💐💐
🔸️فصل هفتم : صفحه اول :
از کتاب نماز ناتمام
ایثارگران برزول
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند(ضرغام)
مصاحبه: مرتضی سمیعینیا؛
کمیل کمالی
تدوین: کمیل کمالی
…....
جادۀ فاو-امالقصر، تکمیلی والفجر8
زمستان سال 1364 در حالی سوز سرما را به ارمغان آورد که طبق تجارب گذشته میدانستیم زمستان بهار عملیاتهاست و تنها بانگ «الرحیل» را لازم داشتیم تا بهسمت جبههها کوچ کنیم
. حاجمهدی ظفری برای زیارت به قم آمده بود و مرا از عملیاتی قریبالوقوع خبردار کرد. قبل از حرکت بهسوی جبهه، کاری اداری داشتم و باید معافیت تحصیلیام را در حوزه تمدید میکردم. با حاجمهدی به فیضیه رفتیم. کارمند نظاموظیفه آن زمان پیرمردی بود. وقتی مرا با اورکت خاکی دید پرسید: «چی میخونی؟»
تازه معالم را شروع کرده بودم. گفتم: «معالم.»
گفت: «خب فلان قضیه یعنی چی و معناش چیه؟»
گفتم: «نمیدونم. من برای معافیت تحصیلی اومدم، نه امتحانِ درسی که تازه شروع کردم.»
«پس جبهه نرو و بشین درست رو بخون.»
«اگر برم چی میشه؟ اگر نرم چی میشه؟»
«وقتی نامهت رو ندادم میفهمی چی میشه.»
آقای انصاری از مسئولان آنجا بود گفت: «برو، من کارت رو درست میکنم.»
گفتم: «نه، میخوام حرفمو بزنم.»
گفت: «شما بیسوادها چه حرفی دارید بزنید؟»
«اگه شما پشت میز نشستید بهخاطر خون شهدا و جنگیدن همین بیسوادهاست.»
«لازم نکرده برید. به چه حقی میرید جبهه؟ به چه حقی میجنگید؟»
«شما مگه کی هستی که امرونهی میکنی؟ ما بهخاطر شخص شخیص شما که نمیریم؛ ما بهامر امام میریم و تمام.»
از اتاق بیرون زدم و از خیر معافیت گذشتم. دیدم بیرون اتاق حاجمهدی گرفته و ناراحت است. کارد میزدی خونش درنمیآمد. گفت: «فکر میکردم حوزه پشتیبان جنگه؛ نمیدونستم شما برای جبهه اومدن زجر میکشید و اینطور زخمزبون میخورید.»
گفتم: «اینکه همۀ حوزه نیست. این حرفها کف روی آبه و تموم میشه.»
آن پیرمرد خبر نداشت که در همین جبههها روحانی فاضلی مثل حاجآقا ولیزاده چطور هم درس میخواند و هم میجنگد. او بهعنوان مُبلغ در عملیاتها شرکت میکرد و تفنگ دست میگرفت و همینکه به اهدافمان میرسیدیم و صحنۀ نبرد کمی آرام میشد، جایی پیدا میکرد، کتاب درس و رادیوضبط کوچکش را از کوله درمیآورد و نوار دروس حوزوی را گوش میداد. به او میگفتم: «در این شرایط هم درس رو رها نمیکنی؟»
میگفت: «حیفه از درس عقب بمونیم. بذار تا فرصت هست کمی استفاده کنیم.»
لحظۀ حرکت بهسوی منطقه، با دوستان و همحجرهایها وداع کردم. امین میربک را در آغوش گرفتم و گفتم: «من بعد از عملیات میرم نهاوند. عید، نهاوند میآی تو رو ببینم؟»
گفت: «آقای شیراوند، اگر تا نهم فروردین اومدم، اومدم. اگر نیومدم بدون شهید شدم.»
با این جملۀ عجیبش مرا در بهت فروبرد. درحالیکه کلامش در گوشم طنینانداز بود و تلاش نافرجامی برای هضم آن داشتم، از مدرسه بیرون زدم.
برای رفتن به جبهه، از تیپ 83 امامصادق(ع) برگۀ اعزام داشتم. ابتدا به قرارگاه کربلا رفتم و از آن طریق در خدمت تیپ انصارالحسین(ع) قرار گرفتم. تبلیغات تیپ مرا به گردان 152 حضرت اباالفضل(ع) در تپههای اللهاکبر فرستاد. آنجا بسیاری از دوستان جمع بودند. با دیدن برادرانم، گل از گلم شکفته شد. رضا احمدوند، حسین خویشوند و اردشیر احمدوند را در آغوش گرفتم و دیداری تازه کردم.
برادران از مدتها قبل به گردان آمده بودند و با تمرینات بسیار، در دستۀ ویژه قرار گرفته بودند. به حاجمیرزا گفتم: «حاجی جان، اجازه بده توی دستۀ ویژه با دوستان باشم.»
گفت: «همینطوری که نمیشه. اونا شب و روز زحمت کشیدن تا ویژه شدن. شما توی گروهان شهید رجایی، کمککار حاجحسین کیانی باش.»
حسین خویشوند و دیگر دوستان رو زدند، اما حاجمیرزا گفت: «حرف فرماندهی رو اطاعت کنید.»
ما هم اطاعت کردیم. (أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ). این سومین آیهای بود که در جبهه بهعنوان یک اصل اساسی به آن عمل میشد. رزمندگان در قاموس اعتقادی خود، همانطور که ولایت امامخمینی را متصل به ولایت رسولالله میدیدند، فرماندهی حاجمیرزا را نیز متصل به فرماندهی امامخمینی میدانستند و در برابر آن تسلیم بودند. من هم دستور را به دیده گذاشتم و به گروهان حاجحسین رفتم.
ارادتم به حاجحسین ویژه بود و او را قلباً دوست داشتم. با او رفتوآمد خانوادگی داشتیم و ازجمله شهدایی است که در خانۀ ما عکس دارد. این در حالی بود که حاجی مانند برادر بزرگ من رفتار میکرد و محبتم را بیپاسخ نمیگذاشت. همان موقع فرماندهان جلسهای داشتند و به آنها یک ساعت «سیکو5» زیبا دادند. حاجحسین همینکه از جلسه بیرون آمد، ساعت را به من هدیه کردودرپاسخ به اصرارم برای نگرفتن ساعت گفت،من که ساعت دارم
ادامه دارد.....
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐⚘
🌿🍀🌿
💥قالَ الصّادِقُ عليه السلام
🔸️نَوْمُ الْغَداةِ شُؤمٌ يُحْرِمُ الرِّزْقَ
وَ يُصَفِّرُ اللَّوْنَ
🔸️وَ كانَ الْمَنُّ وَ السَّلْوى يَنْزِلُ عَلى
بَنى إسْرائيلَ ما بَيْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ
إلى طُلُوعِ الشَّمْسِ،
🔸️فَمَنْ نامَ تِلْكَ السّاعَةِ لَمْ يَنْزِلْ
نَصيبَهُ
🔸️فَكانَ إذا إنْتَبَهَ فَلا يَرى نَصيبَهُ
إحتاجَ إلىَ السُئوالِ وَ الطَلَبِ.
💥امام صادق عليه السلام فرمود:
🔸️ خواب صبح شوم است انسان را از روزى محروم و رنگ او را زرد مى كند
🔸️ و منّ و سلوى (غذاى مخصوص و لذيذ بنى اسرائيل) بين طلوع صبح تا طلوع خورشيد بر بنى اسرائيل نازل
مى شد،
🔸️ هر كس در آن ساعت مى خوابيد سهم او نازل نمى شد
🔸️و چون بيدار مى شد بهره خود را نمى ديد،
محتاج به سئوال وکمک و جستجو
مى شد.۱
-------------------
۱-من لايحضره الفقيه 1: 503 ح 1449
💐⚘💐
🌿🍀🌿
💥واقعیّت انسان:
فلاسفه با چهارده دلیل اثبات
کرده اند که نفس و روح ، انسان
چون مجرد است مرگ ندارد،
🔸️مردن کار ماده است که از سنخ
خاک است
ولذا گفته اند که انسان
جسمانی الحدوث وروحا نیت البقا
است
وقتی می گویم فلانی مرد،
یعنی بین روح وجسم او فاصله
افتاد،
نه اینکه به کلی وجودش منهدم
شود .
اصولا درقران ازمرگ
بعنوان توفّی یاد می کند، که به
معنای انتقال داری به داری معنی
می دهد
ولذا حق تعالی فرموده
کل نفس ذائقه الموت، (۱) اگر موت
عدمی بود، در عدم و نیستی ،
چشیدن معنا ندارد،
چو ن عدم
لیس بشی است ، و موت یک
امر وجودی است
🔸️ ودر سوره
ملک: آمده :خلق الموت
والحیات..(۲). خَلَقَ، آفرید ، وایجاد
امر وجودی است ودیگر اینکه موت
درخواب هم هست درخواب
روح عقلی جدا می شود ودر
قران از خواب بعنوان
موت یاد شده .(۳)در نتیجه
این ارسال وامساک روح درحین
خواب هم نمونه موت است
🔸️چرا موت مقدّر شده؟
مصلحت تکامل بشر اقتضای
این سفر را دارد ،تا عوالم دیگر
راببیند، وعلم او افزوده گردد
ورحمت الهی براو ظاهر شود.
ومعرفت رب پیدا کند و دیگر
اینکه به ثواب
وعقاب اعمال خود برسد،گرچه
در دنیا با دیدن آن همه تدبیرو
قدرت نمایی پروردگار، درخواب
نفسانی ظلوما وجهولا (۴)بود
🔸️خلاصه از دیدگاه قرآن، روح
زنده است چون مجرد و معنوی
است.
واز جنس ماده نیست ، ماده
جسم او بود که درخاک رفته، در
واقع از ملک به ملکوت سفرکرده
تا قیامت ...
---------------------
(۱) عنکبوت آیه ۷۵
(۲) ملک آیه۲
(۳) زُمر آیه۴۲
(۴) احزاب آیه۷۳
@hekmaat
⚘💐⚘💐
🔸️ چرا انسان خدا را فراموش میکند؟
✍️ پاسخ:
عوامل متعددی بیان شده که سبب فراموشی یاد خدا در انسان میگردد:
1️⃣ شیطان یکی از عوامل مؤثر در فراموشی خدا است و در سوره مجادله آیه 19 آمده است:
«شیطان بر آنان مسلّط شد و یاد خدا را از خاطر آنها برد، آنان حزب شیطاناند! آگاه باشید که حزب شیطان زیانکارند.»
🔸️ تمام تلاش شیطان این است که سرمایهی خدا خواهی را از انسان بگیرد و اگر کسی این سرمایه را باخت، خود را از یاد میبرد.
2️⃣ تعلق به دنیا عامل مهمی در فراموش کردن خداوند است؛
چرا که دنیا با جاذبهها و زرق و برقهایش موجبات دل بستگی افراد را فراهم میسازد؛
🔸️به همین جهت امام علی (ع) فرمود: «به آنچه نزد خدا است جز با بریدن از دنیا نمیتوان رسید.»
3️⃣ گناه و نافرمانی پروردگار متعال، مانند پردهای است که بین انسان و خدا آویخته میشود و موجب خواهد شد که انسان خدا و مبدأ هستی خویش را فراموش کند و از او غافل گردد.
🔸️ چنانکه نقل شده است مردی از امام رضا (ع) سؤال کرد؛ چرا خدا در پرده است؟
امام فرمود: به دلیل گناه زیادی که اشخاص مرتکب میشوند.
🆔 @balagh_ir
💐⚘💐
حجت الاسلام والمسلمین فرحزاد.mp3
14.13M
🏴ایّام حزن فاطمیه سلام الله
علیها
💥بیان از استاد_فرحزاد
🔸️جلسه دوم آذر ۱۴۰۱
🕌 مسجد اعظم قم
💐⚘💐
18.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️شعارزن،زندگی،آزادی....⁉️
💥بیان از استاد دانشمند
@bidariymelat
💐⚘💐
🌿🍀🌿
🔸️فصل هفتم : صفحه دوم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
...............
این ساعت سهم خودته!
در گروهان گوشم به دهان حاجحسین بود و هر کاری دستور میداد، انجام میدادم.
وقتی هم که کاری نداشتم پیش برادران در دستۀ ویژه میرفتم و دلتنگیها را رفع میکردیم.
🔸️روزی برای نماز به حسینیه رفتم. پیشنماز حسینیه حاجآقا کاشفی بود. او را میشناختم.
او در مدرسۀ امامباقر(ع) درس میخواند و لمعهخوان بود. دیدم بهجای اینکه عمامه روی سرش باشد آن را دور گردن انداخته. گفتم: «حاجآقا، جریان این عمامه چیه؟»
گفت: «عمامهم خراب شده، نتونستم ببندمش.»
گفتم: «خب اینکه کاری نداره، من برات میبندم.»
خیلی خوشحال شد. عمامه را درآورد، تحویلم داد و گفت: «ببند.»
«اینجا که نمیشه؛ باید بریم یه جای خلوت که کسی نبینه.»
«مگه میخوای چه کنی؟ همینجا خوبه.»
🔸️«کار می دی دست ما، حاجآقا! اینجا گردان لرهاست، برات حرف درمیآن.»
«مسئلهای نیست.»
همانجا نشستم و برایش عمامه را به همان سبکی که از امین میربک یاد گرفته بودم پیچیدم.
بچهها که کنجکاو بودند عمامه چطور بسته میشود دورمان حلقه زدند و نظارهگر شدند.
از آن روز بهبعد بچههای گردان مرا رها نکردند. میگفتند: «شما که سوادت بیشتره چرا جلو نمیایستی؟ چرا احکام نمیگی؟ حاجآقا، این احکامی که آقای کاشفی گفت درسته؟ شما استاد آقای کاشفی هستید؟
اصلاً چرا اجازه میدید ایشون سخنرانی کنن؟ خودتون برامون سخنرانی کنید.»
🔸️دیگر عاجز شده بودم. گفتم: «بابا، این چه حرفیه؟ سواد چه ربطی به عمامه بستن داره؟ ایشون استاد منه، بزرگ منه، بیشتر درس خونده.»
حاجآقای کاشفی سخنرانیهای زیبا و دلنشینی داشت.
وقتی حرف میزد به بچهها میگفتم: «نگاه کنید چقدر زیبا حرف میزنه. انگار نور از دهنش خارج میشه. من کجا بلدم اینطور حرف بزنم؟»
میگفتند: «نه، مطمئنیم اگر شما صحبت کنید زیباتر حرف میزنید.»
بعد از جنگ، با حجتالاسلام کاشفی در جامعةالمصطفی همکار شدم. بهشوخی گفتم: «یادت میآد چه بلایی سر من آوردی؟»
🔸️او در جوابم فقط خندید. خندههایی که چون عمر خودش کوتاه بود. ایشان چندی بعد ما را تنها گذاشتند و بهسبب عوارض شیمیایی بهجامانده از دفاع مقدس، بهشهادت رسیدند.
🔸️در زمان حضور ما در تپههای اللهاکبر، عملیات والفجر8 آغاز شده بود و با دلاوری غواصان، فاو فتح شده بود.
بعد از مدتی، ما از تپههای اللهاکبر راهی فاو شدیم و در مراحل بعدی عملیات قرار گرفتیم. لشکر انصارالحسین همدان با تمام توان، با نیروهای ارزشمند و فرماندهان دلاور خود به عرصه آمده بود. گردان حضرت علیاکبر(ع) و گردان حضرت علیاصغر(ع) در جادۀ فاو-امالقصر حضور پیدا کرده بودند. ما تنها گردانی بودیم که باقی مانده بود و باید بهمحض اعلام نیاز، جلو میرفتیم.
🔸️بعثیها با یک پاتک سنگین، کار را برای نیروهای حاضر در خط سخت کردند و در این جاده نیاز به نیرو شد. ابتدا دستۀ ویژه و گروهان حاجمهدی ظفری راهی جاده شدند.
فرصت زیادی برای خداحافظی نبود. رضا احمدوند را با آن لب خندان و چهرۀ بشاشش در آغوش گرفتم. آغوش گرمی داشت.
اگر میشد میخواستم تا انتهای دنیا در بغلش باشم، اما نمیشد. او را رها کردم و حسین را در آغوش کشیدم. حسین روی پا بند نبود و برای رفتن بیش از همه هول بود.
هنوز آغوشش را نچشیده، خودش را از دستانم بیرون کشید و رفت.
🔸️برای یک خداحافظی و حلالی خواستن کافی بود، ولی برای دل کندن نه! اردشیر احمدوند هم مثل همیشه نمیدانم از چه چیزی گرفته بود.
با چهرۀ درهم و اخمو و دل صافش آمد و خداحافظی کرد.
همهشان برایم برادر و همهشان دوستداشتنی بودند.
🔸️آنها رفتند و ما تا صبح روز بعد که گروهانمان راهی شد، ماندیم.
باید برای رسیدن به فاو، صبح زود از اروند عبور میکردیم تا به جزر آب نخوریم.
سوار قایقها شدیم و بهسمت ساحل فاو راه افتادیم. اروند رام رشادت خطشکنهای والفجر بود و با سینۀ تیز قایقها شکافته میشد.
با همۀ عجلهای که کردیم، آب پایین آمد و شرایط برای پهلوگیری قایقها در اسکلۀ انصارالحسین ممکن نشد. مجبور شدیم بپریم پایین و از میان گلهای تازه آب خوردۀ ساحل عبور کنیم.
🔸️گل ساحل خیس و چسبنده بود و حالت باتلاقی داشت. دو قدم برنداشته، پا در آن گیر میکرد و به هزار مکافات بیرون میآمد. از بالا الوار انداختند. برای چند نفر اول خوب بود، اما آن هم کمکم زیر گل رفت. اگر چند ثانیۀ اول پا را بیرون نمیآوردیم تا زانو در گل فرو میرفتیم. برای آنها که در گل گیر کرده بودند از بیرون طناب میانداختند و آنها را درمیآوردند. با زحمت این مسیر را طی کردیم و وارد فاو شدیم.
🔸️ چه فاوی؟ فاوی که صدام خود را به آبوآتش میزد تا آن را پس بگیرد.
ادامه دارد....
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐⚘
🌿🍀🌿
💥قال الصادق علیه السلام
🔸️لَا تَدَعِ النَّفْسَ وَ هَوَاهَا-
🔸️فَإِنَّ هَوَاهَا فِی رَدَاهَا ...۱
💥امام صادق علیه السلام فرمود:
🔸️نفس خویشتن رابا خواهشهای
گونا گونش آزادمگذار،
🔸️زیرا تمایلات آزاد وناروا، باعث سقوط وهلاکت خواهد شد.
🔸️بیان:
۱-تمایلات غریزی وخواهشهای
نفسانی در وجود هر انسان ، بمنزله
چشمه های پر برکتی است که اگر بدرستی مهار شوند
وبا اندازه گیری صحیح، درمجاری خود بجریان اُفتد،
مایه سعادت فرد و اجتماعند ،
🔸️و اگرلجام گسیخته وخودسر باشند مفاسد بزرگ وخطرات غیر قابل جبران ببار می آورد.
۲- یکی از عوامل بسیار موثر، در تعدیل
خواهشهای نفسانی ورام کردن غرئز
بشری عقل است
۳- و(یگری تشکیل خانواده)
۴-یکی دیگراز عوامل تمایلات نفسانی
ورام کردن غرائز بشری علم ( ومعرفت
دینی است)
۵- تربیت نیز مانند علم یکی از عوامل
موثر در تعدیل تمایلات نفسانی است۲
----------------------
۱- اصول الکافی - بَابُ اتِّبَاعِ الْهَوَی]
۲- درمکتب اهلبیت ج ۲- ص۱۰۱
@hekmaat
💐⚘💐
🌿🍀🌿
💥چهار عامل سعادت
🔹رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در روایتی می فرماید:
چهار چیز موجب خوشبختی انسان است.
اول اینکه همسرش صالحه باشد.
دوم اینکه فرزندان خوبی داشته باشد، سوم اینکه دوستانش انسان های صالحی باشند
و چهارم اینکه رزق و زندگی او در شهر خودش باشد تا مجبور نباشد در بیابان ها و این شهر و آن شهر سرگردان باشد و دنبال روزی بگردد.
🔹 این چهار مورد همه به دست خود انسان است. انسان از همان اول باید در انتخاب زوجه دقت کند و دنبال مال و اموال پدری او و یا جمال و زیبایی او نباشد بلکه صفات و کمالات اخلاقی را در نظر بگیرد.
🔹همچنین انسان می تواند با تربیت صحیح دارای فرزندانی خوب باشد. انسان باید دقت کند که فرزند او با چه افرادی رفت و آمد دارد و چه کارهایی انجام می دهد. همچنین دوستان انسان هم بسته به انتخاب خود انسان هستند. انسان باید ببیند که دوستانی که انتخاب می کند به سبب مال و منال آن هاست یا به سبب صلاحیت های اخلاقی و صفات برجسته ی خدایی در آنها وجود دارد.
🔹اما اینکه رزقش در بلدش باشد شاید اشاره به این نکته باشد که کسانی که زندگی اشان در یک نقطه متمرکز است آنها می توانند منبع اقتصادی بهتری برای خود و جامعه باشند بر خلاف کسانی که دائما به اینجا و آنجا می روند.۱
------------------------
💥۱-بیان از حضرت آیتالله مکارم شیرازی
🔰http://Eitaa.com/ofogh_howzah
🌐 ofoghhawzah.ir
💐🍀💐