eitaa logo
حکایت های تاریخ
125 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
13 فایل
ملتی که تاریخ نداندمجبوربه تکراراست 👈 https://eitaa.com/joinchat/2146566226C88c03a0498
مشاهده در ایتا
دانلود
در دهکده ای یکی از کشاورزها سگی داشت که همیشه کنار جاده می نشست و منتظر وسایل نقلیه ای میشد که از آن مسیر رد می شدند. به محض این که ماشینی سر می رسید، سگ به دنبال آن تا پایین جاده می دوید و در حالی که پارس می کرد، سعی می کرد تا از آن ماشین جلو بزند. روزی همسایه آن کشاورز از او پرسید: فکر می کنی بالاخره روزی سگت موفق می شود که از این ماشین ها سبقت بگیرد ؟ کشاورز پاسخ داد: این موضوع مهم نیست. آنچه مهم است این است که اگر روزی از یکی از این ماشین ها سبقت بگیرد چه چیزی به دست خواهد آورد؟ بهتر است در زندگی به دنبال اهداف با ارزش باشید. 👈 کانال حکایت های تاریخ 🆔 @hekayathayetarikh
درختی را که در غیر فصل بار بدهد باید از ریشه درآورد. روزی بود روزگاری بود، زمستان و برف بود . صاحب باغ که از خانه ماندن خسته شده بود با خودش گفت: برم به باغم سری بزنم. به باغش رفت برف روی زمین نشسته بود باغبان گفت: دو سه ماه دیگر درختانم دوباره به بار می نشیند. ناگهان چشمش به درخت انجیری افتاد که بر شاخه هایش چند تا انجیر روییده بود. باغبان با تعجب گفت: نکند خواب می بینم؟ این فصل و میوه انجیر؟ باغبان با خودش گفت: بهتر است میوه ها را به پادشاه هدیه کنم تا جایزه ای به من بدهد. با این فکر به طرف قصر پادشاه راه افتاد. دربانها پرسیدند: با شاه چکار داری؟ باغبان گفت: آمده ام هدیه مخصوص به شاه تقدیم کنم. شاه از دیدن انجیرها خوشحال شد. دو سه تا انجیر خورد و گفت: از این باغبان در قصر پذیرایی کنید تا برگردم. باغبان فکر کرد که شاه برمی گردد و جایزه ی خوبی به او می دهد موضوع این بود که شاه به شکار می رفت. شکار شاه چند روزی طول کشید وقتی به قصر برگشت دلخور و ناراحت به اتاق خوابش رفت. چون نتوانسته بود شکار کند، کسی هم جرات نکرد درباره باغبان با او حرفی بزند. چند روز گذشت. صاحب باغ با اعتراض گفت: به شاه بگویید مرا مرخص کند ولی آنها جواب درستی به او ندادند. باغبان صدایش بلند شد. داد و بیداد راه انداخت و خودش را به در و دیوار کوبید. آنها هم ناراحت شدند و او را بعنوان دیوانه به تیمارستان فرستادند صاحب باغ مدتها در تیمارستان ماند دیگر کسی باور نمی کرد که او سالم است و دیوانه نیست. از قضای روزگار یک روز شاه با درباریانش برای بازدید از تیمارستان به آنجا رفت باغبان او را دید و تمام ماجرا را برای شاه تعریف کرد. شاه خندید و گفت: چه سرنوشت بدی داشته ای. حالا دستور می دهم که تو را آزاد کنند. و بعد تو را به خزانه من ببرند و هر چه خواستی بردار باغبان به خزانه جواهرات شاه رفت. مدتی در خزانه گشت و به خزانه دار گفت: آنچه من می خواهم در اینجا نیست. پرسیدند: تو چه می خواهی؟ باغبان گفت: به دنبال یک تبر تیز و یک جلد قرآن می گردم. خبر به پادشاه رسید. باغبان را صدا کرد و گفت: چرا به جای جواهرات ( تبر و قرآن ) می خواهی ! صاحب باغ گفت: تبر را به دلیل این می خواهم که با خود به باغ ببرم و درختی را که بی موقع میوه داد و مرا به این درد و رنج انداخت ببُرم و قرآن را هم به این دلیل که پیش فرزندانم ببرم و آنها را به قرآن قسم بدهم که به طمع مال و دنیا و جایزه به کارهایی مثل کاری که من کردم دست نزنند. از آن به بعد، به کسی که می خواهد محبت و لطف بی موقع انجام دهد می گویند: درختی را که در غیر فصل بار بدهد باید از ریشه درآورد. 👈 کانال حکایت های تاریخ 🆔 @hekayathayetarikh
در زمان جنگهای روس و ایران در دوره فتحعلی شاه قاجار که شکست لشکر ایران نزدیک شد یکی از دراویش بنام "حاج میرزا محمد اخباری" نزد شاه رفت و متعهد شد که تا چهل روز سر سردار روسی بنام "اشپختر"را تحویل دهد. و همزمان پیشگوئی کرد که ممکن است بر سر این کار سر خود را نیز از دست بدهد. به همین منظور در زاویه حرم شاه عبدالعظیم به چله نشست و در روز موعود خبر کشته شدن سردار روسی را به اطلاع شاه رسانیدند و چون خبری از سر نشد شاه او را احضار و پرسید: پس سر چه شد؟ درویش گفت: اسب آورنده در گودالی افتاده و دستش شکسته است او مقصر نمیباشد. که همینطور هم شده بود و چون سر برسید درویش با سرعت راه عتبات (‌عراق ) را پیش گرفت. از آن طرف اطرافیان شاه به او گفتند که میرزا محمد اخباری همانطور که از راه دور سردار روسی را کشت شما را هم میتواند از میان بردارد و شاه را وادار نمودند تا کسی را به عتبات فرستاده و وی را تلف بکند. این ضرب المثل « مگر سر را آوردی» تا اوایل دهه ۲۰ در بین مردم معمول بوده و به کسانی میگفتند که ادعای انجام کاری شاق و بزرگ میکردند. 👈 کانال حکایت های تاریخ 🆔 @hekayathayetarikh
فالگیران و رمال‌های سلطنتی پیش بینی کرده بودند که پنجاهمین سالگرد سلطنت ناصرالدین شاه نحس بوده و چنانچه وی بتواند از نحسی این روز جان سالم به در ببرد تا چندین سال آینده نیز پادشاه ایران خواهد ماند! فردای روز پنجاهمین سالگرد ناصرالدین شاه به شکرانه عبور از نحسی به حرم شاه عبدالعظیم رفت و در همانجا بدست میرزا رضای کرمانی ترور شد! حکایت های تاریخ 🛕 hekayathayetarikh
اگر در عربستان بدنیا می امدید قطعا مسلمان میشدید، اگر در اروپا بدنیا می امدید احتمال زیاد مسیحی اگر شما در اسراییل بدنیا می آمدید به احتمال زیاد یهودی میشدید، و اگر در ژاپن بدنیا می امدید شینتو میشدید، دین پدیده ایست که جغرافیا برای شما تعیین میکند. پس تعصب برای چیست... - آنچه مهم است اخلاق و انسانیت است که به جغرافیای زمان ومکان محدود نیست آدم هایی که روح بزرگی دارند، شعور بیشتری دارند و مهربانی بیشتری... چارلی چاپلین حکایت های تاریخ 🛕 @hekayathayetarikh
‌ چرا تبریز شهر اولین‌هاست؟ ※ اولین مرکز تلفن، اولین شهرداری، اولین اتاق تجارت و... در این شهر به وجود آمدند. ※ آتش نشانی تبریز اولین آتش نشانی ایران است که در سال ۱۲۲۱ شمسی و زمانی که نیروهای روسی در ایران بودند، ساخته شد. ※ مدرسه‌ی رشدیه تبریز، اولین مدرسه‌ی تحصیلات ابتدایی به شیوه مدرن در ایران است که توسط میرزا حسن رشدیه در تبریز بنا شد. ※ اولین چاپخانهِ ایران در سال ۱۲۲۷ توسط عباس میرزا در تبریز تاسیس شد. ※ نخستین سینمای عمومی ایران، ۵ سال بعد از اختراع آن توسط برادران لومیر، در تبریز شروع به کار کرد. این سالن سینما در سال ۱۲۷۹ توسط کاتولیک‌ها، با نام سینما سولی تاسیس شد. ※ نخستین کتابخانه دولتی و عمومی در سال ۱۳۰۰ در تبریز ایجاد شده است. نام آن کتابخانه تربیت بوده و بانی ساخت آن محمد علی تربیت است. تبریز امن ترین شهر بین شهرهای ایران و یکی از القاب شهر تبریز شهر "بدون گدا" است! حکایت های تاریخ 🛕 @hekayathayetarikh
دکل 25 صفحه.pdf
243.8K
🚨 ۲۵ صفحه از کتاب دکل را به عنوان نمونه مشاهده بفرمایید 🌹لینک خرید کتاب دکل👇 https://idpay.ir/rvarva110/shop/292749
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽داستان بسیار زیبای روباه و دروغ 👌👌👌 👆👆👆👆👆👆👆👆 👌👌👌👌👌👌👌👌 ✅✅✅✅✅✅✅✅ @babolmorad11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🔴 ❗️اینجا ایرانی است که ۸۰ ساعته سقوط کرد! 💢💢💢❗️ ایران در جنگ جهانی دوم طی ۳ روز اشغال شد، در حالی که رضا شاه کبیر!!! نگران اموال غصبی خود بود. 🔴❗️آنان که دم از اقتدار رضا خان میزنند ببینند👆 🔴❗️او برای ملت مظلوم ایران رضا قلدر بود و جلوی بیگانگان چون موش یخ زده و... . . .
👌حکایت این روزای ما !!! در زمان یکی از شاهان شایعه شد که شاه مرده است. شاه دستور داد که عامل شایعه پراکنی را پیدا کنند. عامل را که یک پیر زن بود پیدا کردند و نزد پادشاه بردند. پادشاه به پیرزن گفت: چرا شایعه مرگ مرا درست کرده ای، در حالی که من زنده هستم!؟ پیرزن پاسخ داد: من از اوضاع مملکت به این نتیجه رسیدم که شما دار فانی را وداع گفته اید. چون هرکسی هرکاری که دلش بخواهد انجام می دهد. قاضی رشوه می گیرد‌. داروغه به همه زور میگوید و باج خواهی می کند. کاسب ها هم که کم فروشی و گران فروشی می کنند. هیچ دادخواهی هم پیدا نمیشود و هیچکس به فکر مردم نیست و مردم به حال خود رها شده اند. لاجرم فکر کردم که شما در قید حیات نیستید و مملکت صاحب ندارد... 👈 کانال حکایت های تاریخ 🕌 @babolmorad11
روزی به کریم خان زند گفتند، فردی میخواهد شما را ببیند و مدام گریه میکند. کریم خان گفت: "وقتی گریه هایش تمام شد بیاریدش نزد من". پس از ساعت ها گریه کردن شخص ساکت شد و گفت قربان من کور مادر زاد بودم به زیارت قبر پدر بزرگوار شما رفتم و شفایم را از او گرفتم . کریم‌خان دستور داد چشم های این فرد را کور کنید! تا برود دوباره شفایش را بگیرد! اطرافیان به شاه گفتند قربان این شفا گرفته پدر شماست. ایشان را به پدرتان ببخشید. وکیل الرعایا گفت: پدر من تا زنده بود در گردنه بید سرخ دزدی میکرد، من نمیدانم قبرش کجاست و من به زور این شمشیر حکمران شدم. پس از اینکه من به شاهی رسیدم عده‌ای چاپلوس برایش آرامگاه ساختند و آنجا را ابوالوکیل نامیدند. پدر من چگونه می تواند شفا دهنده باشد؟ اگر متملقین میدان پیدا کنند دین و دنیای مان را به تباهی میکشند! 📚کتاب “کریم خان زند” از پناهی سمنانی 👈 کانال حکایت های تاریخ 🆔 @hekayathayetarikh