغى داشتند که هر جا وِلِش مى‌کردند، يک‌راست برمى‌گشت خانه و اگر درِ خانه بسته بود، با سر به در مى‌زد. سرِ شب، جمعه و يکشنبه ساز و کمانچه دست گرفتند؛ سوار الاغ شدند؛ از خانه زدند بيرون و شروع کردند در شهر گشتن و زدن و خواندن. نزديک دروازهٔ شهر که رسيدند، يکى از نگهبان‌ها جلوشان را گرفت و گفت: ”پياده شويد و براى ما ساز بزنيد“. جمعه گفت: ”ديگر از نفس افتاده‌ايم و حال ساز زدن نداريم“. نگهبان‌ها گفتند: ”حالا که به ما رسيد از نفس افتاديد؟ دِ يالله بيائيد پائين و بهانه نياريد که پاک حوصله‌مان سر رفته“. يکشنبه گفت: ”راستش را بخواهيد مى‌ترسيم اگر پياده شويم دزد خرمان را ببرد و از نان خوردن بيفتيم“. يکى از نگهبان‌ها گفت: ”دهنت را آب بکش! کى جرئت دارد به خرتان نگاهِ چپ بکند. ما داريم از جنازهٔ به اين مهمى نگهبانى مى‌کنيم، آن وقت شما مى‌گوئيد دزد بيايد و جلوِ چشم ما خرتان را بدزدد“. جمعه گفت: ”خلاصه گفته باشم کليد رِزق و روزى ما در اين دنيا همين يک دانه الاغ است“. و از الاغ پياده شدند؛ نشستند کنار نگهبان‌ها و شروع کردند به ساز زدن و آنقدر زدند که نگهبان‌ها چرتشان برد و کَم‌کم خُر و پُفشان رفت به هوا. جمعه و يکشنبه پا شدند، جنازه را از بالاى دروازه آوردند پائين و بستند رو الاغ و الاغ را هى کردند طرف خانه و تند برگشتند دراز کشيدند کنار نگهبان‌ها و خودشان را زدند به خواب. کلهٔ سحر، يکى از نگهبان‌ها از خواب پريد و ديد نه از جنازه خبرى هست و نه از الاغ و بناى داد و فرياد را گذاشت و همه را از خواب پراند. جمعه و يکشنبه کِش و قوسى به خود دادند و خواب‌آلود پرسيدند: ”چى شده؟“ نگهبان‌ها گفتند: ”گاومان دوقلو زائيده!“ً و با عجله شروع کردند به اين‌ور و آن‌ور دويدن و وقتى چيزى پيدا نکردند، برگشتند پيش جمعه و يکشنبه که زار زار گريه مى‌کردند و به سر و کلهٔ خودشان مى‌زدند. جمعه مى‌گفت: ”ديدى چطور نانمان را آجر کردند؟“ و يکشنبه دنبال حرف برادرش را مى‌گرفت که: ”حالا چه کنيم با هفت هشت تا نان‌خورِ ريز و درشت؟“ نگهبان‌ها افتاند به اِز و جز که: ”صداش را درنياريد و جرم ما را سنگين‌تر نکنيد؛ بيائيد پولِ الاغتان را بگيريد و برويد دنبال کارتان“. جمعه در لابه‌لاى گريه گفت: ”از کجا الاغى به آن خوبى پيدا کنم؟“ نگهبان‌ها شروع کردند به دلدارى آنها و گفتند: ”پيدا مى‌کنيد اِن‌شاءالله. باز حال و روز شما بَدَک نيست. ما را بگو که معلوم نيست پادشاه به‌دارمان بزند يا به زندانمان بندازد“. جمعه گفت: ”حالا که اين‌طور است قبول کنيم. چون دلمان نمى‌آيد سرتان برود بالاى دار“. و پول الاغ را گرفتند و برگشتند خانه. طولى نکشيد که خبر به پادشاه رسيد: ”جنازه را هم دزديدند“. پادشاه وزير دست راستش را خواست و نشستند به گفت‌وگو که چه کنند، چه نکنند و آخر سر به اين نتيجه رسيدند که تو کوچه و خيابان سکهٔ نقره و طلا بريزند و نگهبان‌ها دورادرو مراقب باشند و هر که دولا شد سکه ورداشت او را بگيرند و دار بزنند و قال قضيه را بکنند“. ادامه دارد... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨پروردگارااا 🌙در این شب ✨دفتر دل دوستانم را 🌙به تو میسپارم ✨با دستان مهربانت 🌙قلمی بردار ✨خط بزن غمهایشان 🌙و دلی رسم کن ✨برایشان به بزرگی دریا 🌙شاد و پر خروش ✨ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
دنیا متعلق به افرادی‌ست که صبح ها با یک عالمه آرزوهای قشنگ بیدار میشن امروز از آن توست پس با اراده ت معجزه کن💪 سلام صبحتون بخیر دوستان زندگیتون زیبا و پر انرژی💚 موفقیت از آن کسانـی است که ✅یک ثانیه دیرتر ناامید مـی شوند ✅ یک لحظه دیرتر دست از تلاش برمی دارند مواظب همین "یک"های ساده باشید ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ╭✹••••••••••••••••••🌸 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi