فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥باخدا باش
🔸️ کجا میری؟!! آخه همه کاره منم!!!
💥بیان ازحجت_الاسلام_قرائتی
@takhribchi110
💐⚘💐
📚 #حکایتی_از_گلستان_سعدی
👈نعره شوريده دل
🌴يک شب از آغاز تا انجام، همراه کاروانی حرکت می کردم. سحرگاه کنار جنگلی رسيديم و در آنجا خوابيديم. در اين سفر، شوريده دلی همراه ما بود، نعره از دل برکشيد و سر به بيابان زد، و يک نفس به راز و نياز پرداخت.
🌴هنگامی که روز شد، به او گفتم: اين چه حالتی بود که ديشب پيدا کردی؟ در پاسخ گفت: بلبلان را بر روی درخت و کبکها را بر روی کوه، قورباغه ها را در ميان آب، و حيوانات مختلف را در ميان جنگل ديدم، همه می ناليدند، فکر کردم که از جوانمردی دور است که همه در تسبيح باشند و من در خواب غفلت.
🍂دوش مرغی به صبح می ناليد
🍂عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
🍂يکی از دوستان مخلص را
🍂مگر آواز من رسيد بگوش
🍂گفت: باور نداشتم که تو را
🍂بانک مرغی چنين کند مدهوش
🍂گفتم: اين شرط آدميت نيست
🍂مرغ تسبيح گوی و من خاموش
@mollanasreddin
💐⚘💐
⚘⚘
🔸️فصل یازدهم : صفحه اول :
ایثارگران برزول
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
مصاحبه: مرتضی سمیعینیا؛ کمیل کمالی
تدوین: کمیل کمالی
آوارگی تقدیر من است...
عملیات مرصاد:
ایرج شهید شد. شنیدن این خبر در خردادماه1366 مرا از درون متلاشی و بهغایت داغدار کرد. این مصیبت صبری میخواست که من نداشتم و طاقتی میخواست که دیگر طاق شده بود. حتی طاقت نداشتم بشنوم او چگونه و با چه زخمی شهید شده است. هنوز هم شنیدن شرح شهادت او در توان من نیست. با رفتن هریک از عزیزانم، من هم جانی از دست دادم و شهادت ایرج تیر خلاصی بر پیکر نیمهجانم بود. او به غمزهای دل برده بود و به کرشمهای نیز از دنیا دست کشید.
🔸️مثل چشم بر هم زدنی، عمر رفاقت با او کوتاه، ولی زیبا بود. بیچاره مرتضی خانجانی! او از این داغ چه میکشید؟ معروف بود که ایرج و مرتضی دوقلوهای جنگی هستند. باهم به شناساییهای طولانیمدت میرفتند، باهم میجنگیدند و باهم زندگی میکردند. علت اینکه ایرج کمتر در گردان 152 حضرت اباالفضل حاضر میشد خود مرتضی بود. همیشه بین حاجمهدی فرمانده گردان 152 و مرتضی فرمانده گردان کمیل کشمکش بود که ایرج در کدام گردان باشد.
🔸️ پس از بیتالمقدس2 مرتضی دوباره ایرج را به گردان کمیل برد و بهفاصلۀ کمتر از پنج ماه، او در عملیات کربلای7 در منطقۀ طلائیه به شهادت رسید.
پیکر او تا مدتها جا مانده بود و مراسم ختم، بدون تشییع جنازه در روستای چناری برگزار شد. در آن مجلس همۀ دوستانش صاحبعزا بودند و انگار همه برادر از دست دادهاند. مرتضی خانجانی هم آمده بود و با دل داغدیدهای گریه میکرد. بعدتر، شیخ حمزه سوری وصیتنامۀ ایرج را به دستم داد و گفت: «بگیر. ایرج در بین دوستان خود، از تو هم نام برده و با تو سخن گفته است.»
وصیتنامه را گشودم و مبهوت کلمات اعجازگر آن شدم:
🔸️...آیا حقیقت را عریان و بیپیرایه دیدهاید؟ آیا اخلاص را بهتنهایی لمس کردهاید؟... و یا دست و پاهای گمشدۀ شهدا را در جبهه، در لابهلای خاکریز که بعضی وقتها پس از سالها داغ میماند دیدهاید؟ اینک دست بده و دستشان را بگیر و پاهایشان را ببوس که دستشان را خدا گرفته و ملائک پاهایشان را بوسیده
🔸️...به یاد آرید آنگاه که بخار داغی... از خونِ جاری شده از بدنم به هوا برمیخاست، میدانید آن بخار به کجا رفت و چه چیزی میبرد؟ یا نه، بنگرید که خون گرمی که از تمام رگهای بدنم در اعماق زمین مخفی میشد... آیا محو میشد؟
...آنچه محو میشد مصداق همان «حدیث اولین قطره» و پاک شدن... گناهان بود. [و] آنچه میماند خون سرخ در راه شهید است. و آن بخار که میرفت مرغ روحم [بود] که همان دم اول بهسوی جای از پیش تعیینشده میرفت.
من همۀ شما را میبینم و شما نیز مرا میبینید. تعجب نکنید. مرغ روحم در آسمان، شاهد شماست... من آن تفنگ را که هنوز لولهاش سرد نشده و گلولههایش تمام نشده، نشانه کردهام. من آن سنگر خلوت و دلنشینم را به یاد دارم. شما نگذارید تفنگ من سرد شود و سنگرم خالی بماند و سرخی خونم پاک شود. شما یاحسینهای آخر مرا آنقدر بگویید که تا کربلا برسند.
🔸️...آری، اینک چه احساسی داری که با شهید سخن میگویی و این نوشته را میخوانی؟ همۀ شما که گوش دادهاید به این قصه، اینک بروید... در تابوت را آرامآرام باز کنید شاید مرا دریابید. ناراحت نشوید و به خود ننگرید. من همانم که تا الان با گرمی با شما سخن میگفتم و حرف میزدم. بهآرامی پارچۀ سفید روی مرا بردارید و نگاهی بر چهرۀ من بیندازید. آنگاه دوباره به حرفهایم گوش فرادهید که حکایت عاشقی و دیوانگی برای خدا چه سرنوشتی دارد.
...این بود آنچه وصیتنامه بود؟ نه، هرگز. اما بس است؛ چون حکایت طولانی و داستان بسی بیمنتهاست. منگر که تا کجای داستان را شنیدهای. میدانی باقیماندۀ حکایت و داستان را در کجا باید دریافت؟ حتماً در سنگرها و جبهه. در چادرها و میدانهای رزم. در پشت سیمهای خاردار. در میدانمینهای دشمن و آنسوی آنها. در قلب سپاه دشمن و گامهایت [را] بلندتر بگذار.
🔸️داستان را در هرجا دشمن است باید شنید. نه در یک جبهه و یک عملیات و یک جنگ و یک سرزمین. آری در لبنان، فلسطین، افغانستان، اِریترِه و آفریقا و ایرلند شمالی ودر کنجکنج کرۀ خاکی.
🔹️...پیامیبه دوستانی که رفتوآمدنزدیک باهم داشتهایم.
خدایا، اینک که امید دارم مرا دریابی ناامیدم مکن.
برادرها، شما میدانید که زمانی گرچه کوتاه با شما رفیق ودوست و برادر بودم و انصافاً جزبدی،چیزی از من ندیدید؛ ولی آنقدر محبت کردید که هیچگاه در بین شما احساس نمیکردم که چگونه آدمی هستم.و اینک نیزاگرخدامرا قبول کندواجازۀ شفاعت دهد،خواهم گفت وحتی اگرراه باشدحرف دل شمارابه دوستانی که قبل ازمابدانجارفته آند خواهم گفت.
ادامه دارد.....
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
⚘⚘
💥قال الصادق عليه السلام:
🔹️ما مِن يَومِ نَيروزٍ إلاّ و نَحنُ نَتَوقَّعُ
فِيهِ الفَرَجَ
لأِنَّهُ مِن أيّامِنا و أيّامِ شِيعَتِنا
💥امام صادق علیه السلام فرمود:
🔸️هيچ نوروزی نيست مگر آنكه
ما در آن روز منتظر فرج
[ظهور قائم آل محمّدصلي الله
عليه وآله] هستيم؛
چرا كه نوروز از روزهای ما و شيعيان
ما است.۱
----------------
۱-مستدرك الوسائل ، ج ۶ ، ص ۳
💐⚘💐
⚘⚘
🔸️ يوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لايُظْلَمُونَ فَتِيلاً
[بهيادآور] روزى را كه هرگروهى را با پيشوايشان مىخوانيم. كسانى كه نامهی عملشان به دست راستشان داده شود، آن را [با شادى و سرور] مىخوانند و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد.{ سوره اسراﺀ- آیه ۷۱}
💥از امام رضا علیه السلام روایت است:
که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
(روز قیامت )هر قومی را بهوسیلهی امام زمانش میخوانند
و از کتاب خداوند و سنّت پیغمبرش سؤال میکنند.
💥فرمود: «ای علی (علیه السلام)! تو آقای مسلمانان و امام متّقیان
و پیشوای روسفیدان و بزرگ پرهیزگاران هستی».۱
--------------------
📚۱-بحارالأنوار، ج۸، ص۱۰/ بحارالأنوار، ج۳۸، ص۱۲۶
💐⚘💐
🌾🌾
🔸️ هیچ عیبی بالاتر از آن نیست که انسان عیب خود را نفهمد و از آن غافل باشد
🔸️ چقدر زشت است انسانی که خود دارای هزاران عیب است از عیوب خود غفلت کند و به عیوب دیگران بپردازد
تا عیوب دیگران را مانع و سرپوشی از کشف عیوب خود قرار بدهد.
🔸️ اگر انسان قدری در حالات و اخلاق و اعمال خود سیر کند و به اصلاح آن بپردازد در نهایت کارهایش اصلاح میشود
🔸️و اگر خود را خالی از هر گونه عیبی بداند نهایت جهل ونادانی او است و هیچ عیبی بالاتر از آن نیست که انسان عیب خود را نفهمد و از آن غافل باشد
و با آن که مجموعهی عیوب است ، به عیوب دیگران بپردازد.١
---------------
١-امام خمینی(ره)،
چهل حدیث ، ص269
💐⚘💐
⚘⚘
🔸️خاطره:
💥علامه محمد تقی جعفری
رحمه الله علیه در ایام تحصیل
در نجف اشرف :می فرماید:
💥«استاد بسیار وارسته از علائق مادّه
و مادّیّات و حکیم و عارف بزرگ
مرحوم آقا شیخ مرتضى طالقانى (قَدَّس الله سِرَّهُ) که در حوزه علمیه نجف اشرف در حدود یک سال و نیم خداوند متعال توفیق حضور در افاضاتش را بمن عنایت فرموده بود،
🔸️ دو روز به مسافرت ابدیش مانده بود که مانند هر روز بحضورش رسیدم، وقتى که سلام عرض کردم
و نشستم، فرمودند:
براى چه آمدى آقا؟ عرض کردم:
آمده ام که درس را بفرمایید.
شیخ فرمود:
برخیز و برو، آقا جان برو درس تمام شد.
🔸️ چون آنروز که دو روز مانده به ایّام محرّم بود، خیال کردم که ایشان گمان کرده است که محرّم وارد شده است و درسهاى حوزه نجف براى چهارده روز به احترام سرور شهیدان امام حسین(علیه السلام) تعطیل است، لذا درسها هم تعطیل شده است، عرض کردم:
دو روز به محرّم مانده است و درسها دایر است.
💥شیخ در حالیکه کمترین کسالت
و بیمارى نداشت و همه طلبه هاى مدرسه مرحوم آیت الله العظمى آقا سیّد محمّدکاظم یزدى که شیخ تا آخر عمر در آنجا تدریس مى کرد،
از سلامت کامل شیخ مطّلع بودند. فرمودند:
آقا جان بشما مى گویم:
درس تمام شد، من مسافرم،
«خرطالقان رفته پالانش مانده،
روح رفته جسدش مانده»
این جمله را فرمود و بلافاصله
گفت:
لا اله الاّ الله ـ در این حال اشک از چشمانش سرازیر شد
و من در این موقع متوجّه شدم که شیخ از آغاز مسافرت ابدیش خبر
مى دهد
🔸️با اینکه هیچ گونه علامت بیمارى در وى وجود نداشت و طرز صحبت و حرکات جسمانى و نگاه هایش کمترین اختلال مزاجى را نشان
نمى داد.
🔸️عرض کردم:
حالا یک چیزى بفرمایید تا بروم.
فرمود:
آقا جان فهمیدى؟ متوجّه شدى؟
بشنو ـ
تا رسد دستت به خود شو کارگر
چون فتى از کار خواهى زد به سر
🔸️بار دیگر کلمه لا اله الاّ الله را گفتند
و دوباره اشک از چشمان وى به
صورت و محاسن مبارکش سرازیر
شد.
💥بيان ✍از جناب پورمند،
نبی زاده
💐⚘💐