حجت الاسلام والمسلمین فرحزاد.mp3
14.13M
🏴ایّام حزن فاطمیه سلام الله
علیها
💥بیان از استاد_فرحزاد
🔸️جلسه دوم آذر ۱۴۰۱
🕌 مسجد اعظم قم
💐⚘💐
18.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️شعارزن،زندگی،آزادی....⁉️
💥بیان از استاد دانشمند
@bidariymelat
💐⚘💐
🌿🍀🌿
🔸️فصل هفتم : صفحه دوم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
...............
این ساعت سهم خودته!
در گروهان گوشم به دهان حاجحسین بود و هر کاری دستور میداد، انجام میدادم.
وقتی هم که کاری نداشتم پیش برادران در دستۀ ویژه میرفتم و دلتنگیها را رفع میکردیم.
🔸️روزی برای نماز به حسینیه رفتم. پیشنماز حسینیه حاجآقا کاشفی بود. او را میشناختم.
او در مدرسۀ امامباقر(ع) درس میخواند و لمعهخوان بود. دیدم بهجای اینکه عمامه روی سرش باشد آن را دور گردن انداخته. گفتم: «حاجآقا، جریان این عمامه چیه؟»
گفت: «عمامهم خراب شده، نتونستم ببندمش.»
گفتم: «خب اینکه کاری نداره، من برات میبندم.»
خیلی خوشحال شد. عمامه را درآورد، تحویلم داد و گفت: «ببند.»
«اینجا که نمیشه؛ باید بریم یه جای خلوت که کسی نبینه.»
«مگه میخوای چه کنی؟ همینجا خوبه.»
🔸️«کار می دی دست ما، حاجآقا! اینجا گردان لرهاست، برات حرف درمیآن.»
«مسئلهای نیست.»
همانجا نشستم و برایش عمامه را به همان سبکی که از امین میربک یاد گرفته بودم پیچیدم.
بچهها که کنجکاو بودند عمامه چطور بسته میشود دورمان حلقه زدند و نظارهگر شدند.
از آن روز بهبعد بچههای گردان مرا رها نکردند. میگفتند: «شما که سوادت بیشتره چرا جلو نمیایستی؟ چرا احکام نمیگی؟ حاجآقا، این احکامی که آقای کاشفی گفت درسته؟ شما استاد آقای کاشفی هستید؟
اصلاً چرا اجازه میدید ایشون سخنرانی کنن؟ خودتون برامون سخنرانی کنید.»
🔸️دیگر عاجز شده بودم. گفتم: «بابا، این چه حرفیه؟ سواد چه ربطی به عمامه بستن داره؟ ایشون استاد منه، بزرگ منه، بیشتر درس خونده.»
حاجآقای کاشفی سخنرانیهای زیبا و دلنشینی داشت.
وقتی حرف میزد به بچهها میگفتم: «نگاه کنید چقدر زیبا حرف میزنه. انگار نور از دهنش خارج میشه. من کجا بلدم اینطور حرف بزنم؟»
میگفتند: «نه، مطمئنیم اگر شما صحبت کنید زیباتر حرف میزنید.»
بعد از جنگ، با حجتالاسلام کاشفی در جامعةالمصطفی همکار شدم. بهشوخی گفتم: «یادت میآد چه بلایی سر من آوردی؟»
🔸️او در جوابم فقط خندید. خندههایی که چون عمر خودش کوتاه بود. ایشان چندی بعد ما را تنها گذاشتند و بهسبب عوارض شیمیایی بهجامانده از دفاع مقدس، بهشهادت رسیدند.
🔸️در زمان حضور ما در تپههای اللهاکبر، عملیات والفجر8 آغاز شده بود و با دلاوری غواصان، فاو فتح شده بود.
بعد از مدتی، ما از تپههای اللهاکبر راهی فاو شدیم و در مراحل بعدی عملیات قرار گرفتیم. لشکر انصارالحسین همدان با تمام توان، با نیروهای ارزشمند و فرماندهان دلاور خود به عرصه آمده بود. گردان حضرت علیاکبر(ع) و گردان حضرت علیاصغر(ع) در جادۀ فاو-امالقصر حضور پیدا کرده بودند. ما تنها گردانی بودیم که باقی مانده بود و باید بهمحض اعلام نیاز، جلو میرفتیم.
🔸️بعثیها با یک پاتک سنگین، کار را برای نیروهای حاضر در خط سخت کردند و در این جاده نیاز به نیرو شد. ابتدا دستۀ ویژه و گروهان حاجمهدی ظفری راهی جاده شدند.
فرصت زیادی برای خداحافظی نبود. رضا احمدوند را با آن لب خندان و چهرۀ بشاشش در آغوش گرفتم. آغوش گرمی داشت.
اگر میشد میخواستم تا انتهای دنیا در بغلش باشم، اما نمیشد. او را رها کردم و حسین را در آغوش کشیدم. حسین روی پا بند نبود و برای رفتن بیش از همه هول بود.
هنوز آغوشش را نچشیده، خودش را از دستانم بیرون کشید و رفت.
🔸️برای یک خداحافظی و حلالی خواستن کافی بود، ولی برای دل کندن نه! اردشیر احمدوند هم مثل همیشه نمیدانم از چه چیزی گرفته بود.
با چهرۀ درهم و اخمو و دل صافش آمد و خداحافظی کرد.
همهشان برایم برادر و همهشان دوستداشتنی بودند.
🔸️آنها رفتند و ما تا صبح روز بعد که گروهانمان راهی شد، ماندیم.
باید برای رسیدن به فاو، صبح زود از اروند عبور میکردیم تا به جزر آب نخوریم.
سوار قایقها شدیم و بهسمت ساحل فاو راه افتادیم. اروند رام رشادت خطشکنهای والفجر بود و با سینۀ تیز قایقها شکافته میشد.
با همۀ عجلهای که کردیم، آب پایین آمد و شرایط برای پهلوگیری قایقها در اسکلۀ انصارالحسین ممکن نشد. مجبور شدیم بپریم پایین و از میان گلهای تازه آب خوردۀ ساحل عبور کنیم.
🔸️گل ساحل خیس و چسبنده بود و حالت باتلاقی داشت. دو قدم برنداشته، پا در آن گیر میکرد و به هزار مکافات بیرون میآمد. از بالا الوار انداختند. برای چند نفر اول خوب بود، اما آن هم کمکم زیر گل رفت. اگر چند ثانیۀ اول پا را بیرون نمیآوردیم تا زانو در گل فرو میرفتیم. برای آنها که در گل گیر کرده بودند از بیرون طناب میانداختند و آنها را درمیآوردند. با زحمت این مسیر را طی کردیم و وارد فاو شدیم.
🔸️ چه فاوی؟ فاوی که صدام خود را به آبوآتش میزد تا آن را پس بگیرد.
ادامه دارد....
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐⚘
🌿🍀🌿
💥قال الصادق علیه السلام
🔸️لَا تَدَعِ النَّفْسَ وَ هَوَاهَا-
🔸️فَإِنَّ هَوَاهَا فِی رَدَاهَا ...۱
💥امام صادق علیه السلام فرمود:
🔸️نفس خویشتن رابا خواهشهای
گونا گونش آزادمگذار،
🔸️زیرا تمایلات آزاد وناروا، باعث سقوط وهلاکت خواهد شد.
🔸️بیان:
۱-تمایلات غریزی وخواهشهای
نفسانی در وجود هر انسان ، بمنزله
چشمه های پر برکتی است که اگر بدرستی مهار شوند
وبا اندازه گیری صحیح، درمجاری خود بجریان اُفتد،
مایه سعادت فرد و اجتماعند ،
🔸️و اگرلجام گسیخته وخودسر باشند مفاسد بزرگ وخطرات غیر قابل جبران ببار می آورد.
۲- یکی از عوامل بسیار موثر، در تعدیل
خواهشهای نفسانی ورام کردن غرئز
بشری عقل است
۳- و(یگری تشکیل خانواده)
۴-یکی دیگراز عوامل تمایلات نفسانی
ورام کردن غرائز بشری علم ( ومعرفت
دینی است)
۵- تربیت نیز مانند علم یکی از عوامل
موثر در تعدیل تمایلات نفسانی است۲
----------------------
۱- اصول الکافی - بَابُ اتِّبَاعِ الْهَوَی]
۲- درمکتب اهلبیت ج ۲- ص۱۰۱
@hekmaat
💐⚘💐
🌿🍀🌿
💥چهار عامل سعادت
🔹رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در روایتی می فرماید:
چهار چیز موجب خوشبختی انسان است.
اول اینکه همسرش صالحه باشد.
دوم اینکه فرزندان خوبی داشته باشد، سوم اینکه دوستانش انسان های صالحی باشند
و چهارم اینکه رزق و زندگی او در شهر خودش باشد تا مجبور نباشد در بیابان ها و این شهر و آن شهر سرگردان باشد و دنبال روزی بگردد.
🔹 این چهار مورد همه به دست خود انسان است. انسان از همان اول باید در انتخاب زوجه دقت کند و دنبال مال و اموال پدری او و یا جمال و زیبایی او نباشد بلکه صفات و کمالات اخلاقی را در نظر بگیرد.
🔹همچنین انسان می تواند با تربیت صحیح دارای فرزندانی خوب باشد. انسان باید دقت کند که فرزند او با چه افرادی رفت و آمد دارد و چه کارهایی انجام می دهد. همچنین دوستان انسان هم بسته به انتخاب خود انسان هستند. انسان باید ببیند که دوستانی که انتخاب می کند به سبب مال و منال آن هاست یا به سبب صلاحیت های اخلاقی و صفات برجسته ی خدایی در آنها وجود دارد.
🔹اما اینکه رزقش در بلدش باشد شاید اشاره به این نکته باشد که کسانی که زندگی اشان در یک نقطه متمرکز است آنها می توانند منبع اقتصادی بهتری برای خود و جامعه باشند بر خلاف کسانی که دائما به اینجا و آنجا می روند.۱
------------------------
💥۱-بیان از حضرت آیتالله مکارم شیرازی
🔰http://Eitaa.com/ofogh_howzah
🌐 ofoghhawzah.ir
💐🍀💐
50.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🔸️ بالأخره چهکسی راست میگوید؟
• در آشفته بازار جریانات سیاسی و فکری تکلیف چیست؟
💥 سخنرانی آیت الله شهیدبهشتی
سه روز قبل از شهادت
🆔 @balagh_ir
💐⚘💐⚘
حجت الاسلام و المسلمین فرحزاد.mp3
12.81M
🏴ایّام حزن فاطمیه: سلام الله
علیها
💥بیان: ازاستاد فرحزاد
🔸️جلسه سوم ،آذر ۱۴۰۱
🕌 مسجد اعظم قم
🌾🌴🌾
35.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸️تحلیل وقایع ایران و جهان!
💥 مشاهدهی این کلیپ مهم،
حقایقی را روشن می نماید
http://eitaa.com/joinchat/461111467Cb40caeea29
💐⚘💐⚘
🌿🍀🌿
🔸️فصل هفتم : صفحه سوم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
در همان لحظۀ ورود ما، حدود پنجاه جنگنده در آسمان ظاهر شد و پشتسرهم روی سر ما شیرجه رفتند. مثل دستۀ گنجشک در آسمان اینطرف و آنطرف میشدند.
مانده بودیم چطور این پرندههای شکاری به هم نمیخورند. انگار روز نیروی هوایی عراق بود و میخواستند هرچه در چنته دارند، به رخ ما بکشند.
🔸️ جنگندهها بمباران و تیرباران را شروع کردند و ما سریع از ساحل بهسمت خانههای مسکونی شهر پناه بردیم.
آنجا شرایط استتار بهتر بود. من و عمومراد کنار هم بودیم. او پیرمردی مؤمن و خوشقلب بود.
بااینکه در تدارکات کار میکرد، خودش را به عملیات رسانده بود.
در مواجهه با هواپیمای دشمن، اگر روی زمین دراز میکشیدیم امکان داشت رگبار ما را به زمین بدوزد.
برای همین، کمر را به دیوار خانهای چسباندیم تا جنگنده رد شود.
🔸️جنگنده علاوهبر رگبار، با راکتی ما را هدف قرار داد. راکت اریب آمد و با سرعتی که داشت، از بغلِ ما دیوار را سوراخ کرد، بعد از آن حیاط را گذراند و با اصابت به آستانۀ خانه منفجر شد. یک لحظه به خود آمدیم، دیدیم خانۀ پشتسرمان ویران شده. نفس در سینه حبس شده بود.
اینمدلیاش را ندیده بودم. گفتم: «یا اباالفضل! این دیگه چی بود؟»
🔸️سر کوچه ماشینهای تویوتا آمدند تا ما را به مقر برسانند. همه بهسمت ماشینها دویدیم.
جنگندۀ دیگری بالای سرمان داشت مانور میداد. صدای رگبار مهیب آن و اصابت تیرها به زمین، بند دل آدم را پاره میکرد. من و مالمیر شانهبهشانۀ هم در حال دویدن بودیم.
بهناگاه تیری از بین بازوان ما رد شد و بازویم را سوزاند. نگاه کردم دیدم گوشت بازوی مالمیر کنده شده است و سفیدی استخوانش پیداست.
دلم ریش شد. سریع خودمان را پرت کردیم عقب تویوتا و مالمیر را بالا کشیدیم.
حاجحسین کیانی جلو نشست و ماشین حرکت کرد.
🔸️جلوتر به مخازن نفتی فاو رسیدیم. مخازن آتش گرفته بود و دود غلیظ و سیاهی از آن به آسمان زبانه میکشید. آنجا یک کانال نفررو بود. حاجحسین انگار فکری در سر داشته باشد، ماشین را نگه داشت و گفت: «همه برید توی کانال.»
🔸️ماشینهای دیگر هم بهدستور حاجحسین ایستادند و همه در کانال جمع شدند. جنگندهها که تا الان نتوانسته بودند ماشینی را هدف قرار بدهند عصبانی آمدند و چند ماشین را منفجر کردند.
با همین کار، غضبشان فرونشست و رفتند. به همین راحتی، نقشۀ حاجحسین جواب داد و دیگر از جنگندهها خبری نشد.
🔸️ از کانال بیرون زدیم و سوار بر ماشینهای باقیمانده به مقری در ساحل خور عبدالله رسیدیم.
مقر جزیی از فاو بودنش را با توپ و خمپاره های زیادی که در آغوش میکشید اثبات میکرد، هرچند شدتوحدت آتش خط مقدم را نداشت.
بچهها با دیدن آب زلال و شفاف خور عبدالله در اولین کار لباسها را کندند و به شنا رفتند.
شاید تعدادشان به پنجاه نفر میرسید. هنوز دقایقی نگذشته بود که بدنشان به سوزش و خارش افتاد. وقتی بیرون آمدند دیدیم بدنشان یک تکه قرمز شده. غافل از اینکه آب آلوده به مواد شیمیایی است و برخلاف ظاهر زیبایش، مسموم است.
🔸️حاجحسین خواست بهکمکش نیروها را در سنگرها مستقر کنم. هر دسته را به قسمتی بردیم. هر دسته را گروهگروه کردیم و هر گروه را در سنگری جا دادیم. کار که تمام شد با حاجحسین در محوطه ایستادیم.
گفتم: «حاجی، برنامه چیه؟»
گفت: «منتظر خط مقدم هستیم و بهمحض اعلام نیاز، راهی میشیم.»
🔸️هنوز مشغول صحبت بودیم که یک لحظه دیدم بوی سیر آمد. من به حالت تهوع افتادم. گفتم: «حاجی، چرا اینطوری شد؟»
گفت: «اِ، شیمیایی زدن. یالا بچهها رو خبردار کن.»
حاجحسین از یک طرف و من از طرف دیگر دویدیم. داد میزدم: «شیمیایی، شیمیایی... توی سنگر نمونید... ماسکها رو بزنید.»
بعضی خواب بودند، بعضی هول کرده بودند، بعضی را باید کمک میکردیم تا ماسک بزنند.
تا بخواهم به خودم برسم، یک دل سیر گاز شیمیایی استنشاق کردم. وقتی خیالم از همه راحت شد، آمدم ماسک بزنم، اما حالت تهوع نمیگذاشت.
بدون اینکه بالا بیاورم عق میزدم.
ادامه دارد......
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐⚘