eitaa logo
حکایت های تاریخ
124 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
13 فایل
ملتی که تاریخ نداندمجبوربه تکراراست 👈 https://eitaa.com/joinchat/2146566226C88c03a0498
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه دو مرغابی و یک لاک پشت: يكي بود يكي نبود، زیر گنبد کبود ، غيراز خدا هيچكس نبود. در بركه اي دو مرغابي و يك لاك پشت زندگی می کردند. آنها با يكديگر بسيار دوست بودند و تمام طول روز را با هم سپري مي كردند و همديگر را بسيار دوست مي داشتند. بركه رفته رفته خشك شد،طوري كه زندگي براي ساكنانش بسيار سخت شد. مرغابي ها وقتي اين وضع را ديدند، پيش لاك پشت آمدند و به او گفتند:« دوست عزيز،ما براي خداحافظي آمديم، هر چند كه دوري از تو براي ما سخت و ناراحت كننده است اما چاره ی ديگري نداريم و بايد اينجا را ترك كنيم و به بركه ی ديگري برويم.» لاك پشت وقتي سخنان مرغابي ها را شنيد،خیلی غمگین شد و شروع به گريه كرد و گفت: «اي دوستان خوب من،با خشك شدن آب اين بركه من هم ديگر نمي توانم در اينجا زندگي كنم. فكري بكنيد و مرا نيز با خود ببريد.» مرغابي ها گفتند:« اتفاقاٌ دوري از تو براي ما بسيار رنج آوراست اما تو نمی توانی پرواز کنی.» مرغابي ها با هم فکر کردند تا راهی پیدا کنند. بالاخره راه حلي يافتند و پیش لاك پشت آمدند و به او گفتند: « تو را با خود ببريم، به شرطی که به حرف ما گوش كني» مرغابي ها رفتند و با خود چوبي آوردند و لاك پشت ميانه ي چوب را محكم به دهانش گرفت و مرغابي ها هر كدام يك طرف چوب را برداشتند و پرواز كردند. روز بعد ، کلاغ و جغد و بقیه حیوانات دیدند که دو مرغابی چوبی را به منقار گرفته اند و لاک پشتی را می برند. آن ها جیغ زدند و گفتند لاک پشت شده پرنده . لاك پشت مدتي ساكت ماند، ولي طاقت نياورد و گفت:«تا كور شود هرآن که نتواند دید.» دهان گشودن همان و از آن بالا به زمین افتادن و مردن همان. مرغابی ها غمگین شدند و گفتند : نفرین بر دهانی که بی موقع باز شود.
5.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نگاهی خاطره انگیز به اون روزها،ماه ها و سالهایی که دیگر برنمیگردد توصیه میکنم حتما ببینند حالتون رو خوب میکنه 🗞 @hekayathayetarikh