⚘⚘
🔸️علامات دین شناس:
ع
💥قال الامام رضا علیه السلام :
🔸️إِنَّ مِنْ عَلاماتِ الْفِقْهِ:
أَلْحِلْمُ وَ الْعِلْمُ، وَ الصَّمْتُ؛
🔸️ إنّ الصّمتَ بابٌ مِنْ أَبْوابِ الْحِکْمَةِ
🔸️إِنَّ الصَّمْتَ یَکْسِبُ الَْمحَبَّةَ،
🔸️ إِنَّهُ دَلیلٌ عَلى کُلِّ خَیْر.
🔸️از نشانههاى دینفهمى،
حلم و علم و سکوت،است
پ
🔸️خاموشى و سکوت ، درى از درهاى
حکمت است.
🔸️خاموشى و سکوت، دوستىآور
🔸️و راهنماى هر کار خیرى است.۱
-----------------------
۱-تحف العقول عن آلالرسول(ع)، ج۱، ص۴۴۶
💐⚘💐
⚘⚘
⚘ اصل کلی تقوا و صبر:
🔸️ فرمود:
﴿نُصِیبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاءُ وَلاَ نُضِیعُ أَجْرَ المُحْسِنِینَ﴾[1]
ما هرگز كسی كه قدم_نیكو برداشت، كار_خیری كرد و دارای مقام_احسان بود اجرش را ضایع نمی كنیم،
حالا چه یوسف چه غیر یوسف!
بنابراین این قصه هم اكنون زنده است؛ یعنی هر كسی عفیف بود بالأخره به جایی می رسد،
هر كسی امین بود به جایی می رسد،
هر كسی مقاوم بود به جایی می رسد،
هر كسی صبور بود به جایی می رسد
و خود یوسف (سلام الله علیه) هم به همین اصل_كلی اعتراف كرد
و برادران خود را به همین اصل كلی هشدار داد.
🔸️ وقتی برادران یوسف به آن حضرت گفتند
﴿أَإِنَّكَ لَأَنْتَ یوسُفُ﴾ وجود مبارك یوسف فرمود:
﴿أَنَا یوسُفُ وَهَٰذَا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَینَا﴾، اما این تاریخ مصرفش نگذشت، چرا؟
برای اینكه
﴿إِنَّهُ مَنْ یتَّقِ وَیصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ﴾[2]
این یك اصل كلی است. خب اگر بیان خدای سبحان است فرمود:
﴿لَا یضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ﴾
، از همین بیان كلی وجود مبارك یوسف استدلال كرد استفاده كرد فرمود:
این برادرم به من رسید این اختصاصی به من و برادر و خانواده یعقوب و ابراهیم ندارد .
🔸️اصل_كلی این است كه
﴿مَنْ یتَّقِ وَیصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ﴾
، بنابراین این قصه هم اكنون هم زنده است
﴿وَكَذلِكَ مَكَّنَّا﴾ كار_خداست
﴿نُصِیبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاءُ وَلاَ نُضِیعُ أَجْرَ المُحْسِنِینَ﴾.
------------------------
[1] . سوره یوسف، آیه 56.
[2] . سوره یوسف، آیه 90.
بیان از حضرت :
آیت_الله_جوادی_آملی
🆔 @a_javadiamoli_esra
💐⚘💐
⚘⚘
ﺩﺭﻭﯾﺸﯽ ﺗﻨﮕﺪﺳﺖ
ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺍﻧﮕﺮﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺷﻨﯿﺪﻩﺍﻡ ﻣﺎﻟﯽ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﯾﺸﺎﻥ ﺩﻫﯽ، ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺩﺭﻭﯾﺸﻢ...
ﺧﻮﺍﺟﻪ ﮔﻔﺖ :
ﻣﻦ ﻧﺬﺭِ ﮐﻮﺭﺍﻥ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ...!
ﭘﺲ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺗﺎﻣﻠﯽ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ :
ﺍﯼ ﺧﻮﺍﺟﻪ ، ﮐﻮﺭ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩِ ﺧﺪﺍﯼ
ﮐﺮﯾﻢ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ و ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ
ﮔﺪﺍﺋﯽ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ...!
ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﮕﻔﺖ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﺷﺪ...
ﺧﻮﺍﺟﻪ ﻣﺘﺄﺛﺮ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻭﯼ ﺷﺘﺎﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ
ﭼﻪ ﮐﻮﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﻭﯼ ﺩﻫﺪ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩ ...
ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺍﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﻭ میخواهد ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ
ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﺨﻮﺍﻩ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻭ ﻣﯽﺗﺮﺳﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ...
@mollanasreddin
💐⚘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥باخدا باش
🔸️ کجا میری؟!! آخه همه کاره منم!!!
💥بیان ازحجت_الاسلام_قرائتی
@takhribchi110
💐⚘💐
📚 #حکایتی_از_گلستان_سعدی
👈نعره شوريده دل
🌴يک شب از آغاز تا انجام، همراه کاروانی حرکت می کردم. سحرگاه کنار جنگلی رسيديم و در آنجا خوابيديم. در اين سفر، شوريده دلی همراه ما بود، نعره از دل برکشيد و سر به بيابان زد، و يک نفس به راز و نياز پرداخت.
🌴هنگامی که روز شد، به او گفتم: اين چه حالتی بود که ديشب پيدا کردی؟ در پاسخ گفت: بلبلان را بر روی درخت و کبکها را بر روی کوه، قورباغه ها را در ميان آب، و حيوانات مختلف را در ميان جنگل ديدم، همه می ناليدند، فکر کردم که از جوانمردی دور است که همه در تسبيح باشند و من در خواب غفلت.
🍂دوش مرغی به صبح می ناليد
🍂عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
🍂يکی از دوستان مخلص را
🍂مگر آواز من رسيد بگوش
🍂گفت: باور نداشتم که تو را
🍂بانک مرغی چنين کند مدهوش
🍂گفتم: اين شرط آدميت نيست
🍂مرغ تسبيح گوی و من خاموش
@mollanasreddin
💐⚘💐
⚘⚘
🔸️فصل یازدهم : صفحه اول :
ایثارگران برزول
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
مصاحبه: مرتضی سمیعینیا؛ کمیل کمالی
تدوین: کمیل کمالی
آوارگی تقدیر من است...
عملیات مرصاد:
ایرج شهید شد. شنیدن این خبر در خردادماه1366 مرا از درون متلاشی و بهغایت داغدار کرد. این مصیبت صبری میخواست که من نداشتم و طاقتی میخواست که دیگر طاق شده بود. حتی طاقت نداشتم بشنوم او چگونه و با چه زخمی شهید شده است. هنوز هم شنیدن شرح شهادت او در توان من نیست. با رفتن هریک از عزیزانم، من هم جانی از دست دادم و شهادت ایرج تیر خلاصی بر پیکر نیمهجانم بود. او به غمزهای دل برده بود و به کرشمهای نیز از دنیا دست کشید.
🔸️مثل چشم بر هم زدنی، عمر رفاقت با او کوتاه، ولی زیبا بود. بیچاره مرتضی خانجانی! او از این داغ چه میکشید؟ معروف بود که ایرج و مرتضی دوقلوهای جنگی هستند. باهم به شناساییهای طولانیمدت میرفتند، باهم میجنگیدند و باهم زندگی میکردند. علت اینکه ایرج کمتر در گردان 152 حضرت اباالفضل حاضر میشد خود مرتضی بود. همیشه بین حاجمهدی فرمانده گردان 152 و مرتضی فرمانده گردان کمیل کشمکش بود که ایرج در کدام گردان باشد.
🔸️ پس از بیتالمقدس2 مرتضی دوباره ایرج را به گردان کمیل برد و بهفاصلۀ کمتر از پنج ماه، او در عملیات کربلای7 در منطقۀ طلائیه به شهادت رسید.
پیکر او تا مدتها جا مانده بود و مراسم ختم، بدون تشییع جنازه در روستای چناری برگزار شد. در آن مجلس همۀ دوستانش صاحبعزا بودند و انگار همه برادر از دست دادهاند. مرتضی خانجانی هم آمده بود و با دل داغدیدهای گریه میکرد. بعدتر، شیخ حمزه سوری وصیتنامۀ ایرج را به دستم داد و گفت: «بگیر. ایرج در بین دوستان خود، از تو هم نام برده و با تو سخن گفته است.»
وصیتنامه را گشودم و مبهوت کلمات اعجازگر آن شدم:
🔸️...آیا حقیقت را عریان و بیپیرایه دیدهاید؟ آیا اخلاص را بهتنهایی لمس کردهاید؟... و یا دست و پاهای گمشدۀ شهدا را در جبهه، در لابهلای خاکریز که بعضی وقتها پس از سالها داغ میماند دیدهاید؟ اینک دست بده و دستشان را بگیر و پاهایشان را ببوس که دستشان را خدا گرفته و ملائک پاهایشان را بوسیده
🔸️...به یاد آرید آنگاه که بخار داغی... از خونِ جاری شده از بدنم به هوا برمیخاست، میدانید آن بخار به کجا رفت و چه چیزی میبرد؟ یا نه، بنگرید که خون گرمی که از تمام رگهای بدنم در اعماق زمین مخفی میشد... آیا محو میشد؟
...آنچه محو میشد مصداق همان «حدیث اولین قطره» و پاک شدن... گناهان بود. [و] آنچه میماند خون سرخ در راه شهید است. و آن بخار که میرفت مرغ روحم [بود] که همان دم اول بهسوی جای از پیش تعیینشده میرفت.
من همۀ شما را میبینم و شما نیز مرا میبینید. تعجب نکنید. مرغ روحم در آسمان، شاهد شماست... من آن تفنگ را که هنوز لولهاش سرد نشده و گلولههایش تمام نشده، نشانه کردهام. من آن سنگر خلوت و دلنشینم را به یاد دارم. شما نگذارید تفنگ من سرد شود و سنگرم خالی بماند و سرخی خونم پاک شود. شما یاحسینهای آخر مرا آنقدر بگویید که تا کربلا برسند.
🔸️...آری، اینک چه احساسی داری که با شهید سخن میگویی و این نوشته را میخوانی؟ همۀ شما که گوش دادهاید به این قصه، اینک بروید... در تابوت را آرامآرام باز کنید شاید مرا دریابید. ناراحت نشوید و به خود ننگرید. من همانم که تا الان با گرمی با شما سخن میگفتم و حرف میزدم. بهآرامی پارچۀ سفید روی مرا بردارید و نگاهی بر چهرۀ من بیندازید. آنگاه دوباره به حرفهایم گوش فرادهید که حکایت عاشقی و دیوانگی برای خدا چه سرنوشتی دارد.
...این بود آنچه وصیتنامه بود؟ نه، هرگز. اما بس است؛ چون حکایت طولانی و داستان بسی بیمنتهاست. منگر که تا کجای داستان را شنیدهای. میدانی باقیماندۀ حکایت و داستان را در کجا باید دریافت؟ حتماً در سنگرها و جبهه. در چادرها و میدانهای رزم. در پشت سیمهای خاردار. در میدانمینهای دشمن و آنسوی آنها. در قلب سپاه دشمن و گامهایت [را] بلندتر بگذار.
🔸️داستان را در هرجا دشمن است باید شنید. نه در یک جبهه و یک عملیات و یک جنگ و یک سرزمین. آری در لبنان، فلسطین، افغانستان، اِریترِه و آفریقا و ایرلند شمالی ودر کنجکنج کرۀ خاکی.
🔹️...پیامیبه دوستانی که رفتوآمدنزدیک باهم داشتهایم.
خدایا، اینک که امید دارم مرا دریابی ناامیدم مکن.
برادرها، شما میدانید که زمانی گرچه کوتاه با شما رفیق ودوست و برادر بودم و انصافاً جزبدی،چیزی از من ندیدید؛ ولی آنقدر محبت کردید که هیچگاه در بین شما احساس نمیکردم که چگونه آدمی هستم.و اینک نیزاگرخدامرا قبول کندواجازۀ شفاعت دهد،خواهم گفت وحتی اگرراه باشدحرف دل شمارابه دوستانی که قبل ازمابدانجارفته آند خواهم گفت.
ادامه دارد.....
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114