فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️این کلیپ واقعا ديدنی و شنیدنی است قضاوت با شما است
🔸️خوی استکباری امریکا
💔💔
11.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚫حاوی تصاویر دلخراش
🔴 سکانس بعداز " توکوچه رقصیدن"
علیرغم میلی باطنی این کلیپ رو میگذارم😔
@khabarsyasi
به این امید که یه عده متوجه بشن هدف فتنه اخیر تو ایران سوریه سازی بود البته به مراتب فجیع تر
اما اگر از اونهایی هستید که این موضوع رو میدونید توصیه میکنم این کلیپ رو اصلا نبینید.
🖋مصطفی خلفانی
ـــــــــــــــــــــــ
💔💔💔
🌿🍀🌿
🔸️فصل هفتم : صفحه هفتم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
اردشیر مثل موجیها پشت تیربار بود و بیمحابا رگبار میگرفت. برای همین شیوۀ جنگش، به او اردشیر موجی میگفتند. میگفتند او سرش از خودش نیست. اسم بامسمایی بود، زیرا هم مثل ما موجی بود و هم در جنگیدن، سر نترسی داشت. بعد از حاجمیرزا، آرپیجیزنها دستبهکار شدند و دومین گلوله به کامیون نشست.
🔸️ با این انفجار تعدادی بعثی آتش گرفتند و به دادوهوار افتادند. همینطور، سومین و چهارمین آرپیجی آمد و آنجا به مهلکۀ نیروهای ویژۀ صدام تبدیل شد. کامیون سوخته تا آخر حضور ما جلوی خاکریز باقی ماند و به درس عبرتی برای صدامیان تبدیل شد.
🔸️این حربهای بود که دشمن بهسبک اسب تروآ، برای جلو فرستادن نیروهایش بهکار گرفته بود. ما در صحنۀ نبرد از شکی که حاجمیرزا، حاجرضا زرگری و حاجمهدی ظفری در مواجهه با این کامیون داشتند، خبر نداشتیم.
بعدها با حوصله پای صحبتهای حاجمیرزا و خواندن خاطراتش در کتاب آب هرگز نمیمیرد نشستیم و فهمیدیم چه لحظات حساس و بلای عظیمی را از سر گذراندهایم.
🔸️بعد از ماجرای کامیون، دوباره حملات دشمن شروع شد و تانکها جلو آمدند. علاوهبر تانک، دشمن از جادۀ فاو-البحار در سمت راست تیر مستقیم میزد و نیروهایش را جلو میفرستاد. در این عرصه، گل چسبناک آن منطقه کمککارمان شده بود و اجازۀ حرکت به آنها نمیداد.
خیلی از آنها وقتی دیدند نمیتوانند حرکت کنند، برگشتند و بعضی هم در گل گیر کردند.
تا پایان استقرارمان در خط، تعدادی بعثی را در میان همین باتلاق اسیر کردیم.
🔸️آن روز بدین صورت گذشت. معمولاً بعثیها با تاریک شدن هوا، حملات خود را متوقف میکردند و درگیریها کمتر میشد؛ اما جادۀ امالقصر استثنا بود و دشمن برای گرفتنش شب و روز نمیشناخت.
همۀ اینها در حالی بود که لحظهای از فکر رضا بیرون نمیرفتم.
گودالی در اثر انفجارات خمپاره در چندصدمتری ما ایجاد شده بود. کسانی که رفتن رضا و رحمان را دیده بودند، میگفتند: «هر خبری هست اونجاست. ما تا رفتن رضا و رحمان در گودال رو دیدیم و بعدش نفهمیدیم چه شد.»
🔸️نیمههای شب دلم گرفت و هوا را عطر دلتنگی گرفت. رضا چگونه با حضورش به شکوفههای شببو تنه میزد که اینچنین شب را از عطر ملکوتی خود آکنده بود؟ نمیدانم.
دقایقی به سنگر حسین خویشوند رفتم. نگاهش بهسمت دشمن بود و لبش تکان میخورد.
از حالش پرسیدم، جوابم را نداد. سری تکان داد و بعد از دقیقهای گفت: «ببخشید، ذکر میگفتم.»
میدانستم نمازشب میخواند و نمازشبش هیچگاه ترک نمیشود.
گفتم: «قبول باشه. از رضا چه خبر؟»
🔸️آهی کشید و با نگاه به آنسوی خاکریز گفت: «غصه نخور؛ میرم پیداش میکنم.»
آنچه در این بین، جانمان را آتش میزد نگاههای منتظرانۀ احمد بر روی خاکریز، در فراق برادرش رضا بود.
هر دو برادر باهم به جبهه آمده بودند و اکنون احمد تکوتنها مانده بود.
نوع نگاه کردنش خاص بود. با وجود آنهمه شلوغی و در بین آنهمه تانک و بعثی، دنبال رضا میگشت.
بیقرار روی خاکریز راه میرفت و از این و آن سؤال میکرد.
🔸️ به حرف دیدهبان راضی نمیشد، دوربین دیددرشب را میگرفت و خودش نبودن رضا را میدید و از همه دردناکتر، وقتی نیمهشب، خاکریز خلوت میشد، روی خاکریز، منتظر میایستاد. میگفتم: «احمد، خطرناکه؛ بیا پایین.»
🔸️میگفت: «شاید برگرده. شاید مجروح باشه و بتونم کمکی بهش بکنم.»
حاجمهدی ظفری وقتی حالوروزش را دید گفت: «احمد، برگرد عقب.»
اما احمد جواب میداد: «چرا برگردم؟ میخوام مثل برادرم بجنگم و راهش رو ادامه بدم.»
🔸️ایستادن احمد بر روی خاکریز و نگاه نگران او مرا یاد تل زینبیه و اضطرار زینب کبری(س) میانداخت؛ جایی که حضرت زینب جز به گودال قتلگاه توجهی نداشت و جز نگاه، کاری از او برنمیآمد.
احمد هر لحظه به امیدی بالای بلندی میرفت، اما ناامید و بیبرادر از آن برمیگشت.
ادامه دارد.....
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐⚘
🌿🍀🌿
💥قال الصادق عليه السلام
🔸️ المُروءَةُ مُروءَتانِ ;
مُروءَةُ الحَضَرِ ، و مُروءَةُ السَّفَرِ ؛
🔸️فأمّا مُروءَةُ الحَضَرِ:
✔ فَتِلاوَةُ القُرآنِ ،
✔و حُضورُ المَساجِدِ ،
✔و صُحبَةُ أهلِ الخَيرِ ،
✔ و النَّظَرُ في الفِقهِ .
🔸️و أمّا مُروءَةُ السَّفَرِ:
✔فبَذلُ الزّادِ،
✔ و المِزاحُ فيغَيرِ ما يُسخِطُ اللّه َ
✔، و قِلَّةُ الخِلافِ على مَن صَحِبَكَ
✔ و تَركُ الرِّوايَةِ علَيهِم إذا أنتَ فارَقتَهُم .
💥امام صادق عليه السلام فرمود:
🔸️ مردانگى دو تاست;
مردانگى در حَضَر و مردانگى در سفر.
🔸️ اما مردانگى در حضر، تلاوت قرآن است
✔و حاضر شدن در مساجد
✔ و همنشينى با نيكان
✔و انديشيدن در فقه (مسائل دين)
🔸️و اما مردانگى در سفر،
✔ بخشيدن از توشه است
✔و شوخى كردن در آنچه كه موجب
خشم خدا نشود
✔ و كمتر ناسازگارى كردن با همسفرت
✔ و اين كه وقتى از همسفرانت جدا
شدى بر ضدّ آنها چيزى نقل نكنى.۱
----------------------
۱-معاني الأخبار : 258/8.
💐⚘💐
💥راه سعادتمند شدن
۱- مبداء هر کمالی، علم ودانش است.
مبداء هر سعادتی علم ودانش است.
باید ازاین مبداء ، حرکت کرد تا
انسان شناس و خدا شناس شد، باید
دستگاه خدا را فهمید وبا آن
آشنا شد.
خلیفه" الله کسی است که صفات
وعلم و کارهایش خدایی باشد.
۲- اگر با ارتباط باخدا، آشنا شدید و
فهمیدید و وجدان کردید که یک مبدائی
برای عالم طبیعت هست که او حاکم
در جهان طبیعت است ، این
تمام کمال است.
۳- تا جایی که انسان به هوی و هوس
متحرّک است ، بنده شیطان است ، آن
را نباید به حساب خدا بگذارد ، هر
عملی را که برای رضای خدا ایجاد
کرد، آن عمل عبادت است.
۴- کسی گمان نکن ما می توانیم
بدون حرکت تکاملی ، علما و عملا ،
کتاب خدا را بفهمیم، این محال است .
اگر کسی می خواهد با کتاب و معانی
آشنا شود ، احتیاج به تکامل دارد.
💥حضرت صادق ع به ابوحنیفه
فرمود :ماورّثَک الله مِن کتاب حَرف( ۱)
این تهمت نیست ، یک واقعیت است
چون ابوحنیفه حرکت کمالی وتقوی
نداشت وبدون تقوی ، فهم کتاب
محال است(۲)
-----------------------
(۱)بحارج ۲ص ۲۹۳
(۲) ۱-۴ درکتاب نردبان آسمان
ص۲۳-۴۲-۴۵
ازبیان✍ آیت الله مرحوم بهاالدینی ره
@hekmaat
🌾🌷
حضرت زهرا (س) برخوردار از والاترین مقام معنوی ممکن.mp3
1.54M
💥 حضرت زهرا سلام الله علیها برخوردار از والاترین مقام معنوی
ممکن
💥بیان ازحضرت آیةالله مظاهری
🏴 فاطمیه
🆔 @balagh_ir
🌾🌾🌾
شکر حضرت زهراء (س) بخاطر نداشتن دو چیز.mp3
3.9M
💥 شکر حضرت زهراء
(سلام الله علیها) بخاطر نداشتن
دو چیز
💥بیان از استاد حجةالإسلام انصاریان
🏴 فاطمیه
🆔 @balagh_ir
🌾🌾🌾
8.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥داستان عبرت اموز نفرین جوان مسیحی به نانوا ❗️ ❗️
💥بیان از خطیب توانا حجت الاسلام
جناب دانشمند
#داستان_آموزنده
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌾🌾🌾
🏴سوگنامه:
آن مظلومه، چنین وصیّت کرد:
(مرا شبانه دفن کنید و قبر مرا به
کسى اعلام ننمائید)
و مولىالموالى، امیرالمؤمنین على
علیه السلام به آن وصیّت عمل کرد.
«أوصت فاطمة أن لا یعلم إذا ماتت...
لا یصلیا علیها قال فدفنها علیّ
(علیه السلام) لیلاً و لم یعلمهما
بذلک.» بحار/43/182
آنگاه که امیرمؤمنان فاطمه، آن بضعه اشرف کائنات را در شب با چشمى
گریان و غمى گران دفن نمود؛
و این کار به دلیل اقامه حجت بر نسلهاى آینده بود تا در اینباره فکر
کنند که چرا قبر آن حضرت
(علیها السلام) مخفى است؟!
مرحوم کلینى فقط با سه واسطه از
امام هفتم موسىبن جعفر(علیه السلام) به روایت صحیحه روایت مىکند به این ترتیب که
از محمدبن یحیىالعطّار از عمرکىبن علىالبوفکى از علىبن جعفر برادر امام(علیه السلام) از امام موسىبن جعفر(علیه السلام) روایت مىکند که:
💥 امام(علیه السلام) فرمودند:
«إن فاطمة (علیهاالسلام) صدیقة شهیدة». کافی/1/458
«فاطمه(علیها السلام)، صدیقه شهیده است»؛
یعنى هم راستگوست و در آنچه مىگوید شک و شبهه اى نیست و هم شهیده راه حق است...۱
-----------------
💥۱-بیان از آیةالله میرزاجواد تبریزی (ره)
🔰 @ofogh_howzah
🌾🌾🌾
🌿🍀🌿
🔸️فصل هفتمم : صفحه هشتم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
این چندمین روزی بود که رضا مفقود شده بود و برادرش بهنحوی جانسوز انتظار او را میکشید. هر روز که میگذشت برای سرگذشت رضا بیشتر بهجای کلمۀ «مفقود» از واژۀ «شهید» استفاده میشد.
مثل اینکه همه با واقعیت کنار آمده بودند و من نیز باید تسلیم آن میشدم. شواهد همین را نشان میداد. نه نامی از او در بین اسرا بود و نه دلیلی برای زنده بودنش. رضا احمدوند شهید شده بود.
کاش مثل بقیۀ شوخیهایش این هم شوخی بود.
کاش برمیگشت و میگفت همهتان را دست انداختهام، اما دیگر برگشتی در کار نبود.
🔸️کسعلی احمدوند، همولایتی و رفیق گرمابه و گلستان رضا، میدانست محبت او به رضا را درک میکنم.
سفرۀ دلش را با بغض پیش من باز کرد و گفت: «زندگی بدون رضا به درد نمیخورد.
من نمیتونم بعد از او زنده بمونم.» همین هم شد. چند روز بعد، با شهادتش به رضا ملحق شد و همانطور که میخواست زندگی بدون رضا را ندید.
یکی دیگر از کسانی که با شهادت رضا حسابی به هم ریخته بود و وجناتش آن را تأیید میکرد، خود حسین خویشوند بود.
میخواست در عالم برادری هم شده، برایش کاری کند و هرطور شده خود را به آن گودال برساند.
اگر پیکر رضا را دید او را به عقب بیاورد و اگر هم ندید شرایط را برای زدن کمین بر سر راه بعثیها بررسی کند.
این پیشنهاد را چند بار با حاجمیرزا در میان گذاشت و برای آوردن پیکر شهدا اجازه خواست.
🔸️حاجمیرزا هر بار جوابش کرد و نمیخواست برای عقب آوردن شهدا، شهید دیگری اضافه شود.
حسین مسئلۀ کمین را چاشنی کار کرد و گفت:
«با ایجاد یک خط درگیری جدید، دیگر بچهها در حملات، محدود به یک خط نمیشوند.»
حرفش حساب بود، اما شرایط برای جلو رفتن اصلاً مناسب نبود و حاجمیرزا حق داشت نگران باشد.
بالاخره با اصرار زیادش حاجمیرزا را راضی کرد و در روز روشن به دل دشمن زد. روی خاکریز در سنگر نشسته بودم و تیربرقها را میشمردم. یک... دو... سه. حسین خودش را به گودال رساند و از چشم ما مخفی شد.
لحظاتی نگذشت که از گودال بیرون آمد و بهسمت ما دوید. دشمن از شجاعت و بیباکی حسین غضبناک بود و با غیظ بهسمتش آتش میگرفت اما حسین مثل ققنوس در آتش میدوید.
بالاخره بهسلامت خودش را به خاکریز رساند و پرت کرد اینطرف. با آمدنش، نفسی که در سینهام حبس بود رها شد و نفس راحتی کشیدم.
🔸️حسین مستقیم رفت پیش حاجمیرزا تا مشاهداتش را بگوید. خیالم که از سلامتیاش راحت شد، نگاهم را گرفتم و خودم را مشغول کاری کردم. همان لحظه در بین صدای انفجار خمپارهها که پیوسته به گوش میرسید و گوشمان به آن عادت داشت، صدای دیگری پیچید: «خویشوند خورد... خویشوند خورد.»
وقتی رو برگرداندم دیدم حسین پیش پای حاجمیرزا روی زمین افتاده است. خورشید زمین میخورد برایم آسانتر بود.
دیگر نفهمیدم چطور خودم را از روی خاکریز به او رساندم.
هرچقدر من برای رسیدن به او دوان بودم او برای رفتن و رسیدن به آرزویش عجله داشت.
تا به او برسم تمام کرده بود. ترکشی به سرش نشسته بود. خون از آن زخم کهنه که بر اثر سجدههایش داشت، گذشته بود. تا روی سینهاش سرخ بود و محاسنش از خون خضاب بود. به همین سادگی، حسین از قفس پرید. به گریه کنار پیکرش نشستم و با او درددل کردم:
🔸️ «بامعرفت، تو رفتی رضا رو بیاری، خودت هم باهاش همراه شدی؟ کاش مثل او دور از چشمم میرفتی و اینطور آتشم نمیزدی. کاش هیچوقت پیکر خونینت رو نمیدیدم. کاش هیچ برادری داغ برادر نبینه.»
ادامه دارد.......
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐