eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
17.9هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
14 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💟 خداوند مشتاق کیست؟ 🎁 خداوند به یکی از صدیقین وحی فرمود که من در میان بندگانم کسانی را دارم که مرا دوست دارند و من هم آن ها را دوست دارم. 🎀 آن ها مشتاق من هستند و من نیز مشتاق آن ها. مرا همواره یاد می کند، من نیز به یاد آن ها هستم. در تمام کارها به من نظر دارند، من هم توجهم به آن هاست. 🎁 آن صدیق گفت: معبود من! نشانه آن ها که مورد توجه تو هستند چیست؟ فرمود: 🎀 آن ها کسانی هستند که در انتظار غروب آفتاب هستند تا شب فرا برسد و تاریکی همه جا گسترده شود و آن ها در دل شب با من به راز و نیاز بایستند. 🎁 صورت هاشان را از روی خضوع روی خاک بگذارند و به مناجات بپردازند. 🎀 در دل شب به خاطر نعمت هایی که به آن ها داده ام مرا خالصانه سپاس می گویند. 🎁 تا سحر با ضجه و استغاثه در قیام و رکوع و سجودند. به خاطر عشقی که به من دارند، خودشان را در رنج و سختی می اندازند. 🎀 اولین چیزی که به آن ها می دهم این است که از نور خود به دل هاشان می تابانم تا به واسطه آن نسبت به من معرفت یابند. (رساله لقاءالله، ص۱۳۴-۱۳۳) 📚 بهترین پناهگاه، حکایات و داستان های نماز نویسنده (گردآوری مطالب): رحیم کارگر محمدیاری ‌‎‌‌‌‎‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا حالا کنجکاو شده اید که چرا شیر، سلطان جنگل است ؟! در حالی که نه بدن ورزیده گوریل ، نه قدرت بازو خرس ، نه سرعت پلنگ ، نه خیز آهو ، نه درندگی گرگ ، نه حیله گری روباه و نه خصلت کفتار را دارد ولی او را سلطان جنگل مینامند !!! شیر به دلیل خصائص رفتاریش سلطان جنگل است، چون تا گرسنه نباشد شکار نمیکند ( درنده خو نیست ) ، در وقت گرسنگی شکار را به اندازه نیازش انتخاب میکند ( طماع نیست ) ، در بین حیوانات قوی ترین را انتخاب میکند ( ضعیف کش نیست ) ، از میان حیوانات ماده های باردار را شکار نمیکند، ( رحم و شفقت دارد ) ، بعد از شکار اول اجازه میدهد خانواده تغذیه کنند ( از خود گذشتگی دارد ) ، هیچ گاه باقیمانده غذا را دفن یا از دسترس دیگر حیوانات دور نمیکند ( بلند نظر و سفره گذار است ) و در وقت مریضی یا کهولت گله را رها میکند تا مزاحم آنها نباشد... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
یک عده ای هستند که ما همیشه از رو ظاهر آن ها قضاوتشان میکنیم... پیش خود میگوییم:ببین اصلا مشخص است در صورتش هیچ غمی نیست این بشر از هفت دولت آزاد است سر خوش است و فلان است و بهمان... ولی کافی است یک بار از بطن زندگی آن ها مطلع شوی،تا بفهمی چه غصه هایی در زندگی شان دارند که اگر یکی از آن ها را ما داشته باشیم کمرمان خم میشد... بیایید هیچوقت آدم ها را از روی ظاهرشان قضاوت نکنیم... همه مانند هم نیستند که بخواهند درد و غصه هایشان را میان این جماعت فریاد بزنند خیلی ها تو دار هستند میگویند،میخندند اما کافی است گوشه ای را پیدا کنند که کسی حواسش به آن ها نباشد تنهایی میبارند و میبارند و میبارند... اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
شخصـی را مـی‌شنـاسـم کـه هـر شـب قبـل از خـواب بـه خـدا مـی‌گـویـد : خـدایـا : تمـام کسـانـی را کـه در حـق مـن ظلـم کـردنـد را حـلال مـی‌کنـم، نکـند فـردای قیـامـت کسـی بـه خـاطـر مـن حسـاب پس دهـد ... آری دوستـان خـدا ; همـان هـایـی هستـند کـه کـار خـدایـی مـی‌کـنند . . . اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
شبها دستمان به خدا نزدیکتر می شود پس بیا دعا کنیم پروردگارا امروزمان را باز هم به کرمت ببخش و یاری کن درپیشگاهت روسفید باشیم الهی آمین شبتون آروم و در پناه خدا ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
حواست به فولدرهای باز ذهنت باشه… ‏دلیل تمام استرس، اضطراب و افسردگی هایمان این است که وجود خودمان را نادیده میگیریم و برای راضی کردن دیگران زندگی میکنیم... ʕ◕♥️‿ʔ 𝕃𝕚𝕧𝕖 𝔽𝕠𝕣 𝕐𝕠𝕦𝕣𝕤𝕖𝕝𝕗.. برای‌خودت‌زندگی‌کن.. ‌ ‍ ‌‌‌‌ 💡 میان پرواز تا پرتاب تفاوت از زمین تا آسمان است. پرواز که کنی، آنجا میرسی که خودت می خواهی اما پرتابت که کنند، آنجا می روی که آنان می خواهند.  ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌹 روزی مردی بغدادی از بهلول پرسید: جناب بهلول من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد: آهن و پنبه. آن مرد با سرمایه خود مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود و پس از چند ماه فروخت و سود فراوانی برد و ثروتمند شد. مدتی بعد آن مرد باز هم به بهلول برخورد؛ این بار به او گفت: «بهلولِ دیوانه» من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این بار گفت پیاز و هندوانه بخر. آن مرد این بار با تمام سرمایه خود پیاز و هندوانه خرید و انبار نمود؛ پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه‌های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوانی کرد. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت بار اول که با تو مشورت نمودم، گفتی آهن بخر و پنبه ، که سود زیادی بردم؛ ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود که کردی؟ تمام سرمایه من از بین رفت! بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول مرا صدا زدی آقای شیخ بهلول! و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم؛ ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم. مرد از رفتار و بی‌ادبی که در زمان پولدار بودن داشت خجل شد و رفت. از خدا جوییم توفیق ادب بی ادب محروم ‌ماند از لطف رب ! بی ادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش بر همه آفاق زد ...! اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
‌ 📚حکایت کوتاه در زمان فتحعلی شاه قاجار از طرف يكی از دولت‌های خارجی بسته‌ای به عنوان هديه به دربار رسيد و شاه قصد گشودن آن را كرد. "اسماعيل ‌خان" كه جزء ملتزمين بود و از فرماندهان فتعلی شاه، از شاه استدعا كرد اين كار در محوطه كاخ به وسيله خدمتگزاران انجام شود؛ چرا که احتمال سوء قصد را نمیتوان از نظر دور داشت. اتفاقا هنگام باز كردن بسته منفجر شد و خساراتی هم به بار آورد. فتحعلی شاه با اطلاع از اين امر، دستور داد برای اين دورانديشی، هم وزن سرداراسماعيل‌خان سكه‌های طلا به او مرحمت شود؛ چنين كردند و اسماعيل خان معروف به "زر ريز خان" شد! اسماعیل خان هم که ارادت ویژه ای به امام رضا داشت، طلاها را صرف ساختن جایگاه آن سنگاب کرد! تا گنبد و پایه‌های سقاخانه با روکشی از طلا مزین شود از آن زمان این سقاخانه را به "سقاخانه اسماعیل طلا" میشناسند! اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
‌ 📚قصه کوتاه مرد ثروتمندی پسری عیاش داشت. هرچه پدر نصیحت می کرد که با این دوستان ناباب معاشرت مکن و دست از این ولخرجی ها بردار اینها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبول نمی کرد تا اینکه لحظه مرگ پدرفرا می رسد. پسرش را خواسته و میگوید فرزند با تو وصیتی دارم، من ازدنیا می روم ولی درمطبخ (آشپزخانه) را قفل کردم و کلید آن را به تو می دهم، آنجا یک طناب از سقف آویزان است و هر وقت از زندگی ناامید شدی و راه به جایی نبردی برو و خودت را دار بزن. پدراز دنیا می رود و پسر در معاشرت با دوستان ناباب و زنان آنقدرافراط می کند که بعد از مدتی تمام ماترک و ثروت بجا مانده به پایان میرسد. کم کم دوستانش که وضع را چنین می بینند از دوراو پراکنده می شوند. پسر در بهت و حیرت فرومی رود و به یاد نصیحت های پدرمی افتد و پشیمان می شود اما سودی نداشت. روزی در حالی که برای ناهار گرده نانی داشت کناری می نشیند تا سد جوع (رفع گرسنگی) کند، در همان لحظه کلاغی از آسمان به زیر آمده و نان را برداشته و میرود. پسرناراحت و افسرده با شکم گرسنه به راه میافتد و در گذری دوستانش را میبیند که مشغول خنده و شوخی هستند. نزد آنها رفته سلام میکند و آنها به سردی جواب او را میدهند. سرصحبت را باز می کند ومی گوید گرده نانی داشتم کلاغی آن را برداشت وحال آمدم که روزخود را با شما بگذرانم. رفقایش قاه قاه خندیدند و مسخره اش کردند. پسر ناراحت و دلشکسته راهی منزل می شود و در راه به یاد حرف های پدرمی افتد کلید مطبخ را برداشته قفل آن را باز میکند و به درون میرود. چشمش به طناب داری میافتد که از سقف آویزان است. چهارپایه ای آورده طناب را روی گردنش می اندازد و با لگدی چهارپایه را به کناری پرت میکند که در همان لحظه طناب از سقف کنده شده او با گچ و خاک به کیسه ای کف زمین می افتد. با تعجب کیسه را باز کرده درون آن پراز جواهر و سکه طلا میبنید. به روح پدر رحمت فرستاده و از فردای آن روز با لباسهای گرانقیمت در محل حاضر میشود و دوستانش همدیگر را خبر کرده و یکی یکی از راه میرسند و گردش را گرفته و شروع به چاپلوسی میکنند. او هم وعده گرفته و آنها را برای صرف غذا به منزل دعوت کرده و از طرفی ده نفر گردن کلفت با چماق در گوشه ای پنهان میکند و وقتی همه آنها جمع میشوند به آنها میگوید: دوستان بزغاله ای برای شما خریده بودم که ناگهان کلاغی از آسمان بزیر آمد و بزغاله را برداشت و فرار کرد. دوستان ضمن تائید حرف او دلداریش دادند که مهم نیست از این پیش آمدها میشود و امروز ناهار بازار را میخوریم که در این لحظه پسر فریاد میزند: فلان فلان شده ها در روزگار فقر و محنت بشما گفتم نان مرا کلاغ برد به من خندیدید، حال چطور باور میکنید که کلاغ بزغاله ای را برده است؟ و چماق دارها را خبر می کند و آنها هجوم آورده کتک مفصلی به رفقایش می زنند و از آن روز به بعد طریق درست زندگی را پیش میگیرد. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚 قدیما یه شاگرد کفاشی بود هر روز میرفت لب رودخونه چرم میشست برای کفش درست کردن. اوستاش هر روز قبل رفتن بهش سیلی میزد میگفت اینو میزنم تا چرم رو آب نبره، یه روز شاگرد داشت میشُست که چرم رو آب برد، با خودش گفت اوستا هر روز به من چَک میزد که آب نبره چرم رو، الان بفهمه قطعا زنده م نمیذاره، با ترس و لرز رفت و هرجوری بود به اوستاش گفت جریان رو، ولی اوستاش گفت باشه عیب نداره، شاگرد با تعجب پرسید نمیزنیم؟ اوستاش گفت من میزدم که چرم رو آب نبره، الان که آب برده دیگه فایده ای نداره. زندگیم همینه، تمام تلاش‌تون رو بکنید چرم رو آب نبره، وقتی چرمتون رو آب برد دیگه فایده نداره، حرص نخورید... اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
یه شرکت بزرگ بزرگ قصد استخدام تنها یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی را برگزار کرد که تنها یک پرسش داشت. پرسش این بود: شما در یک شب طوفانی سرد در حال رانندگی از خیابانی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس در حال عبور کردن هستید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. یک پیرزن که در حال مرگ است. یک پزشک که قبلا جان شما را نجات داده و یک نفر که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید. شما می توانید تنها یکی از این سه نفر را برای سوار نمودن انتخاب کنید. کدامیک را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را بطور کامل شرح دهید. قاعدتا این آزمون نمی تواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خاص خودش را دارد. پیرزن در حال مرگ است، شما باید او را نجات دهید هر چند او خیلی پیر است و به هر حال فوت خواهد شد شما باید پزشک را سوار کنید زیرا او قبلا جان شما را نجات داده و این فرصتی است که می توانید جبران کنید. اما شاید هم بتوانید بعدا جبران کنید. شما باید شخص مورد علاقه تان را سوار کنید زیرا اگر این فرصت را از دست بدهید ممکن است هرگز قادر نباشید مثل او پیدا کنید. از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند، تنها شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد. او نوشته بود: سوئیچ ماشین را به پزشک می دهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به همسر رویاهایم زیر باران منتظر اتوبوس می مانیم. پاسخی زیبا و درست مسلما همه می پذیرند که پاسخ فوق بهترین پاسخ است اما هیچکس در ابتدا به این پاسخ فکر نمی کند. چرا؟ زیرا ما هرگز نمی خواهیم داشته ها و مزیت های خودمان را (ماشین) (قدرت) (موقعیت) از دست بدهیم. اگر قادر باشیم ، محدودیت ها و مزیت های خود را از خود دور کرده یا ببخشیم گاهی اوقات می توانیم چیزهای بهتری به دست بیاوریم. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚 تعدادی از دانشجویان به ملاقات استاد دانشگاهی خود رفتند و گفتگو میان آنها خیلی زود به شکایت در مورد استرس و تنش در زندگی تبدیل شد. استاد مدتی به گفتگوهای آنها گوش داد و سپس به آشپزخانه رفت و با یک سینی قهوه که تعداد فنجان ها بیشتر از دانشجویان بود بازگشت و به غیر از این استاد قهوه ها رادر فنجان های مختلف ریخته بود . وقتی هر کسی فنجانی برداشت ، استاد گفت: "اگر توجه کرده باشید تمام فنجان‌های خوش‌قیافه و گران برداشته شدند در حالیکه فنجان‌های معمولی جا ماندند! هر کدام یک از شما بهترین فنجان‌ها را خواستید و آن ریشه استرس و تنش شماست!آنچه شما واقعاً می‌خواستید قهوه بود نه فنجان! اما با این وجود شما باز هم فنجان بهتر را انتخاب کردید! اگر زندگی قهوه باشد پس مشاغل، پول، موقعیت، عشق و غيره، فنجان‌ها هستند!فنجان‌ها وسیله‌هایی هستند که زندگی را فقط در خود جای داده‌اند. پس نگذارید فنجان‌ها کنترل شما را در دست گیرند! و از قهوه لذت ببرید..." اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
☘ ۶۰۰ هزار جمله ای که پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در ۶ بند به امیرالمومنین امام علی(علیه‌السلام) آموخت 🌷 پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود : اى على ۶۰۰هزار گوسفند مى خواهى یا ۶۰۰ هزار دینار یا ۶۰۰ هزار جمله؟ عرض کرد : اى رسول خدا! ششصد هزار جمله. حضرت فرمود آن ۶۰۰ هزار جمله را در شش جمله خلاصه میکنم. 1⃣ هرگاه دیدی مردم به مستحبات میپردازند ، تو به کامل کردن واجبات بپرداز. یا علیُّ إذا رَأیتَ الناسَ یَشتَغِلُونَ بالفَضائلِ فاشتَغِلْ أنتَ بِإتمامِ الفَرائضِ. 2⃣ هرگاه دیدی مردم سرگرم دنیایند ، تو سرگرم آخرت شو. و إذا رَأیتَ الناسَ یَشتَغِلُونَ بِعَمَلِ الدنیا فاشتَغِلْ أنتَ بعَمَلِ الآخِرَةِ. 3⃣ و هرگاه دیدی مردم به عیبهای دیگران میپردازند ، تو به عییبهای خودت بپرداز. إذا رأیتَ الناسَ یَشتَغِلونَ بِعُیوبِ الناسِ فاشتَغِلْ أنتَ بِعُیوبِ نفسِکَ. 4⃣ و هرگاه دیدی مردم به آراستن دنیا میپردازند ، تو به زینت دادن آخرت بپرداز و إذا رَأیتَ الناسَ یَشتَغِلونَ بتَزیینِ الدنیا فاشتَغِلْ أنتَ بتَزیینِ الآخِرَةِ. 5⃣ و هرگاه دیدی مردی به زیادی عمل میپردازند ، تو به خالص کردن عمل بپرداز و إذا رَأیتَ الناسَ یَشتغِلونَ بکَثرَةِ العَمَلِ فاشتَغِلْ أنتَ بصَفوَةِ العَمَلِ. 6⃣ و هرگاه دیدی مردم به خلق متوسل میشوند تو به خالق متوسل شو. وإذا رَأیتَ الناسَ یَتوسَّلُونَ بالخَلقِ فَتَوَسَّلْ أنتَ بالخالِقِ. 📗 میزان الحکمه ، ج۳ ، ص۲۴۰۳ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌷 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) : 🖌 چه خوب است که مرد گاهی خلوت کند و گناهان خود را به یاد آرد و از خدا آمرزش خواهد. 📙 نهج الفصاحه ، حدیث۱۳۹۹ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
یک روز کارمند پستی که به نامه‌هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می‌کرد متوجه نامه‌ای شد که روی پاکت آن در بخش گیرنده نوشته شده بود: «خدا» با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند. در نامه این طور نوشته شده بود: «خدای عزیزم، بیوه زنی هشتاد و سه ساله هستم که زندگی‌ام با حقوق ناچیز بازنشستگی می‌گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می‌کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده‌ام، اما بدون آن پول چیزی نمی‌توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان، تنها امید من هستی، به من کمک کن...» کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان نود و شش دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند. همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت، تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که دوباره در بخش گیرنده نوشته شده بود: «خدا» همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود: «خدای عزیزم، چگونه می‌توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی ‌عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی. البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته‌اند!» اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
💌 فقط انسان های ضعیف به اندازه امکاناتشان کار می کنند. 🎯 مطالعه کنید، زمانی که دیگران خوابند. 🎯 تصمیم بگیرید، وقتی دیگران در حال اتلاف وقت هستند. 🎯 برنامه ریزی کنید، وقتی دیگران در حال رویا پردازی هستند. 🎯 دست بکار شوید، وقتی بقیه پشت گوش می اندازند. 🎯 تلاش کنید، وقتی دیگران فقط آرزو می کنند. 🎯 گوش کنید، وقتی بقیه فقط حرف می زنند. 🎯 ثابت قدم باشید، وقتی دیگران رها می کنند. و در دنیایی که اغلب افراد ناامید و منفی هستند،به آینده امیدوار باشید (فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً) این وعده الهی است. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو اول خودت و روحت رو پاک کن...! بعد ببین خدا هم چه جوری میاد می‌ایسته وسطِ زندگیت...🤍💫 . . اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
عادت‌های شادی آور زیاد و طولانی مدت در یک محیط نمانید در هفته دو روز گیاه خواری کنید هميشه در حال يادگيری باشيد با طبيعت در تماس باشيد با خدا صحبت کنید در مکان‌هایی که پشت دیگران حرف می‌زنند نمانید خود و ديگران را ببخشيد با خودتان خلوت كنيد در حق ديگران كار نيک انجام دهيد قدرت خنده را جدی بگيريد به حيوانات غذا بدهيد اگر بچه كوچكی در خانواده داريد، با او وقت بگذرانيد در حق ديگران دعای خير كنيد با گياهان صحبت كنيد به كارهای جانبی مثل نقاشی و آشپزی و عكاسی بپردازيد گاهی تنهايی سفر كنيد موسيقی خوب گوش كنيد آراسته باشيد. با افراد دارای فركانس ارتعاشی بالا بيشتر در ارتباط باشید گاهی رژیم را فراموش کنید یک شکلات تلخ و بستنی بخورید. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚داستان کوتاه ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺩﻩ ﺑﻪ اسم مش مراد به ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺷﺐ ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ... ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺩﻩ، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: "ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، ﻣﺶ مراد ﯾﮏ ﺷﯿﺮ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﻣﺶ مراد با ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺳﮓ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﻣﺶ ﺗﯿﻤﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ ✅ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ "ﻣﺸﮑﻞ" ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ... تو زندگی مشكل وجود نداره همه چيز مسئله است و قابل حل... اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
☕️ کارما واقعا چیست و چگونه بر زندگی ما اثر می گذارد؟ آیا می توانم کارمای منفی را خنثی کنم؟ اغلب پیش می آید که از خودمان می پرسیم : مگر من چکار کرده ام که مستحق این باشم؟ من آدم خوبی هستم پس چرا این بلاها به سر من می آیند؟ این همه شکست و اشتباه از کجا می آید؟ پاسخ تمام این سؤالات به کارمای شما مربوط می شود. قانون کارما مانند قانون عمل و عکس العمل است. مجموعه ی تجربیات شما از زندگی هایتان، کارمای شما را تشکیل می دهد. مثلا ممکن است زمانی در زندگی تان پرخاشگر یا بدخلق بوده باشید. زمانی خواهد رسید که نهایتا نتیجه این رفتار گذشته تان را خواهید دید. روحیه شما همیشه ثابت نیست. احتمالا در گذشته ی این زندگی و یا زندگی های گذشته تان، روحیه ای متفاوت از این دوره زندگی تان داشته اید و اکنون در حال تجربه ی روحیه ای خلاف آنچه داشتید هستید. کارما در زندگی، شما را به فهم و درکی عمیق تر از تأثیری که بر دیگران دارید خواهد رساند. مهمترین درسی که کارما به ما خواهد آموخت این است که مسبب سرنوشت ما، خودمان هستیم. هیچ کس بدشناس نیست بدشانسی وجود ندارد! اگر حس می کنید مدام بدشانسی می آورید، این می تواند کارمای منفی گذشته باشد. تجارب کارمیک ما، تنها بازتاب عملکردهای ما نیستند؛ بلکه افکار، احساسات، تصمیمات، اهداف و نیات ما را شامل می شوند. دقت کنید که در فکرتان چه می گذرد. به افکارتان آگاه باشید. گاهی غالب شدن یک تفکر منفی و اشتباه در ذهن، می تواند یک عمر یا دوره زندگی را با کارمای منفی تباه کند. در صورت وجود کارمای منفی در افکارتان، روح سعی می کند راهی را برای پیمودن برگزیند که برای شما سراسر چالش باشد. این راه مانند مسیری است که دائم در سراشیبی ها و سربالایی ها باشد و انسان را به پستی ها و بلندی های صعب العبور می کشاند. از بین بردن کارمای منفی خبر خوب اینجاست که انسان قادر است کارمای منفی را خنثی کند و البته کارمای مثبت بسازد! اگر شما نیز یک ایده آل گرا هستید، باید بدانید اکنون زمان آن است که عملگرا شوید. کارمای منفی تنها زمانی قابل تشخیص خواهد بود که فرد به اعمال و افکارش کامل آگاه باشد. تنها تصور خوب بودن به معنای تولید کارمای مثبت نیست. بایستی به یک کنشگر تبدیل شوید. این امر بسیار ساده است. می توانید از همین لحظه شروع کنید به ساختن کارمای مثبت. کافیست هر عملی که از الان انجام می دهید و یا فکری را که در ذهنتان می پرورانید، خوب تماشا کنید. قبل از افزودن یک کارما به کارماهای قبلی، حرفی را که می خواهید بزنید در ذهنتان تماشا کنید. فکری را که به سرتان خطور کرده را آگاهانه بررسی کنید و اگر آن را مناسب دانستید اجازه دهید به کارماهای قبلی اضافه شود. این به معنای زندگی در لحظه است و تمرینی ست برای جبران نقص های ایگویمان. فرآیند اصلاح و درمان ایگو و منیت هدف اصلی از تجربه زندگی زمینی ست. بومرنگ کارما این زندگی جهان چرخیدن هاست. تمام آنچه در این دنیا رخ می دهد در یک حرکت دورانی در حال چرخش است و برای همین است که در اشعار و ادبیات از این عرصه گیتی با نام هایی همچون گردونه و چرخ یاد کرده اند. کارما ها در چرخه زندگی ما ثبت می شوند و حتما روزی به خودمان باز می گردند. کارما همان بومرنگی ست که به نقطه ای دور یا نزدیک پرتاب می کنیم و می دانیم که در هر صورت به سمت خودمان باز خواهد گشت. هر کار درستی که می کنید نتیجه ای خواهد داشت و اگر میخواهید در زندگی غرق در خوبی ها شوید، اعمال و افکار خوبی داشته باشید. هم کارمای خوب داریم، هم کارمای بد. قدرشناسی با تجارب کارمیک خوب در زندگی در ارتباط است و در کمرنگ کردن اختلافات بومرنگ های انرژیک اثرگذار است. با تمام وجودتان قدردان وقایع خوب زندگی باشید و لحظه ها را گرامی بدارید. کارما مثل یک راز عمل می کند و هرگز به شما خبر نمی دهد چه زمانی می آید؛ اما می آید. زمانی که کارما مانند جزر و مد اقیانوس، زندگی شما را دچار تغییر می کند، ممکن است اصلا منتظرش نبوده باشید؛ پس هرگز نباید تسلیم این حقه شوید. شما قواعد بازی را یاد گرفته اید و کافیست با آرامش به بازی ادامه دهید و با هدف ساختن یک کارمای خوب در زمانی که هستید به نحو احسن عمل کنید. گاهی کارمایی که زندگی انسان را تحت تأثیر قرار می دهد، مربوط به خود او نیست؛ بلکه از سوی اعمال پیشینیان و اجداد فرد به خط زمانی زندگی او فرستاده می شوند؛ که اگر چنین باشد، فرد بایستی خود را از بند این اثرات کارمیک رها سازد. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
💎روزی ابلیس بافرزندانش ازمسیری میگذشتند به طایفه ای رسیدند که درکنار راه چادر زده بودند، زنی رامشغول دوشیدن گاو دیدند، ابلیس به فرزندانش گفت : تماشاکنیدکه من چطور بلا بر سر این طایفه می آورم بعد بسوی آن زن رفت وطنابی را که به پای گاو بسته بود تکان داد. باتکان خوردن طناب، گاو ترسید و سطل شیر را به زمین ریخت و کودک آن زن را که در کنارش نشسته بود لگد کرد و کشت. زن با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربات چاقو از پای درآورد. وقتی شوهرش آمد و اوضاع را دید، زن رابه شدت کتک زد و او را طلاق داد. فامیلِ زن آمدند و آن مرد رادبه باد کتک گرفتند و آنقدر او را زدند که کشته شد. بعد از آن اقوامِ مرد از راه رسیدند و همه باهم درگیر شدند و جنگ سختی درگرفت . هنوز در گوشه و کنار دنیا بستگان آن زن و شوهر همچنان در جنگ هستند. فرزندان ابلیس بادیدن این ماجرا گفتند: این چه کاری بود که کردی؟ ابلیس گفت : من که کاری نکردم، فقط طناب را تکان دادم! ماهم در اینطور مواقع فکر میکنیم : کاری نکرده ایم درحالیکه نمیدانیم، حرفی که میزنیم، چیزی که می نویسیم، نگاهی که میکنیم ممکن است حالی را دگرگون کند، دلی رابشکند، مشکلی ایجادکند آتش اختلافی برافروزد، و... بعدازاین وقایع فکرمیکنیم که کاری نکرده ایم،فقط طناب راتکان داده ایم! اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
چند راه برای آرامش: در آوردن کفش‌ها به کاهش فشار عصبی کمک می‌کند. هوای دریا، آب شور و صدای امواج، همگی باعث آرامش شدید می‌شوند، پس حداقل سالی یکبار مسافرت به سواحل دریا را فراموش نکنید. دست کم روزی 15 دقیقه را در سکوت کامل بگذرانید و به نیازهای واقعی خود و نیز چیزهایی که دارید فکر کنید. آهسته غذا خوردن و جویدن ، باعث ت قوای فکری و احساس آرامش خواهد شد. یاد بگیرید حداقل نیم ساعت سر سفره بنشینید. جلوی گریه خود را نگیرید و گاهی گریه کنید. وقتی احساس می‌کنید که سرتان پر از فکرهای جور و واجور است و جای خالی در آن نیست، با قدم زدن، آن‌ها را پاک کنید. اگر نتوانید کسی را ببخشید، افکار خشمگین‌ تان شما را برای همیشه با این افراد مرتبط خواهد کرد. کارهای خیریه و شاد کردن دیگران، باعث آرامش می‌شود. آرامش را از کودکان بیاموزید، ببینید که چگونه در همان لحظه‌ای که هستند، زندگی می‌کنند و لذت می‌برند. از همان که هستید راضی باشید، در این صورت احساس آرامش بیشتری می‌کنید. هر چه اکسیژن بیشتری به شما برسد، آرام‌تر خواهید شد، خوب است در محل کار و زندگی خود گیاهی نگه دارید. مهم نیست که با شما مودبانه برخورد کنند یا نه، برخورد مودبانه‌ی شما، باعث ایجاد آرامی و احساس خوبی در شما خواهد شد. سرعت حرکت شما با احساستان رابطه‌ای مستقیم دارد ، آرام راه بروید و حرکات بدن خود را آرام‌تر کنید، طولی نمی‌کشد که آرام خواهید شد. گاهی می‌توانید برای رسیدن به آرامش، دراز بکشید، عضلات خود را شل کنید و به هیچ چیز فکر نکنید. راحتی ، یکی از عناصر مهم آرامش است، مثل دمای مناسب، صندلی راحت و لباس غیر چسبان و کفش راحت. هر چند وقت یک‌بار ساعتتان را باز کنید و خود را از فشار زمان نجات دهید. احساسات و مشکلات خود را به دیگران بگویید و آرامش بیشتری احساس کنید. روزانه چند دقیقه به گفتگو با خدا بپردازید و از او بابت هرچیزی که دارید مخصوصاً سلامتی، تشکر کنید. بازخورد این عادت را به زودی در زندگیتان می‌بینید. یکی از مهم‌ترین مهارت‌ها در آرام بودن، فکر نکردن به مسایل کوچک است، دومین مهارت، کوچک شمردن تمام مسایل است. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
"حکایت مطرب دربار پادشاه" در زمانهاى قدیم، مردی مطرب و خواننده ای بود؛ بنام “بردیا ” که با مهارت تمام می نواخت و همیشه در مجالس شادی و محافل عروسی، وقتی برای رزرو نداشت… بردیا چون به سن شصت سال رسید روزی در دربار شاه می نواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر می لرزند و توان ادای نت ها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش می لرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش ناهنجار می شود. عذر او را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید. بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمی توانست کار کند و برایشان خرجی بیاورد بسیار آشفته شدند . بردیا سازش را که همدم لحظه های تنهاییش بود برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد. در دل شب در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب، فقط نواخت. بردیا می نواخت و خدا خدا می گفت و گریه می کرد و بر گذر عمرش و بر بی وفایی دنیا اشک می ریخت و از خدا طلب مرگ می کرد. در دل شب به ناگاه دست گرمی را بر شانه های خود حس کرد، سر برداشت تا ببیند کیست. شیخ سعید ابو الخیر را دید در حالی که کیسه ای پر از زر در دستان شیخ بود. شیخ گفت این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر دکانی بخر و کارى را شروع کن. بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید ای شیخ آیا صدای ناله من تا شهر می رسید که تو خود را به من رساندی؟ شیخ گفت هرگز. بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود خالقش می شنود و خالقت مرا که در خواب بودم بیدار کرد و امر فرمود کیسه زری برای تو در پشت قبرستان شهر بیاورم. به من در رویا امر فرمود برو در پشت قبرستان شهر، مخلوقی مرا می خواند برو و خواسته او را اجابت کن. بردیا صورت در خاک مالید و گفت خدایا عمری در جوانی و درشادابی ام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر اما چون دستانم لرزید مرا از خود راندند. اما یک بار فقط برای تو زدم و خواندم. اما تو با دستان لرزان و صدای ناهنجار من، مرا خریدی و رهایم نکردی و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی. خدایا تو تنها پشتیبان ما در این روزگار غریب و بی وفا هستی. به رحمت و بزرگیت سوگندت میدهیم که ما را هیچ وقت تنها نگذار و زیر بار منت ناکسان قرار نده اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
«مرد گِل خوار و عطار قند فروش» فردی دچار بیماری گِل خواری بود و چون چشمش به گِل می افتاد، اراده اش سست می شد و شروع به خوردن آن می نمود. وی روزی برای خریدن قند به دکان عطاری رفت. عطار در دکان سنگِ ترازو نداشت و از گِل سرشوی برای وزن کشی استفاده می کرد. عطار به مرد گفت: من از گِل به عنوان سنگِ ترازو استفاده می کنم. برای تو مشکلی نیست؟ مرد گفت: من قند می خواهم و برایم فرق نمی کند از چه چیزی برای وزن کشی استفاده کنی. در همین هنگام مرد در دل خود می گفت: چه بهتر از این! سنگ به چه دردی می خورد برای من گِل از طلا با ارزش تر است. اگر سنگ نداری و گِل به جای آن می گذاری باعث خوشحالی من است. عطار به جای سنگ در یک کفه ی ترازو، گِل گذاشت و برای شکستن قند به انتهای مغازه رفت. در همین اثنا، مرد گِل خوار دزدکی شروع به خوردن از گِلی که در کفه ی ترازو بود کرد. او تند تند می خورد و می ترسید مبادا عطار متوجه ماجرا شود. عطار زیرچشمی متوجه ی گل خوردن مشتری شد ولی به روی خودش نیاورد. بلکه به بهانه پیدا کردن تیشه قند شکن، خود را معطل می کرد. عطار در دل خود می گفت: تا می توانی از آن گل بخور. چون هر چقدر از آن می دزدی در واقع از خودت می دزدی! تو بخاطر حماقتت می ترسی که من متوجه دزدیت بشوم. در حالیکه من از این می ترسم که تو کمتر گل بخوری! تا می توانی گل بخور. تو فکر می کنی من احمق هستم؟ نه! این طور نیست. بلکه هنگامی که در پایان کار، مقدار قندت را دیدی، خواهی فهمید که چه کسی احمق و چه کسی عاقل است! این داستان یکی از حکایت های زیبای مولوی در مثنوی معنوی است. مولانا با ظرافتی ستودنی گل را به مال دنیا و قند را به بهای واقعی زندگی آدمی تشبیه می کند. در نظر او آنان که به گمان زرنگ بودن تنها در پی رنگ و لعاب دنیا هستند همانند آن شخص گِل خواری هستند که پی در پی از کفه ترازوی خود می دزدند که در عوض از وزن آنچه در مقابل دریافت می کنند، کاسته می شود. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 یڪ شـب پر از آرامش ✨یڪ دل شاد و بی غصه 🍁 و یڪ دعای خیر از ته دل ✨ نصیـب لحظه ‌هاتون 🍁 در این شـب زیبا ✨ خونه دلتون گـرم 🍁شبتون بخیر و سراسر آرامش ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
پرشور و حال باش دیروز هر چه بود، گذشت امروزت را دریاب به دنبال اتفاقات جدید باش تو میتوانی امروزت را به شاهکاری بی نظیر تبدیل کنی... Always believe that something wonderful is about to happen. هميشه باور داشته باش: يه اتفاق فوق العاده قراره بيفته... سلام صبح بخیر 🍁 ▣ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
طمع چوپانی که سگ گله اش را سلاخی کرد...!!! این داستان بسیار آموزنده حکایتی واقعی از زمان اشغال ایران توسط نیروهای انگلیسی و برگرفته از ترجمه‌ی این داستان « رسانه های بین المللی » است... سالها قبل در زمان اشغال ایران توسط نیروهای انگلیسی، جنرال «سانی مود» که در یکی از مناطق کشور حرکت میکرد در میان راه نگاهش به چوپانی افتاد و ایستاد. به مترجمی که خود داشت گفت :برو به این چوپان بگو که جنرال سانی میگوید که : اگر این سگ گله‌ات را سر ببُری یک پوند انگلیس به تو میدهم...!!!! چوپان که با یک لیره‌ی استرلینگ انگلیسی میتوانست نصف گله گوسفند بخرد...!!! بیدرنگ سگ را گرفت و آن‌ را سر برید...!!! آنگاه جنرال دوباره به چوپان گفت که : اگر این سگ را سلاخی کنی،یک پوند دیگر هم به تو میدهم.... و چوپان هم پوند دوم را گرفت و سگ را سلاخی کرد...!!! سپس جنرال برای بار سوم توسط مترجم خود به چوپان گفت که : این پوند سومی را هم بگیر و این سگ را تکه‌ تکه کن...!!! و چوپان پوند سوم را گرفت و سگ گله را تکه‌تکه کرد...!!! وقتی جنرال انگلیسی به راه افتاد، چوپان به دنبال او دوید و گفت :اگر پوند چهارم را هم به من بدهی، من این سگ را طبخ میکنم. جنرال سانی مود گفت : نه...!!! من خواستم که آداب و رفتارهای مردم این مرز و بوم را ببینم و به سربازانم نشان دهم...! تو بخاطر سه پوند حاضر شدی که این سگ گله‌ات را که رفیق تو و حامی تو و گله‌ٔ گوسفندان توست سر ببری، و سلاخی کنی،و آن را تکه‌تکه کنی، و اگر پوند چهارمی را به تو میدادم، آنرا میپختی....!!!! و معلوم نیست با پوند پنجم به بعد چه کارها که نخواهی کرد...!!! آنگاه جنرال سانی رو به سوی نظامیان ش کرد و گفت : « تا وقتی که از این نمونه مردم در این کشور وجود داشته باشند، شما نگران هیچ چیز نباشید...!!!!...» پول حتی علايق و احساسات انسان‌ها را عوض میكند...!!! از نخل برهنه سایه داری مطلب از مردم این زمانه یاری مطلب عزت به قناعت است و خواری به طمع با عزت خود بساز و خواری مطلب اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi