🔸️فصل نهم : صفحه سوم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ...................
پس از فعالیتهای تمرینی در اردوگاه شهید مدنی، این بار بهسمت آبادان نقلمکان کردیم و در هتل پرشین اردو زدیم. روزبهروز به عملیات نزدیکتر میشدیم و تکاپو در گردان بیشتر میشد. یک روز برای توجیه منطقۀ عملیاتی، ما را به خرمشهر بردند. با بالا رفتن از منبع آبی بلند، منطقه زیر پایمان قرار گرفت. ابتدا شهرک ولیعصر خرمشهر و گنبد برافراشتهای در آن چشممان را گرفت. بین خاک ما و عراق، اروندرود قرار داشت. در وسط اروند، جزیرۀ امالرصاص مثل یک ابروی کشیده، رود را به دو نیم کرده بود و بعد از اروند، مواضع حزب بعث بهطور واضح خودنمایی میکرد.
از آن بالا بهخوبی همهچیز قابل تشخیص بود و کار فرماندهان را برای توجیه ما آسان میکرد. گردان ما باید با قایق از کارون به دل اروند میزد. سهراهی را بهسمت راست میپیچید. از کنار جزیرۀ امالرصاص، اروند را رو به بالا میآمد. خود را به انتهای جزیره میرساند. از آنجا وارد خاک عراق میشد و سپس هر دسته بهسمت هدف از پیش تعیینشده میرفت.
دستۀ ما وظیفه داشت از کنار امامزادهای در آنسوی اروند بهسمت مقر هلیکوپتری برود و با رزمندگان تیپ قمر بنیهاشم چهارمحالوبختیاری الحاق را انجام دهد. از امالرصاص خط بعثیها شروع میشد، اما چون وظیفۀ خطشکنی را گردانهای غواص بهعهده داشتند، ما نگرانی در اینباره نداشتیم. آنها از قبل راه را پاکسازی میکردند و ما خود را در مقر هلیکوپتری عراق تصور میکردیم.
شب عملیات فرارسید و فرمانده زحمتکش تیپ، حاجمهدی کیانی برایمان سخنرانی کرد. نمیدانم حس خود را چطور از شنیدن کلمات ایشان برایتان بازگو کنم، ولی صادقانه بگویم، کمی توی ذوقم خورد. زحمات بسیاری برای این عملیات کشیده شده بود، از شناساییها تا تأمین ادوات و مهمات. رزمندگان هم با استقبال کمنظیر خود، مهر پایانی بر این زحمات زده بودند و نوید پیروزی داده میشد، اما من آن تکیهای که همیشه به خدا میشد را در کلمات احساس نکردم. آنقدر این مسئله برایم پررنگ شد که همانجا با حاجحسین کیانی و حاجمیرزا سلگی آن را در میان گذاشتم.
گفتم: «حاجی، من این حرفها رو نمیفهمم. این تأکیدهایی که روی داشتههای ما میشه با کار ما سازگاری نداره.»
آن بزرگواران پاسخ میدادند: «اینطور نیست؛ شک نکن کار برای خداست.»
واقعاً کار خدایی بود که برخلاف آنچه شایع است، اکثر نیروهای رزمنده، سالم از کربلای4 برگشتند و توانستند خود را به کربلای5 برسانند؛ وگرنه روی کاغذ، همه باید آنجا قتلعام میشدند و هیچکس نباید از آن مهلکه جان سالم بهدر میبرد.
پس از پایان مراسم، سوار کامیونها شدیم و بهسمت خرمشهر راه افتادیم. در راه برای بچهها رجز خواندم و با حرفهایم آنها را تشجیع کردم. همه از لحاظ روحی، آمادۀ نبردی سرسختانه بودیم. در کامیون، هواپیمای جاسوسی دشمن را در آسمان دیدم که بالای سر ما پرواز میکند. احتمال میدادم دشمن غافلگیر نباشد، اما این مسائل جلودار ما نبود و با روحیۀ بالایی که داشتیم خود را حریف دشمنِ حتی آگاه میدانستیم.
در کنار پل خراب خرمشهر پیاده شدیم. تعداد زیادی قایق لب شط ایستاده بود و نیروها بهترتیب سوار قایقها میشدند. به دستۀ ما دو قایق رسید. بچهها را سوار کردم و به تعدادی که جلیقۀ نجات در اختیارم بود، توزیع کردم. به خودم جلیقهای نرسید. دیگر دنبال جلیقه برای خودم نرفتم و بدون تعلل سوار قایق شدم. خطشکنهای غواص لشکر انصارالحسین، لشکر 27 حضرت رسول و لشکر ولیعصر اهواز به خط زده بودند و صدای درگیری بلند بود. ناگهان جنگندۀ دشمن از خط مقدم بهسمت ما آمد و با شیرجهای، نیروهای در ساحل مانده را هدف قرار داد. عدهای مجروح و عدهای شهید شدند.
ما آمادۀ حرکت بودیم. با این انفجار، برادر بنادری معاون لشکر انصارالحسین(ع) در فرمان پیشروی تسریع کرد و با اعلام رمز عملیات در بلندگوی دستیاش، قایقها را حرکت داد. من عمامهای که از شهید علیپناه شیراوند به یادگار داشتم را تبرکاً روی سر گذاشته بودم.
و اسلحه را هم بهصورت حمایل روی سینه داشتم. در کارون، خبری از دشمن نبود و قایقها پیشتاز بودند، اما همینکه از کارون به اروند پیچیدیم و جزیرۀ امالرصاص روبهرویمان هویدا شد همهچیز شروع شد.
بعثیها یک تانک گذاشته بودند همان ابتدای جزیره، که تیربارش یک جور و خود تانک جور دیگر قتلعام میکرد. خیلی از قایقها همینجا منهدم شدند. اگر از این مرحله جان سالم بهدر میبردیم و در اروند پیش میرفتیم، به تور دیگر جلادان در کمین نشسته میخوردیم. بعثیها در امالرصاص، بهترتیب گرینوف، دوشکا، ضدهوایی و... گذاشته بودند...
ادامه دارد......
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐⚘
🌿🍀🌿
🔸️ نصیحت پذیری:
💥عن الإمام الجواد عليه السلام قَالَ
لَهُ رَجُلٌ أَوْصِنِي
💥 قَالَ عليه السلام وَ تَقْبَلُ؟
قَالَ نَعَمْ ،قَالَ تَوَسَّدِ اَلصَّبْرَ
🔸️وَ اِعْتَنِقِ اَلْفَقْرَ
🔸️ وَ ارْفَضِ اَلشَّهَوَاتِ
🔸️وَ خَالِفِ اَلْهَوَى
🔸️وَ اِعْلَمْ أَنَّكَ لَنْ تَخْلُوَ مِنْ عَيْنِ اَللَّهِ
فَانْظُرْ كَيْفَ تَكُونُ .
🔸️مردي به امام جواد عليه السلام
گفت: مرا نصيحت كن، امام فرمود:
🔸️ اگر نصیحت کنم می پذيری؟ گفت:
آری آنگاه امام جواد عليه السلام فرمود:
🔸️صبر را بالش خود قرار ده
🔸️و اگر فقر سراغت آمد شکیبا باش
🔸️ و بی تابی نکن، شهوت ها را از خود
دور ساز و با هوای نفس مخالفت کن
🔸️ و بدان كه همواره در برابر نگاه
خدایی ، پس ببين چگونه هستی.۱
----------------
۱- تحف العقول عن آل الرسول
ج ۲ ص ۴۵۵
💐⚘💐⚘
💥گوهر جان🔸 فرمود: ﴿یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاَ یضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیتُمْ﴾؛ هیچ كس نمی تواند بگوید من خودم را نمی شناسم، چه كنم آدم خوبی باشم؛ این «چه كنم آدم خوبی باشم» نشانه آن است كه ما خودمان_را_گم_كردیم. 🔸 این در یكی از بیانات نورانی حضرت امیر هست كه حضرت می فرماید: «عَجِبْتُ لِمَنْ ینْشُدُ ضَالَّتَهُ وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلَا یطْلُبُهَا»؛ من در عجّبم كه دیگران به سراغ پیدا شدن گمشده های خود می روند، یك قلم یا یك دفتر از اینها گم می شود، از این و آن سؤال می كنند كه قلمم را گُم كردم دفترم را گُم كردم، كجاست، «وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلَا یطْلُبُهَا»؛ اما خودش را گُم كرده و نمی رود پیدا كند، نمی رود از صاحب_دل سؤال كند که آقا من خودم را گُم كردم، نمی دانی من كجا هستم كه مرا سرِ جا بنشانی؟ 🔸 انسان باید برود بگردد ببیند سرِ جای خودش هست یا نیست! سرّ اینكه به سراغ دفتر می رود و «انشاد ضالّة» دارد این است كه دفتر جای معینی دارد، اگر این دفتر در جای معین خود نبود معلوم می شود گُم شد. ما باید برویم به سراغ نفسمان ببینیم در جای خودش هست یا نیست، اگر سرِ جای خودش بود شكر كنیم كه گُم نشد, اگر سر جای خودش نبود باید بگردیم پیدایش كنیم و بیاوریم سر جایش بنشانیم، لذا فرمود: ﴿یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾؛ #مواظب_جانتان_باشید.۱ -------------------- 💥بیان ازحضرت آیت_الله_جوادی_آملی دام ظله 📚 سوره مبارکه حشر جلسه 18 🌐 http://news.esra.ir 🆔 @a_javadiamoli_esra 💐⚘💐
مناظره امام جواد (ع) با علمای اهل سنت.mp3
2.76M
💥 مناظره امام جواد (ع) با علمای اهل سنّت
💥بیان ازمرحوم شهید آیت الله
مرتضی مطهری
🆔 @balagh_ir
💐⚘💐
12.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥: «سرچشمه آفتاب»
💥 معرّفی امام_جواد (ع) از ولادت
تا شهادت
🆔 @balagh_ir
💐⚘💐
🌿🍀🌿
🔸️فصل نهم : صفحه چهارم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
.........
جلویمان پر از قایقهای نیمسوخته و در حال غرق شدن گردان 151 بود. آنها قبل از ما عمل کرده بودند و ما چنین سرنوشتی در پیش داشتیم.
🔸️ بعد از والفجر8 و فتوحات آن، اصلاً گمان نمیکردیم جزیرهای کوچک مانند امالرصاص برایمان مسئله شود و نگذارد از آن عبور کنیم.
حالا نه خطی شکسته بود و نه اثری از خطشکنها پیدا بود. در آن گیرودار صدای حاجمیرزا را شنیدیم.
در ساحل خرمشهر، بلندگویی دست گرفته بود و بچهها را بهسمت راست فرامیخواند.
🔸️ علیآقا چیتسازیان هم با چراغقوه چشمک میزد و برای پهلوگیری قایقها راه نشان میداد.
با صدای حاجمیرزا قوت قلب گرفتیم و فهمیدیم یله و رها نیستیم.
در نزدیکی ساحل، رگبار بیرحم بعثیها قایقی که دیگر بچههای دستۀ جهاد در آن بودند را سوراخ کرد و بچهها به آب افتادند. سرعت آبِ اروند طبق آنچه بعداً گزارش شد، هفتاد کیلومتر بر ساعت بود و بچهها را به پاییندست میکشید. بقیهاش با خدا بود. اگر سر از ساحل خرمشهر درمیآوردند نجات پیدا میکردند و اگر بهسمت جزیرۀ امالرصاص میافتادند، کارشان تمام بود. چون قایق بچهها نزدیک ساحل بود، جز سه-چهار نفری که اطراف نیزار دستوپا میزدند، اغلب توانستند خودشان را به ساحل برسانند.
در همین حین، قایق ما به ساحل رسید. یک دلم پیش بچههای توی آب بود و یک دلم دغدغۀ بچههای قایق خودمان را داشت که هرچه سریعتر پیاده شوند. آنها را پشتسرهم میفرستادم تا سریع از زیر آتش و تیررس دشمن خارج شوند. بچهها با عجله به عرشۀ قایق میرفتند و با ضربۀ پایی به لبۀ قایق، خود را به ساحل پرت میکردند. با هر ضربه، قایق قدری عقب میرفت و کمی از ساحل دورتر میشدیم. وقتی همه پیاده شدند دیدم روی آب شناور شدهایم و همینطور در حال فاصله گرفتن از ساحل هستیم. دیگر امکان پیاده شدن من نبود.
به سکاندار قایق گفتم: «روشن کن، کمی برو جلوتر.»
سکاندار در آن شرایط هولناک، هول کرده بود. هر کاری میکرد قایق روشن نمیشد. به خودمان که آمدیم دیدیم وسط کارون و در برابر دید مستقیم بعثیها هستیم. دیگر هرچه داشتند بهسمت ما گرفتند.
چند تیر دوشکا به قایق اصابت کرد. سکاندار وقتی دید قایق روشن نمیشود گفت: «الانه که قایق رو با آرپیجی منهدم کنن. بپر توی آب.»
با تمام تجهیزات پریدم توی آب. ابتدا کمی دستم را به قایق گرفتم، اما قایق بهطرز وحشتناکی هدف تیرها بود. بهناچار قایق را رها کردم و شروع کردم شنا کردن. نداشتن جلیقۀ نجات کار را سخت کرده بود. هرچه داشتم و نداشتم از تجهیزات و کنسرو و نارنجک درون کوله ریخته بودم و بالغ بر چهل کیلو وزن آن شده بود. علاوهبر آن، اسلحه نیز سنگینی میکرد و جداگانه مرا پایین میکشید. تلاش کردم کوله و سلاح را دربیاورم و در آب رها کنم، اما کوله به سلاح گیر کرده بود و بند سلاح از گردنم خارج نمیشد. هرچه زور زدم خودم را از شر آن وزنهها خلاص کنم نشد و بیشتر رفتم زیر آب.
در آن شرایط، عمامۀ شهید شیراوند به گردنم افتاده بود و هرچه میکردم درنمیآمد. با یک دست شنا میکردم و با دست دیگر عمامه را میکشیدم؛ اما نهتنها جدا نمیشد، بلکه بیشتر حلقه میخورد و خفهام میکرد. وقتی دیدم هیچ کاری از دستم برنمیآید شروع کردم بهسختی دستوپا زدن. از بین آن سه-چهار نفری که کنار نیزار افتاده بودند مجتبی زیوری را شناختم.
صدا زد: «آقای شیراوند، چه کنیم؟»
گفتم: «دیگه نگو شیراوند؛ فقط بگو خدا. وضع شیراوند بدتر از شماست. شما جلیقه دارید من همون رو هم ندارم.»
در همین حال که دستوپا زدن، مرا از پا انداخته بود و در برابر سرعت بالای آب کم آورده بودم، شاهد یکی از زیباترین مناظر عمرم بودم. تلاقی آب و آتش صحنۀ فوقالعاده زیبایی ساخته بود. قایقهای نیمسوخته شعله کشیده بودند و از آنسو، نیزار آرامآرام در حال سوختن بود. این آتش تلألؤ زیبایی از نور بر تلاطم آب انداخته بود و بوی دود و باروت همهجا را پر کرده بود. این صحنه، ناخودآگاه مرا یاد روضههای حضرت زهرا(س) و آتش و در انداخت. یادی که دیگر جدایی از آن امکانپذیر نبود.
شنا میکردم و فکر میکردم. آب میخوردم و خون دل میخوردم. زیر آب بودم و انگار در آتش بودم. کاش نقاش بودم و همۀ آنچه به چشم سر و چشم خیال در کارون دیدم میتوانستم به تصویر بکشم. غرق این افکار، غرق آب بودم و آب از سرم گذشته بود. بدتر از صدای خراش تیرها بر سینۀ آب، موجگرفتگی آزارم میداد. مرا کم موج نگرفته بود، اما موجگرفتگی درون آب با همۀ آنها فرق داشت. وقتی خمپارهای به آب میافتاد، موج آن مثل برق سهفاز درون آب پخش میشد و تا عمق جانم نفوذ میکرد. گویی با سوزن روی استخوان میکشند و استخوانم تیر میکشید.
ادامه دارد......
⚘یاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
⚘جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐
🌿🍀🌿
💥قال الصادق عليه السلام :
🔸️كَذِبَ مَنْ زَعَمَ اَ نَّهُ يُصَلّى صَلاةَ اللَّيْلِ
وَ هُوَ يَجوعُ!
🔸️ اِنَّ صَلاةَ اللَّيْلِ تَضْمَنُ رِزْقَ النَّهارِ؛
💥امام صادق عليه السلام فرمود :
🔸️كسى كه فكر مى كند نماز شب
خوان است و با اين حال، گرسنه
مى مانَد،؟
🔸️ [بداند كه] فكرش خطاست؛ چرا
كه نماز شب، ضامن روزى روز است.۱
--------------------
۱محاسن، ج 1، ص 125، ح 141.
💐⚘💐