eitaa logo
حکایت های تاریخ
129 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
12 فایل
ملتی که تاریخ نداندمجبوربه تکراراست 👈 https://eitaa.com/joinchat/2146566226C88c03a0498
مشاهده در ایتا
دانلود
مردی نابینا زیر درختی نشسته بود! پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت: قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟ پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت: آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟ ‌ سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟ هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد. مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید: به چه می خندی؟ نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سوال کرد، پادشاه بود. مرد دوم نخست وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود. مرد با تعجب از نابینا پرسید: چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟ نابینا پاسخ داد: فرق است میان آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد. طرز رفتار هر کس نشانه شخصیت اوست...! @hekayathayetarikh
✨﷽✨ 🔻داستان ضرب‌المثل "خرش از پل گذشت" چه بود؟ ✍در زمان ناصرالدین شاه قاجار، پیرمردی اهل حنیفقان کنار رودخانه موردکی آسیاب آبی داشت که با آسیاب کردن گندم روزگار خوبی را می‌گذراند￸. پیرمرد یک گاو، هشت گوسفند و 40 درخت خرما و تعدادی مرغ داشت که در آن زمان وضع مالی خوبی بود￸. روزی، دزدی سوار خر خود بود که چند شتر و چند کیسه طلا را دزدیده بود و برای فرار از دست سربازان شاه به کلبه پیرمرد رسید￸. دزد به پیرمرد گفت￸: می‌خواهم از رودخانه گذر کنم و اگر تو برای من یک پل درست کنی یک کیسه طلا به تو می‌دهم￸. پیرمرد که چشمش به کیسه طلا افتاد به رویاهایش فکر کرد که با فروختن طلاها، خانه بزرگی در شهر می‌خرد و ثروتمند زندگی می‌کند، برای همین قبول کرد￸. از فردای آن روز، پیرمرد شروع به ساختن پل کرد و درختان خرمای خود را برید تا برای ساختن ستون‌های پل از آنها استفاده کند￸. روزها تا دیر وقت سخت کار می‌کرد و پیش خود می‌گفت دیگر به کلبه، آسیاب و حیوانات خود نیاز ندارم. ￸ پس، هر روز حیوانات خود را می‌کشت و غذاهای خوب برای خود و دزد درست می‌کرد￸. حتی در ساختن پل از چوب‌های کلبه و آسیاب خود استفاده می‌کرد￸، ￸طوری که بعد از گذشت یک هفته ساختن پل، دیگر نه کلبه‌ای برای خود جا گذاشت نه آسیابی. به دزد گفت: پل تمام شد و تو می‌توانی از روی پل رد شوی. دزد به پیرمرد گفت: من اول شترهای خود را از روی پل رد می‌کنم که از محکم بودن پل مطمئن بشوم و ببینم که به من و خرم که کیسه‌های طلا بار دارد، آسیب نزند￸. پیرمرد که از محکم بودن پل مطمئن بود به دزد گفت: تو بعد از گذشتن شترها خودت نیز از روی پل رد شو که خوب خاطر جمع بشوی و بعد کیسه طلا را به من بده￸. دزد بلافاصله همین کار را کرد و به پیرمرد گفت: وقتی با خرم از روی پل رد شدیم تو بیا آن طرف پل و کیسه طلا را از من بگیر￸. پیرمرد قبول کرد ￸و همانطور که دزد نقشه در سر کشیده بود اتفاق افتاد. ￸ وقتی در آخر دزد با خر خود به آن طرف پل رسید پل را به آتش کشید و پیرمرد این سوی پل تنهای تنها ماند. وقتی سربازان پیرمرد را به جرم همکاری با دزد نزد شاه بردند، ناصرالدین شاه از پیرمرد پرسید جریان را تعریف کن￸.ذپیرمرد نگاهی به او کرد و گفت: همه چی خوب پیش می‌رفت￸ فقط نمی‌دانم چرا وقتی خرش از پل گذشت￸، شدم تنهای تنهای تنها ...ضرب‌المثل خرش از پل گذشت از همین جا، شروع شد. 🔹نتیجه￸: توی زندگیت حواست باشه خر چه کسی رو از پل رد می‌کنی￸ اگر کمی به این داستان فکر کنیم می‌بینیم که خیلی آموزنده است و ما خر خیلی‌ها رو از پل گذراندیم که بعدش بهمون خیانت کردن. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @hekayathayetarikh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🎥 ماجرای تکان‌دهنده نبش قبر حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها 🌴دفن شدن حضرت رقیه (س) با غل و زنجیرهای اسارت... در حکایت ملا محمدهاشم خراسانی و نبش قبر حضرت رقیه سلام الله علیها توسط ایشان به منظور ترمیم قبر و رفع آب‌گرفتگی مضجع شریف حضرت رقیه (سلام الله علیها) در سال ۱۲۸۰ هجری، نقل شده است؛ جناب ملا سید هاشم بعد از نبش قبر ایشان، مدام از شدت گریه و غصه غش می‌کرد. چون او را به هوش می‌آورند، قضیه زنجیر را به مردم می‌گفت و می‌فرمود؛ بدن مطهّر ایشان در پارچه سیاهی کفن شده بود. بخشی از صورت منّور ایشان را دیدم که هنوز از آثار سیلی، کبود و مجروح بود، همچنین یک زنجیر کوچکی هم به گردن آن بانو بسته بودند. سپس به همراه شیون ایشان، صدای ضجه و زاری از مردم بر می‌خواست. 📚اسرار الشهادة، صفحه ٤٠٦. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @hekayathayetarikh
اسكناساى ٢٠ تومنى قديمى عكس مردها و كارگرانى روش بود كه در حال كار بودن و روش نوشته بود جهاد سازندگى... الان همه اون كارگرا بيكار شدن، حقوق نگرفتن، بى پولن، اميد ندارن ... 🗞 @hekayathayetarikh
وقتی مقصری و معذرت خواهی نمیکنی اسمش غرور نیست بیشعوریه ... « عزت الله انتظامی » 🗞 @hekayathayetarikh
از شکست های سنگین تاریخ امپراتوری عثمانی ، شکست از نادرشاه افشار است که حدود ۲۰ هزار سرباز عثمانی کشته و ۳۰ هزار نفر توسط ایرانیان اسیر و همچنین سردار آنها یعنی عبدالله پاشا کشته شد! 🗞 @hekayathayetarikh
♻دلسوزی ملک الموت برای دو نفر♻ 💚روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بود ، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد ، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان‏ها هستی ، آیا در هنگام جان کندن آن‏ها دلت برای کسی رحم آمد؟ عزرائیل گفت: در این مدت دلم برای دو نفر سوخت: اولی روزی دریا 🌊طوفانی شد و امواج سهمگین دریا یک کشتی را در هم شکست، همه سرنشینان کشتی⛵️ غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت، او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره‏ ای افکند ، در این میان فرزند پسری از او متولد شد ، من مأمور شدم جان آن زن را قبض کنم ، دلم به حال آن پسر سوخت. دومی هنگامی که شداد بن عاد ، سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بی نظیر خود پرداخت ، و همه توان و امکانات و💰 ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد، و خروارها طلا و گوهرهای دیگر برای ستون‏ها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل شد وقتی که خواست از آن دیدار کند، همین که خواست از اسب🐎 پیاده شود و پای راست از رکاب بر زمین نهاد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را قبض کنم آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت از این رو که او عمری را به امید دیدار بهشتی که ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نیفتاده بود ، اسیر مرگ شد. 💟در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید و گفت: ای محمد! خدایت سلام می‏رساند و می‏فرماید: به عظمت و جلالم سوگند که آن کودک همان شداد بن عاد بود، او را از دریای بی کران به لطف خود گرفتیم ، بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم ، ⚫️در عین حال کفران نعمت کرد ، و خودبینی و تکبر نمود ، و پرچم مخالفت با ما برافراشت ، سرانجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت ، تا جهانیان بدانند که ما به کافران مهلت می‏دهیم ولی آن‏ها را رها نمی‏کنیم ‼️ 📗[جوامع الحکایات ، ترجمه محمد محمدی اشتهاردی ، صفحه 330] ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @hekayathayetarikh
صدام در تلوزیون گفت: به هر خلبان ایرانی که به 50مایلی نیروگاه بصره برسد،حقوق1سال نیروی هوایی عراق را جایزه میدهم! 150دقیقه بعد،شهید دوران،حیدریان و یاسینی نیروگاه بصره رابمباران کردند 🗞 @hekayathayetarikh
نام تخت جمشيد ازآنجا آمده كه چون سازه هاى باشكوه اين بنا درنظر بينندگانى كه با تاريخ آن آشنانبودند بسيارعجيب ونوظهوربود،آن رابه فرمانرواى داراى جنيان همچون جمشيد وسليمان نسبت دادند! 🗞 @hekayathayetarikh
چه زیبا گفت حضرت مولانا ﺩﻧﯿﺎ ﻫﻤﻪ ﻫﯿﭻ ﻭ ﺍﻫﻞ ﺩﻧﯿﺎ ﻫﻤﻪ ﻫﯿﭻ ﺍﯼ ﻫﯿﭻ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﯿﭻ ﺑﺮ ﻫﯿﭻ ﻣﭙﯿﭻ ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻋﻤﺮ ﭼﻪ ﻣﺎﻧﺪ ﺑﺎﻗﯽ؟ ﻣﻬﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺎﻗﯽ ﻫﻤـﻪ هیچ... 🗞 @hekayathayetarikh
افسران رومی درباره شکستشان ار ایران به سنای روم چنین گزارش کرده‌اند: سورنا، فرمانده ارتش ایران در این جنگ از تاکتیک و سلاح‌های تازه‌ای بهره گرفت. هر سرباز ایرانی با خود مشک کوچکی از آب حمل میکرد و مانند ما دچار تشنگی نمیشد. سربازان ایرانی بع نوبت با روش خاصی از میدان بیرون رفته و استراحت میکردند سواران ایرانی توانایی تیراندازی از پشت سر را دارند! ایرانیان کمان‌هایی تازه اختراع کرده‌اند که با آنها توانسته‌اند پای پیادگان ما را که با سپرهای بزرگ دیوار دفاعی درست کرده بودند به زمین بدوزند! شمشیرهای آنان سخت بود و شکننده نبود! هر واحد تنها یک نوع سلاح استفاده میکرد و مانند ما خود را سنگین نمیکرد. سربازان ایرانی تسلیم نمیشدند و تا آخرین نفس میجنگیدند. این بود که ما شکست خورده و هفت لژیون را به طور کامل از دست دادیم و تلفات سنگینی به ما وارد آمد... 📚به نقل از کتاب ایران از آغاز تا ظهور اسلام؛ نوشته رومن گریشمن 🗞 @hekayathayetarikh
✨﷽✨ 🔴حکایت حمال تبریزی ✍️در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروف است. فرد بی‌سوادی در تبریز زندگی می‌کرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می‌گذراند تا از این راه رزق حلالی به دست آورد. یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه‌های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می‌گذارد و کمر راست می‌کند. صدایی توجه‌اش را جلب می‌کند؛ می‌بیند بچه‌ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا می‌کند که ورجه وورجه نکن، می‌افتی! در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می‌شود و ناغافل پایش سر می‌خورد و به پایین پرت می‌شود. مادر جیغی می‌کشد و مردم خیره می‌مانند. حمال پیر فریاد می‌زند "نگهش‌دار!"؛ کودک میان آسمان و زمین معلق می‌ماند، پیرمرد نزدیک می‌شود، به آرامی او را می‌گیرد و به مادرش تحویل می‌دهد. جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع می‌شوند و هر کس از او سوالی می‌پرسد: یکی می‌گوید تو امام زمانی، دیگری می‌گوید حضرت خضر است، کسانی هم می‌گویند جادوگری بلد است و سحر کرده. حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش می‌گذارد، خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه‌ای واقعه را تفسیر می‌کنند، به آرامی و خونسردی می‌گوید: خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار می‌شناسید. من کار خارق العاده‌ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد. اما مردم این واقعه را بر سر زبان‌ها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @hekayathayetarikh
🌺پیامبر گرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمود: برادرم عیسی (علیه‌السلام) به شهری عبور نمود که در آن مرد و زنی بر سر یکدیگر فریاد می‌زدند! حضرت به آنها فرمود: شما را چه شده؟! چرا فریاد می‌کنید؟ آن مرد عرض کرد: ای پیامبرخدا، این همسر من است، و هیچ بدی هم ندارد بلکه زنی است صالحه، ولی در عین حال دوست‌ دارم از او جدا شوم! حضرت عیسی علیه السلام فرمود: به هرحال بگو چه نقصی در او است که می‌خواهی از وی جدا شوی؟ آن مرد عرضه داشت: بدون اینکه پیر شده باشد، صورتش شکسته و فرسوده شده. حضرت به آن زن فرمود: ای زن! دوست داری طراوت صورتت به تو برگردد؟ آن زن عرضه داشت: آری. حضرت فرمود: هرگاه غذا تناول می‌کنی، پیش از سیرشدن از آن دست بکش. زیرا طعام وقتی در شکم و معده زیاد شد، طراوت و نشاط صورت را از بین می‌برد. زن به این دستور عمل نمود، و طراوت صورتش دوباره بازگشت. 📙(مستدرک الوسائل،ج۱۶ص۲۱۷). ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@hekayathayetarikh
عکسی نایاب و بی نظیر از استاد شهریار در حال نواختن سه تار شـــهریارا بی حبیب خود نمی کردی ســفر راه عشق است این یکی ، بی مونس و تنها چرا ؟ 🗞 @hekayathayetarikh
🍃♦️۵ رمضان واقعه خونین اصفهان در نخستین حکومت نظامی ۵ رمضان ۱۳۵۷ زمانی که برای نخستین بار در کشور ازطرف سرلشکر رضا ناجی در اصفهان حکومت نظامی اعلام شد و درگیری‌هایی که تعدادی از جوانان اصفهانی به شهادت رسیدند. 🔸 وجود علمای مبارز در اصفهان و نجف‌آباد و خمینی‌شهر و اقامه نمازجمعه در اصفهان و نجف‌آباد و برگزاری اجتماعات و تظاهرات در اصفهان و شهر‌های اطراف، ظرفیت مردمی‌شدن و اوج‌گیری جنبش را افزایش داده بود. 🔹صبح روز ۵ رمضان، جمعیت متحصن خود تصمیم گرفت محل تحصن را ترک و در سطح شهر توزیع و از نقاط مختلف به رژیم پوسیده پهلوی ضربه بزند. ♦️مأموران رژیم شاه به مردمی که از منزل آیت الله خادمی بیرون آمده بودند، حمله کردند و در این درگیری تعدادی شهید و مجروح تقدیم انقلاب شد. 🔸عصر روز ۵ رمضان در اصفهان حکومت نظامى برقرار شد و عبور و مرور از ۸ شب تا ۶ صبح ممنوع اعلام شد؛ با برقرارى حکومت نظامى که براى نخستین ‏بار صورت مى‏گرفت، عمر دوره رژیم آمریکائى شاه به‏ سر آمد و مبارزات مردم وارد مرحله جدیدی شد و امام خمینی (ره) از نجف به ‏مناسبت حوادث خشونت‌بار روز‌های قبل اصفهان اطلاعیه‌ای خطاب به مردم اصفهان صادر کردند و کشتار وحشیانه رژیم در اصفهان و شیراز را محکوم کردندکه به‏ شدت در روحیه و رفتار مردم اصفهان موثر واقع شد. ✍در بخشی از پیام امام خمینی (ره) آمده بود: کشتار بی رحمانه اصفهان به دنبال حیله و دروغ و افترا موجب تأثر و تأسف بسیار است. اکنون اهالی اصفهان به اسم حکومت نظامی بدون مجوز قانونی در زیر چکمه خونخواران شاه از اجتماعات دینی ممنوع هستند و حق اظهار نظر ندارند و از آزادی اعطایی برخوردارند. ♦️شهیدان این واقعه تاریخی، سید حسین دوازده امامی، مهدی قیومیان، حسن زارع، محمد حسن منتظری نجف آبادی، رسول باطنی، صفرعلی غلامی قهدریجانی، رسول نم نبات و عباسعلی ذاکر حسین آبادی هستند. 🍃🌷 @hekayathayetarikh
یکی از ادوار مهم تاریخ ایران، دوران حکومت پارتیان است. دوران بسیار درخشان و پرعظمت که فرمانروایان آن توانستند دست جانشینان اسکندر را از سرزمین ایران کوتاه و حکومتی ایرانی را دوباره بنیان کنند. بنیانگذار این حکومت «اَرَشک» از قبیله 《پَرنی》و اقوام پارت بود که در ۲۵۰ قبل از میلاد به نیسا رفت و در ۲۴۸ قبل از میلاد در «آساک»، نزدیکی قوچان فعلی، تاجگذاری کرد و شالوده ی امپراطوری را بنا کرد که نزدیک به ۵ قرن در ایران پایدار ماند. - مشخصات سکه دوره تاریخی: اشکانی ( ۲۱۱-۲۳۸ق.م ) نام پادشاه: ارشک (اشک اول) جنس: نقره وزن: ۴/۰۵ گرم محل ضرب: شهر نیسا (در شمال شرق فلات ایران) 🗞 @hekayathayetarikh
‌ درفش (پرچم) شهداد افتخاری منحصر به فرد در میراث فرهنگی ایران شهداد در حاشیه غربی دشت لوت در استان کرمان واقع شده است. در کاوش‌های باستان‌شناسی این محوطه یک گورستان غنی مربوط به هزاره سوم پیش از میلاد یافت شد که مربوط به دوره شهرنشینی حوزه فرهنگی جنوب شرق ایران است. کیفیت و کمیت آثار مکشوفه معرف جامعه‌ای با سلسله مراتب اقتصادی و اجتماعی پیشرفته و سازمان یافته را نشان می‌دهد. در میان آثار مکشوفه نمونه‌ای منحصر به فرد در جهان شناخته شده است که معروف به درفش یا پرچم شهداد است. لوح مفرغی که بر میله‌ای نصب است و آیینی مذهبی را نشان می‌دهد: شخصیت اصلی مردی است که روی چارپایه‌ای با تزیینات مارپیچی نشسته و به زنی نشسته و زانوزده در مقابل خود اشاره می‌کند. در این صحنه، که در باغی با درختان نخل و درختان پهن برگ واقع است، افرادی نشسته و زانو‌زده‌اند. نوار بافته در بالا و پایین نشانه جریان آب است. در زیر تصویر افراد، حمله گربه‌سانان وحشی به گاوی کوهان دار نشان داده شده‌است. @hekayathayetarikh
قرار بود پارچه ی کت و شلواری اهدایی به مدرسه، میان شاگردان قرعه کشی شود . معلم گفت تا هر کس نامش را روی کاغذ بنویسد تا قرعه کشی کنند وقتی نام حسن درآمد، خود آقا معلم هم خوشحال شد چرا که حسن به تازگی یتیم شده و وضع مالی اش اصلا خوب نبود. وقتی معلم به کاغذ اسامی بچه ها نگاه کرد؛ روی همه ی آنها نوشته شده بود: حسن... مهربانیهای صادقانه ، کودکی هایمان را ازیاد نبریم . ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ ﻣﺴﺘﺤﻖ ﺳﺘﺎﯾﺶ ﺍﺳﺖ . ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﯾﺴﺘﻦ ﺑﺸﻨﺎﺱ . ﻧﻪ ﺩﺭ ﮔﻔﺘﻦ ؛ ﺩﺭ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﺁﺭﺍﺳﺘﻪ ﺍﻧﺪ! ‌‎ @hekayathayetarikh
خواهر و برادران کتاب فارسی اول دبستان در گذر زمان : آذر و دارا (کتاب سال ۱۳۳۹) سارا و دارا (۱۳۵۷) اکرم و امین (۱۳۶۴) آزاده و امین (۱۳۹۴) 🗞 @hekayathayetarikh
‍ هر چند که زن را امر کنی که پنهان شو، او را دغدغه "خود را نشان دادن" بیشتر شود و خلق را از نهان شدن او، رغبت به آن زن بیش گردد. پس تو نشسته ای و رغبت از دو طرف زیادت می کنی و می پنداری که اصلاح می کنی و آن خود عین فساد است! « مولانا ، فیه ما فیه» 🗞 @hekayathayetarikh
بخشی از سخنان غرورآفرین نادرشاه بزرگ پس از فتح هندوستان: فتح هند افتخاری نبود. برای من دستگیری متجاوزان و سرسپردگانی مهم بود که ۲۰ سال کشورم را ویران ساخته و جنایت و غارت را حد کمال بر مردم سرزمینم روا داشتند. اگر بدنبال افتخار بودم سلاطین اروپا را به بردگی میگرفتم؛ که آن هم از جوانمردی و خوی ایرانی من به دور بود... 📚به نقل از کتاب تاریخ سیاسی و نظامی دوران نادرشاه؛ ابوتراب سردادور 🗞 @hekayathayetarikh
از بايسته هاى جهاندارى آن است كه به فريب و جدايى افكنى دشمن ارزشى داده نشود. و از بزرگان نقل شده كه دارايى بى داد و ستد، دانش بى گفت و گو، و كشور بى آيين كشوردارى پايدار نميماند كليله و دمنه 🗞 @hekayathayetarikh
تاریخچه : تاریخچه غذایی به نام ساندویچ که همان نان های پر شده با انواع سس ها و مواد مختلف غذایی می باشد، احتمالاً به دوران تمدن باستان برمی‌گردد. با این همه غذایی به نام ساندویچ که به شکل امروزی وجود دارد، در حدود دو قرن پیش توسط فردی به نام «جان مونتاگو، ارل چهارم ساندویچ» در به نام ساندویچ در کشور انگلستان در قرن هیجده میلادی اختراع شد. هرچند غذایی مثل ساندویچ از زمان‌های گذشته رواج داشت اما قدیمی‌ترین سابقه مکتوبی که از ساندویچ وجود دارد، مربوط به سال 1762 میلادی می باشد که در شهر ساندویچ در ایالت کنت بریتانیا یافت شده است. یکی از کنت های شهری کوچک به نام ساندویچ در کشور انگلستان بود که علاقه زیادی به داشت و زمان زیادی از وقتش در پای میز قمار می گذشت. وی برای اینکه بتواند در هنگام قمار کردن غذا بخورد و اختلالی در جریان بازی به وجود نیاید، دستور می داد تا به جای اینکه غذا را بر سر میز سفره سرو کنند تکه های گوشت گاو نمک زده و برشته شده را لای دو برش نان تست برایش آماده کنند و آن را سر میز قمار بیاورند تا بتواند بدون تشریفات و کارد و چنگال غذایش را بخورد. از آن زمان به بعد محبوبیت ساندویچ در میان درباریان انگلستان زیاد شد و به این ترتیب بقیه افرادی که به این کار می پرداختند نیز سفارش برش های نان و گوشت را می دادند تا بتوانند به راحتی به کارشان ادامه دهند. کم کم آوازه این غذای خوشمزه و آسان در کل شهر ساندویچ از دربار به سرتاسر شهر رسید. همه مردم می خواستند غذای جدید را که هم تهیه آن ساده بود و هم خوردن آن و در دربار رواج یافته بود، امتحان کنند. این اتفاقی بود که موجب اختراع ساندویچ شد. مردم برای اینکه به این غذای جدید اصالت بدهند نام شهر خودشان یعنی «ساندویچ» را بر روی این غذای سریع گذاشتند و از آن به بعد این غذا به عنوان ساندویچ نام گرفت. در آن زمان غذا خوردن به سبک فرانسوی مرسوم بود و غذا خوردن تشریفات زیادی داشت. برای اینکه فردی بخواهد غذا بخورد به کمک مستخدمین نیاز داشت. سرو غذا ها و حتی بریدن تکه های غذا نیز با آداب خاصی انجام می شد. در آن زمان غذایی که توسط جان مونتیاگو اختراع شد از آنجایی که با دست و بدون کارد و چنگال خورده می شد، جزء سنت شکنی هایی بود که صورت گرفت. 🗞 @hekayathayetarikh
صحنه ایی که خیلی ها باور نمی‌کنند تو ایران باشه ولی یکی از جاهای رويايی هست که حتما باید دید. پارک ملی سراوان، گيلان 🗞 @hekayathayetarikh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزارش در از چگونگی برآمدن ، اینگونه آغاز می‌شود که ساسان پسر دارا، به هنگام حملهٔ اسکندر به ایران، پس از کشته شدن پدر، به هندوستان می‌گریزد و با فقر دست به گریبان می‌شود؛ تا به‌زاری می‌میرد. از او پسری می‌ماند ساسان‌نام و تا ۴ نسل، پدر نام ساسان بر پسرش می‌نهد که همه به چوپانی، و ساربانی روزگار می‌گذرانند. آخرین ساسان به بازمی‌گردد و با شبانی به خدمت ، فرمانروای اصطخر، درمی‌آید. بابک شبی در خواب، پی به تبار والای ساسان می‌برد و پس از بیداری، از ساسان درباب نیاکان او می‌پرسد و ساسان سرانجام نسب خویش را آشکار می‌سازد. بدینگونه، بابک دختر خویش را به‌زنی به ساسان می‌دهد و از آن دو زاده می‌شود. اینجا از بزرگ شاهان فیروز‌آباد # 🗞 @hekayathayetarikh