eitaa logo
حکمت
144 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
11 فایل
حکمت های قرآنی و حکایات و احادیث حکمت آمیز ائمه اطهار (علیهم السلام) و اطلاعات مفید روز
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🍀🌿 💥ایثارگران برزول نماز نا تمام فصل ششم؛ صفحه اول: 💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) مصاحبه: مرتضی سمیعی‌نیا؛ کمیل کمالی تدوین: کمیل کمالی ........ انفجار در مقام تخاطب تیپ زرهی رمضان، عملیات قادر بااینکه تیپ همدان در عملیات‌ها به‌صورت جدی وارد عمل می‌شد و در بسیاری از موارد خط‌شکن بود، اما همیشه دوست داشتم با تهرانی‌ها همراه شوم و نقش ویژه‌تری در عملیات‌ها ایفا کنم. لشکر 27 محمد رسول‌الله، گردان‌های خوش‌نامش و همچنین پادگان دوکوهه، اسم‌های پربسامد فضای جبهه بود و زیاد دربارۀ آن‌ها و اهمیتشان گفته می‌شد؛ چیزی که در گردان کمیل شمه‌ای از آن را تجربه کرده بودم و به علاقه‌ام برای حضور در این لشکر افزوده بود. علی‌محمد فهیم‌پور، از اهالی برزول، فرماندهی سپاه شمیرانات را به‌عهده داشت. به‌خوبی مرا می‌شناخت و از سابقۀ حضورم در جبهه باخبر بود. پس از یک ماهی که از عملیات عاشورا گذشت، با او تماس گرفتم و از علاقه‌ام نسبت به حضور در لشکر27 گفتم و اضافه کردم اگر ممکن است با آن‌ها اعزام شوم. آقای فهیم‌پور با لطفی که به بنده داشت قبول کرد. زمان، مکان و مدارک لازم را گفت و به امید دیدار در تهران، خداحافظی کردیم. خواهرم گوهرتاج خانم، به‌خاطر کار شوهرش ساکن تهران بود. از قم راهی تهران شدم و شب را در خانه‌شان استراحت کردم. صبح زود خود را به مقر سپاه در فرمانیه رساندم و مدارک را تحویل آقای فهیم‌پور دادم. موعد اعزام نزدیک بود و لانۀ جاسوسی به‌عنوان محل تجمع نیروها انتخاب شده بود. از همان‌جا به لانۀ جاسوسی رفتم. وقتی وارد شدم جمعیتی استثنایی موج می‌زد و شوروحالی کم‌نظیر حکم‌فرما بود. مادران فرزندانشان را در آغوش گرفته بودند و رزمندگان با کودکانشان خداحافظی می‌کردند. یخ تنهایی‌ام در گرمای بدرقۀ مردم ذوب شد. آن‌ها از پای اتوبوس برایمان دست تکان می‌دادند و ما از قاب پنجره برایشان دست تکان می‌دادیم و خداحافظی کردیم. قرار بود با قطار به اهواز برویم. به‌سمت راه‌آهن رفتیم و سوار قطار شدیم. کوپه‌ها شش‌نفره بود و نیمکت‌های چوبی داشت. از بلیت و شمارۀ صندلی هم خبری نبود. خودت باید برای خودت جا پیدا می‌کردی. تا من بگردم و در بین این همه کوپه جا پیدا کنم، دو-سه ساعتی حرکت کرده بودیم. بچه‌های شمیران بالاشهری بودند و کلاس کار خودشان را داشتند. از همۀ کوپه‌ها صدای جیغ و فریاد و جشنِ‌پتو می‌آمد، اما ما سنگین و رنگین نشسته بودیم و به احوالپرسی محترمانه‌ای بحث را خاتمه دادیم. قطار به ایستگاه دوکوهه رسید و از آنجا به پادگان دوکوهه منتقل شدیم. از حضور در این پادگان و همراهی دلاوران تهرانی خیلی خوشحال بودم. امید داشتم با حساب ویژه‌ای که روی این لشکر باز می‌شود، شاهد اتفاقی ویژه و خط‌شکنی در عملیات باشم. صبح همۀ ما را صدا زدند. اسم حوزۀ اعزامی ‌را می‌خواندند و نیروها در قسمت‌های مشخص جمع می‌شدند. پایگاه ابوذر، پایگاه مالک، پایگاه شهرری و... هرکدام پر از جمعیت بود و ما شمیراناتی‌ها کم‌تعدادترین بودیم. فرماندهان پس از اینکه تکلیف آن نیروها را مشخص کردند و در گردان‌های رزمی سازمان‌دهی نمودند، ما را جدا کردند و گفتند شما به تیپ تازه‌تأسیس زرهی رمضان خواهید رفت. آنجا آموزش تانک و نفربر خواهید دید و بعد از کسب مهارت، در عملیات شرکت خواهید کرد. صدای اعتراض از جمعیت بلند شد. هرچه گفتیم ما هم می‌خواهیم مثل بقیه در عملیات شرکت کنیم و علاقه‌ای به تانک و نفربر نداریم، گفتند اینجا هم جای بدی نیست. به مسئول پرسنلی به‌التماس گفتم: «من در گردان کمیل بودم و سابقۀ آرپی‌جی‌زنی دارم. بذار دوباره برم گردان کمیل.» گفت: «راهی نداره. هرکسی از شمیرانات اعزام شده، باید توی تیپ زرهی باشه.» انگار آب یخ روی من ریخته باشند. حالم گرفته شد. همان لحظه با‌ هادی محمدپور هم‌کلام شدم. نوجوانی باروحیه و پرجنب‌وجوش بود و برای اولین بار جبهه را تجربه می‌کرد. کمی باهم حرف زدیم و از گذشته‌مان گفتیم. گفت اهل چالوس است و به‌خاطر شرایط کاری پدرش، از شمیرانات اعزام شده. من هم گفتم اهل نهاوندم و به‌خاطر عملیات از تهران اعزام شدم. گفت: «حالا عیب نداره؛ دیگه باید مطیع باشیم.» از حرفش خوشم آمد و باهم انس گرفتیم. همین انس، مرا با تیپ زرهی مأنوس کرد. کوله‌ها را برداشتیم و راهی مقر تیپ زرهی رمضان در نزدیکی دوکوهه شدیم. من خودم را به‌عنوان طلبه معرفی نکرده بودم و می‌خواستم صرفاً رزمنده باشم.‌ هادی از لابه‌لای حرف‌ها و سؤال‌وجواب‌ها به قم رسید و از قم فهمید طلبه‌ام. خود ‌هادی صدای خوبی داشت و دعا می‌خواند. از طلبگی برایش گفتم و تشویقش کردم طلبه شود. اتفاقاً بعدها طلبه شد و او را در سال 1367 در این کسوت دیدم و بسیار خوشحال شدم. او مانند من، بعد از جنگ در جامعة‌المصطفی مشغول به کار شد و باهم همکارشدیم ادامه دارد.... ⚘بیاد_شهدا ⚘دفاع_مقدس 💔جنگ_تحمیلی @mahale114 💐⚘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🍀🌿 💥فى حَديثِ الْمِعْراجِ قالَ اللّهُ تَعالى بَعْدَ ذِكْرِ مَقْتَلِ الْحُسَينِ عليه السلام 🔸️ ثُمَّ اُخْرِجُ مِنْ صُلْبِهِ ذَكَرا اَنْتَصِرُ لَهُ بِهِ ... 🔸️يَمْلاَء الاَْرْضَ بِالْعَدْلِ وَ يُطَبِّقُها بِالْقِسْطِ 🔸️ يَسيرُ مَعَهُ الرُّعْبُ يَقْتُلُ حَتّى يُشَكَّ فيهِ. ; 💥در حديث معراج، خداوند پس از بازگويى شهادت امام حسين عليه السلام براى پيامبر فرمود: 🔸️ سپس از نسل او مردى را برانگيزم كه انتقام او را بگيرد .. 🔸️. زمين را لبريز از عدالت و سرشار از قسط نمايد، 🔸️ترس و بيم همراه او به پيش تازد، آن قدر بكشد كه درباره ا و به شك و ترديد بيفتند. 🔸️رعب و وحشتى كه از آن موعود عدالت گستر در دل طغيانگران و ظالمان پيش خواهد، عجيب است. 🔸️ او آن قدر از ستمگران مى كشد كه برخى در او شك مى كنند و او را خشونت طلب مى پندارند! ------------------------ ۱-كامل الزيارات، ص 332. 💐⚘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥حضرت مهدی (عج) در میان مردم هست. 💥سخنرانی مهم رهبرمعظّم انقلاب 【ꗴ @sondosir 💐⚘💐
31.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥علّامه حلّی و ملاقات با امام زمان (عج) 💥بیان از مرحوم شیخ احمد کافی 🆔 @balagh_ir 💐⚘💐
راه نزدیک شدن به امام زمان (عج).mp3
1.04M
💥 راه نزدیک شدن به امام زمان (عج) 💥بیان ازحجةالإسلام عالی 🆔 @balagh_ir 💐⚘💐
💐💐 💥اى تو فرزند رسول هاشمى اى چراغ پر فروغ فاطمى 💥اى وجودت ميوه قلب رسول اى اميد جان زهراى بتول 💥اى على را نور ديده رو گشا پرده از آن طلعت نيكو گشا 💥اى شهيد كربلا را نور عين اى ولىّ خون مولايم حسين 💥ناله زينب به گوش آيد هنوز آى و بردار از دلش اين ساز و سوز 💥دلبرا مى نالم از درد فراق گشته افزون شوق و شور و اشتياق 💥از پس پرده درآ اى مهجبين تا نماند ظلم و ظلمت در زمين 💥 كى بيايى تا ببينم روى تو چون غبارى گردم اندر كوى تو --------------------- 📘۱- برگرفته از کتاب دیوان اشعار/ استاد انصاریان 💐⚘💐
🌿🍀🌿 🔸️فصل ششم : صفحه دوم : نماز ناتمام 💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... وشکرخدا این دوستی با برادر عزیزمان تا امروز ادامه دارد. به‌مدت دو ماه در دوکوهه مشغول آموزش و تمرین شدیم. همیشه تانک را در قامت آرپی‌جی‌زن برای انهدام دیده بودم و تابه‌حال از این زاویه با آن روبه‌رو نشده بودم. فضای داخل تانک مثل دالانی پررمزوراز آدم را به دنیای دیگری می‌برد. وجود قسمت‌های مختلف مانند هدایت تانک با اهرم‌ها و دکمه‌های عجیب‌وغریبش یا سیستم اجرای آتش یا بخش فنی آن که باید مختصر احاطه‌ای به آن می‌داشتیم، سبب شده بود آموزش و تمرین عملی، به‌صورت جدی در دستور کار قرار بگیرد. 🔸️ در کنار تانک با انواع نفربر و خشایار آشنا می‌شدیم و آموزش بی‌سیم و جهت‌یابی می‌دیدیم. یک روز با خشایار مثل قایق به دل دریاچه زدیم و از آن‌طرف بیرون آمدیم. کم‌کم داشت خوشمان می‌آمد و ارزش و اهمیت کارمان را درک می‌کردیم. 🔸️ فرماندهان برای اجرای مسابقۀ جهت‌یابی و کار با قطب‌نما، نیروها را گروه‌گروه کردند و افرادی که سابقۀ جنگ داشتند را به‌عنوان سرگروه انتخاب کردند. من هم سرگروه بودم و‌ هادی محمدپور، زارع، پورابتهاج و تعدادی دیگر افراد گروه را تشکیل می‌دادند. همۀ بچه‌ها اهل شوخی و به‌شدت زرنگ و باهوش بودند. زارع خیلی ما را می‌خنداند. با فرمانده و غیرفرمانده شوخی می‌کرد و درعین‌حال، در هنگام کار زیرک بود. 🔸️مسابقه با شروع شب آغاز شد. گروه ما را سوار بر نفربر، از مقر دور کردند و تا جایی که شد، پیچ‌وتاب دادند. وقتی پیاده شدیم در نقطۀ نامعلومی ‌بودیم و باید با استفاده از قطب‌نما، ستاره و ماه، جهت‌یابی می‌کردیم و خودمان را به پادگان می‌رساندیم. هر گروهی که سریع‌تر برمی‌گشت، برنده بود. دست‌به‌کار شدیم و هرچه یاد گرفته بودیم را در مقام عمل به‌کار گرفتیم. 🔸️ابتدا خوب، راه‌های مختلف تشخیص جهت را امتحان کردیم و وقتی مطمئن شدیم؛ شروع به حرکت کردیم. قطب‌نما هم دست خودم بود تا در صورت برخورد به موانع طبیعی و انحراف از مسیر، به همان اندازه انحراف را جبران کنیم. پس از ساعاتی پیاده‌روی، گروه ما به‌عنوان گروه اول به پادگان رسید. 🔸️ فرمانده به استقبالمان آمد و از موقعیت دبّ‌اکبر و ستارۀ قطبی و... سؤال کرد و بر برنده بودنمان مهر تأیید زد. شب به‌یادماندنی بود. برای این مسابقه، یک رادیوی گران‌قیمت به من هدیه دادند. مدتی آن را داشتم و سپس آن را به دیگری هدیه کردم. در دوکوهه، کلاس‌های درس و مدرسه برگزار بود. من هنوز سوم راهنمایی‌ام را تکمیل نکرده بودم و برای ادامه تحصیل، در کلاس سوم ثبت‌نام کردم. سر موعد مقرر در یکی از ساختمان‌های دوکوهه حاضر شدم و دیدم چندین اتاق به‌طور هم‌زمان مملو از حضور دانش آموزان است. وارد یکی از کلاس‌ها شدم. 🔸️ اتفاقاً درس آن روز عربی بود. معلم گفت: «اگر کسی بتونه به‌صورت کامل، چهارده صیغۀ فلان فعل رو از حفظ بگه، همین الان نمرۀ 20 برایش رد می‌کنم.» هیچ‌کس اعلام آمادگی نکرد. من گفتم می‌توانم و همان‌جا چهارده صیغه را برایش صرف کردم. گفت: «جالبه؛ از کجا یاد گرفتی؟ اسمت‌و بگو تا توی دفتر ثبت کنم.» گفتم: «حسین شیراوند.» هرچه گشت اسمم را پیدا نکرد. گفت: «چه کلاسی ثبت‌نام کرده بودی؟» گفتم: «سوم راهنمایی.» گفت: «اینجا اول نظریه. برای سوم راهنمایی برو اتاق بغل!» به همین سادگی، نمره بیست از دستم پرید و به کلاس بغل رفتم. 🔸️پس از دو ماه آموزش در تیپ زرهی، به آمادگی نسبتاً خوبی رسیدیم و می‌توانستیم در حضور دیگر خدمۀ تانک، آن را راهبری کنیم. همان ایام عملیات بدر در شرف وقوع بود و تیپ زرهی ما برای حضور در عملیات به‌عنوان نیروی پشتیبانی انتخاب شده بود. به همین خاطر مکان استقرار ما تغییر کرد و به مقری در منطقۀ جفیر نقل‌مکان کردیم. اردوگاه ما در پیرامون مقر هلیکوپتری نیروی هوایی احداث شده بود. بالگرد، مهمات و ضدهوایی‌های بسیاری در این مقر وجود داشت و ما هم تانک و نفربرهای خودمان را داشتیم و با آن‌ها سرگرم بودیم. 🔸️هادی محمدپور خیلی به موتورسواری علاقه داشت، اما کسی به او موتور نمی‌داد. روزی یکی از بچه‌ها موتور را دم سنگر، روشن گذاشت و وارد شد. ما درون حجره مشغول احوالپرسی بودیم که یکهو دیدیم‌ هادی با موتور افتاد وسط سنگر! او موتور را برداشته بود که دور بزند اما چون بلد نبود کنترل را از دست داد و بی‌سلام، وارد سنگر شد. روده‌بر شده بودیم از خنده. گفتم: «هادی خوش اومدی، ولی چرا این‌طوری؟» ادامه دارد..... ⚘بیاد_شهدا ⚘دفاع_مقدس 💔جنگ_تحمیلی @mahale114 💐⚘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀💐🍀 🔸️بهترین شما: 💥قالت فاطمه عليها السلام : 🔸️خِيارِكُم أليَنُكُم مَناكِبَهُ 🔸️ و أكرَمُهُم لِنِسائِهِم ؛ 💥حضرت فاطمه عليها السلام فرمود : 🔸️بهترين شما كسانى اند كه با مردم نرم ترند (خوش برخوردند) 🔸️و زنان خويش را بيشتر گرامى مى دارند .۱ ------------------ ۱-دلائل الإمامه ، ص 76 . 🌾🌺🌾🌺
🌾🍀🌾🏴 🔸قبر مخفی و ظهور منجی: اینکه حضرت زهرا (س) اجازه نداد قبرش آشکار شود، یک هنر سیاسی بزرگ، توأم با دوراندیشی بود که طول تاریخ را متأثر از خود کند. 🔸️ حضرت زهرا (س)، اساس تمدن فاطمی را بر روی مخفی بودن قبر خود نهاد که با ظهور حضرت مهدی (عج) این تمدن به کمال رسیده و قبر مادرش آشکار می‌شود. 🔸️کسانیکه هزار و صد و چند سال در انتظار ظهورند، قدر امامشان را می‌دانند زیرا به دلیل غیبت امام، انسان منهای دین، و دین منهای اسلام، و اسلام منهای امامت شد و عالم پر از ظلم و جور شدو چون امامت به اسلام باز گردد و دین به اسلام و انسان به دین زنده شود، عالم پر از عدل و داد خواهد شد. 🔸️او غایب شد تا قدرش آشکار شود؛ همانگونه که فاطمه زهرا (س) قبر خود را مخفی نمود تا قدر شوهرش، رهبرش و امامش آشکار شود ۱ ---------------------- ۱-بیان از مرحوم آیت الله حائری شیرازی @haerishirazi 🌾🍀🌾🍀
اصول حاکم بر زندگی حضرت زهرا (س).mp3
1.75M
💥اصولِ حاکم بر زندگی حضرت زهرا سلام الله علیها 💥بیان از حجةالإسلام دکتر رفیعی 🆔 @balagh_ir 💐⚘💐
🏴سوگنامه فاطمه سلام الله علیها : سینه‌ای کز معرفت گنجینه اسرار بود کِی سزاوار فشار آن در و دیوار بود طور سینای تجلّی، مشعلی از نور شد سینه سینای وحدت، مشتعل از نار بود ناله‌ی بانو، زد اندر خرمن هستی شرر گویی اندر طور غم چون نخل آتشبار بود آن که کردی ماه تابان پیش او پهلو تهی از کجا پهلوی او را تاب آن آزار بود؟ گردش گردون دون بین کز جفای سامری نقطه‌ی پرگار وحدت، مرکز مسمار بود صورتش نیلی شد از سیلی، که چون سیل سیاه روی گردون زین مصیبت تا قیامت تار بود شهریاری شد به بند بنده ای از بندگان آنکه جبریل اَمینش، بنده‌ی دربار بود از قفای شاه، بانو با نَوای جانگداز تا توانی به تن و تا قوّت رفتار بود گر چه بازو خسته شد، وز کار دستش بسته بود لیک پای همتش بر گنبد دوّار بود دست بانو گر چه از دامان شه کوتاه شد لیک بر گردون بلند از دست آن گمراه شد ---------------------- ❖ بیان اشعار ازمرحوم آیت الله غروی اصفهانی در رثای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در دیوان کامل غروی کمپانی ص ۸۵ 🌾🍀🌾🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 سه قطره خون 🔸️جنایات ستم شاهی پهلوی @Farsna 🌾🌾🌾
🍀🌿🍀 🔸️فصل ششم : صفحه سوم : نماز ناتمام 💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... گفت: «شما به من دنده یک و دوی این موتور رو یاد بدید بقیه‌ش رو بلدم.» بچه‌ها به او یاد دادند و دیگر همان‌جا روی باند فرودگاه، با سرعت موتورسواری می‌کرد. همان‌جا یک ارتشی برای مأموریتی به بی‌سیم‌چی نیاز داشت و از فرماندهان ما تقاضای یک نیروی تازه‌نفس کرد. فرماندهان‌ هادی را پیشنهاد دادند. ‌هادی دوروبر بالگردها می‌گشت و اگر چشم خلبان‌ها را دور می‌دید سوار می‌شد و ژست خلبانی می‌گرفت. او را صدا کردیم و به برادر ارتشی نشان دادیم. با دیدن قد کوتاه و سن کم ‌هادی گفت: «من بیش از بیست کیلومتر باید پیاده‌روی کنم. اون می‌تونه این مسیر رو با بی‌سیم سنگین همراه من بیاد؟» 🔸️ما به او گفتیم: «بیست کیلومتر که چیزی نیست؛ بیشتر هم اگر بخوای می‌آد.» ولی او هنوز دوبه‌شک بود. به‌ناچار ‌هادی را پذیرفت و با خود برد. وقتی از مأموریت برگشتند، آن برادر ارتشی متعجب بود که چقدر این نوجوان انرژی دارد و چطور توانسته او را در این راه دشوار همراهی کند. با نزدیک شدن به عملیات بدر و ضرورت فریب دشمن، فرماندهان تصمیم گرفتند با اجرای عملیات ایذایی، تمرکز دشمن را به جبهۀ دیگری متوجه کنند تا در منطقۀ عملیاتی بدر، بهتر وارد عمل شوند. برای اینکه عملیات ایذایی به‌صورت کامل، فریبنده به‌نظر برسد از نیروهای مهمی‌ مثل لشکر 27 استفاده کردند و بدین ترتیب، توفیق حضور در عملیات بدر از ما سلب شد و قرار شد برای عملیات ایذایی به سومار در غرب کشور منتقل شویم. 🔸️پس از یک هفته حضور در جفیر، تانک و نفربر‌ها را رها کردیم و خارج از تیپ زرهی به‌عنوان نیروی پیاده، راهی سومار شدیم. منطقۀ مدّنظر در سومار پر از تپه‌ماهور بود و فاصلۀ خط ما تا خط دشمن به بیش از 10 کیلومتر می‌رسید. قرار بود در عملیات با تصرف این منطقۀ فی‌مابین، فاصلۀ بین خطوط را پر کنیم و روبه‌روی خط آن‌ها، خط جدیدی برای خودمان احداث کنیم. 🔸️نرسیده به سومار در قسمتی از مسیر سوار تویوتا شدیم. عقب ماشین درحالی‌که باد سربه‌سرم می‌گذاشت و نگاهم خیره به جاده بود فکر بچه‌ها بودم. خیلی وقت بود بچه‌های همدان را ندیده بودم و دلم برایشان تنگ بود. در این دوری از دوستان و غربتی که به آن دچار بودم، گاهی ناخودآگاه تصویر عزیزان و هم‌رزمان همشهری را در ذهنم مرور می‌کردم و دلتنگی دوری از آنان گریبانگیرم می شد. حتی در بین چهره‌ها و آدم‌های جدیدی که در لشکر27 می‌دیدم، چیزی که به چشمم می‌آمد شباهت چشم‌وابروها به دوستانم بود و باز یاد جاری آن‌ها را در دلم می ریخت. همان‌طور که پشت ماشین نشسته بودم و جاده را می‌دیدم، یک ماشین تویوتای دیگر به‌سرعت از کنارمان رد شد. در نگاهی مبهم با خود گفتم چقدر یکی از سرنشینان آن شبیه برادرم سیدمجتبی حسینی بود. یعنی باز خیالاتی شده بودم؟ بی‌اختیار با چشمانم ماشین را دنبال کردم و بارها تصویرش را مرور کردم تا بالاخره باور کردم او خود سیدمجتبی است. 🔸️وجودم از ذوق سیراب شد. سرعت ماشین‌ها زیاد بود و از هم دور شدیم، اما هر دو، طبق یک قانون نانوشته، به سقف ماشین زدیم و راننده را برای ایستادن خبردار کردیم. صحنۀ زیبایی بود. انگار یوسف و یعقوب به هم رسیده باشند. فاصله بین دو ماشین را دویدیم و وسط جاده همدیگر را در آغوش گرفتیم. چند نگاه، چند لبخند و چند جمله بیشتر، سهم احوالپرسی‌مان نشد. راننده‌ها سریع برایمان بوق زدند و به ماشین‌ها برگشتیم، اما همان چند لحظه عطش فراق را در ما برطرف کرد. 🔸️مقر ما در سومار، تپه‌ای بود که از خیلی قبل، نیروهای ایرانی در آن مستقر بودند. آنجا استحکامات خوبی داشت و تجهیزات خوبی، ازجمله پدافند هوایی در آن مستقر کرده بودند. روز قبل از عملیات، در حال گشت‌وگذار روی تپه بودم و از روی علاقه‌ای که به ضدّهوایی داشتم به سنگر آن‌ها نزدیک شدم. کار همیشگی‌ام بود. همیشه با خدمۀ ضدهوایی گپ‌وگفت می‌کردم و به این بهانه هم که شده کمی با جزئیات این دستگاه عجیب‌وغریب آشنا می‌شدم. دو خدمۀ ضدهوایی روی صندلی‌های آن نشسته بودند. سلامی‌کردم و گفتم: «برادرا، ما اینجا وقتمون خالیه. اگر کاری، کمکی از دستمون برمی‌آد درخدمتیم. ادامه دارد....... ⚘بیاد_شهدا ⚘دفاع_مقدس 💔جنگ_تحمیلی @mahale114 💐⚘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🍀🌿 💥قال الصادق عليه السلام 🔸️ اِمتَحِنوا شِيعَتَنا عِندَ ثَلاثٍ ; عِندَ مَواقيتِ الصَّلاةِ كيفَ مُحافَظَتُهُم علَيها ،🔸️ و عِندَ أسرارِهِم كيفَ حِفظُهُم لَها عِندَ عَدُوِّنا ، 🔸️ و إلى أموالِهِم كيفَ مُواساتُهُم لإخوانِهِم فيها . 💥امام صادق عليه السلام فرمود: 🔸️ شيعيان ما را در سه چيز بيازماييد; 🔸️ در اوقات نمازشان كه چگونه بر آن مواظبت مى كنند. 🔸️در رازهايشان كه چگونه آنها را از دشمنان ما حفظ مى كنند 🔸️و در اموالشان كه چگونه با آن به برادران خود كمك مى كنند. ------------------ ۱-الخصال صدوق : 103/62. 💐⚘💐
🌿🍀🌿 💥 زیارت معبود 🔸️ مرحوم صدوق در توحید مبارکش از وجود مبارک 💥حسین_بن_علی_بن_ابی_طالب نقل می‌ کند که «كُنَّا جُلُوساً فِی الْمَسْجِدِ إِذَا صَعِدَ الْمُؤَذِّنُ الْمَنَارَةَ فَقَالَ»؛ می ‌گوید ما در مسجد نشسته بودیم، مؤذن رفت و اذان گفت و گفت: «اللَّهُ أَكْبَرُ». پدرمان وجود مبارک حضرت امیر گریه کرد. ما هم در اثر گریه او گریه کردیم. 🔸️ وقتی مؤذن فارغ شد حضرت فرمود: «أَ تَدْرُونَ مَا یقُولُ الْمُؤَذِّنُ»؟ همه را معنا کردند تا به این معنا رسیدند که «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ» یعنی چه؟ فرمود معنای «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ» این است: 🔸️«أَی حَانَ وَقْتُ الزِّیارَةِ وَ الْمُنَاجَاةِ وَ قَضَاءِ الْحَوَائِجِ وَ دَرْكِ الْمُنَی وَ الْوُصُولِ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِلَی كَرَامَتِهِ وَ غُفْرَانِهِ وَ عَفْوِهِ وَ رِضْوَانِهِ»؛ معنای «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ» این است؛ یعنی بلند شوید با او مناجات کنید؛ نماز این است! این علی می ‌خواهد و گریه علی! 🔸️ «وَ مَعْنَی قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ فی الاِقامَة» این است؛ «حَانَ وَقْتُ الزِّیارَةِ» زیارت چه کسی؟ آدم حرم می ‌رود مشخص است، مسجد می ‌رود زیارت چه کسی می‌ رود؟! ۱ ------------------- ۱-بیان از حضرت -آیت_الله_العظمی_جوادی_آملی 🆔 @a_javadiamoli_esra 🌾🌺🌾🌺
🌿🍀🌿 💥 کنار آیت الله بهجت بودیم. یکی از حضار گفت: «حاج آقا یک نصیحتی بفرمایید استفاده کنیم آقای بهجت سرش پایین بود. این جمله را که شنید سرش را بالا آورد و فرمود: 🔸️«از آنچه تا الان یاد گرفته‌ای، استفاده‌ی لازم را کرده‌ای؟!» سپس ادامه داد: «شما بحمدالله همه نماز می‌خوانید ولی آیا واقعا از نظر نفسانی و معنوی از این نماز که عمود دین و مایه‌ی تقرب به خداست بهره‌ی کافی را برده‌اید؟ 🔸️آیا آثار آن را در نفس خود احساس می‌کنید؟ زمانی که محضر استادمان آقای قاضی مشرف می‌شدیم، به ما اینگونه می‌فرمودند. ما هم معنای این نکته را خوب نفهمیدیم مگر پس از ریاضت‌ها و تأمل‌های فراوان. باید قدم_اول را با صدق و صفا بردارید. 🔸️ بهترین چیز برای شروع همین نماز است. 🔸️ قدم دوم را اگر نمی‌دانستید، خدای متعال کسی را با لطف و کرم خود می‌فرستد تا به شما یاد دهد.»۱ ----------------------- 📚۱- برگرفته از کتاب استاد ،صد روایت از زندگی آیت الله قاضی طباطبایی ص ۱۱۵ 🆔 @dars_akhlaq 🌾🌺🌾🌺
34.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸️هشدار به دولت محترم چرا هر چند سال یک‌بار فتنه‌ ها تکرار می‌شوند⁉️ راه علاج چیست؟ ✅ کدام تیم نفوذی اقتصادی بستر فتنه ها را تاکنون فراهم نموده است ؟ ⭕️ بیان ازحجت‌الاسلام والمسلمین نصیرپور دبیر کل تشکل سعداء قم: 🧩 @yamahdiadrekni72 💐⚘💐
هدایت شده از حکمت
18.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ داستان شیدایی یک دختر نوجوان یهودی به امام حسین علیه السلام در تهران دهه پنجاه ❤️هزینه ای که یک دختر یهودی برای خدا میده 💥یه کلیپ پر از نکات تربیتی و متحول کننده 💥 برای تغیر وتحوّل یک انسان با آئین یهودی ، دیدن این کلیپ 22 دقیقه ای بسیار جالب است 🔷موضوع: داستان یک دختر یهودی ک در زمان شاه به اسلام علاقمند میشود، اسلام می اورد، شیعه میشود، 🔸️پدر ثروتمند خاخامش از ارث محرومش میکند ولی باز از دینش دست بر نمی‌دارد انقلاب میشود 🔸️ پدر مادرش به آمریکا می روند علیرغم اصرار آنها به همراهی در ایران می ماند با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می کند اما همه مشکلات را با نماز و توسل به امام حسین رفع میکند. 🔸️صحنه ای آزمایش گونه در زندگی اش پیش می آید ک با خدا قهر می‌کنند و یک هفته نماز نمی‌خواند ولی مهر حق شاملش میشود و دوباره با سجاده آشتی میکند و راه قهر را به مهر برمیگرداند توبه میکند 🔸️و با نمازش نه عشق،بلکه زندگی میکند با توسل به امام حسین زندگی میکند و... لحظه لحظه این مصاحبه، حس و حال واقعی این خانم اشک هایش، لبخندهایش 🔸️و.... به هنگام بیان خاطرات گویی با قلب و روح شنونده و بیننده عجین و حس و حالت وصف ناپذیر خواهد بود. 💥باکمال تشکر از صدا وسیمای جمهوری اسلامی 🌾🌾🌾
هدایت شده از حکمت
🌿🍀🌿 🔸️فصل ششم : صفحه چهارم : نماز ناتمام 💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... منتظر جواب، گوشم به دهان آن‌ها بود، که صدای نعرۀ هواپیماهای دشمن، حواسمان را ربود. حمله از قبل برنامه‌ریزی شده بود و اولین هدف دشمن برای از کار انداختن توان دفاعی ما، خود ضدّهوایی‌ها بودند. به‌دنبال صدا، سرم را به آسمان بلند کردم. راکتِ در حال سقوط را به چشم دیدم. راکت قشنگ داشت روی سر ما فرود می‌آمد. خود را چون صیدی در چنگال این پرندۀ شکاری دیدم. سایۀ مرگ روی سرم بود و در سرم جز یک فکر جریان نداشت. 🔸️دویدن! نمی‌دانم در آن لحظه چه نیرویی در بدن من جریان پیدا کرد و من این‌همه اراده و سرعت‌عمل را از کجا آوردم. فقط می‌دانم در چشم به هم زدنی توانم را جمع کردم. خودم را از زمین کندم و به زیر صخره‌ای که آنجا بود، پرت کردم. همه‌چیز در چند ثانیه انجام گرفت. وقتی زیر صخره کشیده شدم، ناگهان انفجار رخ داد و ضدهوایی به‌همراه دو سرنشین آن متلاشی شد. صدایی مهیب، دود و گردوغباری غلیظ، بوی گوشت و آتشی عجیب و موج انفجاری به جا مانده، حاصل آن انفجار بود. 🔸️هم از موج‌گرفتگی گیج بودم و هم از زنده بودنم. باورم نمی‌شد. ظرف چند ثانیه در مقام تخاطب، آن دو نفر شهید شده باشند و من بدون حتی ترکشی سالم باشم. وقتی اجل فرانرسیده باشد، این‌گونه است. انگار کسی تو را بلند می‌کند و می‌گذارد آن‌طرف، تا از قتلگاه جان سالم به‌در ببری. 🔸️پس از هجوم هواپیماها و زدن چند نقطه از خط، دلشورۀ عجیبی به جانم افتاد. حس عجیبی بود. گویی اتفاقی در این مملکت افتاده و ما از آن بی‌خبریم. شب‌هنگام، خبر اتفاقات به ما رسید. هواپیماها هم‌زمان با حمله به ما، به‌دفعات به پادگان ابوذر حمله کرده بودند و تعداد زیادی از نیروهای تیپ انصارالحسین(ع) همدان را به فجیع‌ترین وضع ممکن به شهادت رسانده بودند. با شنیدن این خبر، دلم به‌درد آمد و از حال دوستانم مصیبت‌زده شدم. کاش آنجا بودم و دستم از یاری‌شان کوتاه نبود. کاش هم‌شهری و هم‌درد بودن، می‌توانست ما را به هم برساند. چقدر در غربت عزاداری سخت بود! 🔸️ بعد از این ماجرا، دیدم من مال تهران نیستم و برای محل خودمانم. در لشکر 27 حضرت ‌رسول(ص) هم که باشم، فکرم آنجاست. بعد از آن بود که دیگر قید تهران و اسم‌ورسمش را زدم و تصمیم گرفتم بعد از این حضور، دیگر دوستان همدانی‌ام را تنها نگذارم. 🔸️فرداشب پیشروی به‌سمت خط دشمن آغاز شد. ده کیلومتر فاصله را با گذر بین تپه‌های مختلف و پستی‌وبلندی‌های فراوان طی کردیم. بعد از ده کیلومتر، به مکانی رسیدیم که به‌عنوان خط جدید انتخاب شده بود. پای خاکریز آن‌ها بودیم و کوچک‌ترین تحرکی از ما یا آن‌ها دیده می‌شد. با تیراندازی و رگبار گلوله‌ها درگیر شدیم. ازآنجاکه قصد حمله به خط آن‌ها را نداشتیم، درگیری در همین مرحله متوقف ماند و گلوله‌ها با گلوله جواب داده شد. تا صبح زیر رگبار گلوله‌ها مشغول سنگرسازی شدیم و در نهایت جا گرفتیم. 🔸️بعد از اینکه نماز صبح را خواندیم آتش‌تهیۀ دشمن شروع شد. بولدوزر جهاد که برای ساخت خاکریز آمده بود در اجرای آتش سهم داشت و آن‌ها را عصبانی می‌کرد، ولی سبب نشد مأموریت خاکریزسازی متوقف شود. 🔸️ سنگرهای صخره‌ای و محکم آن منطقه به‌طوری امن ما را در خود جا داده بود و تا حد خوبی از شر خمپاره و ترکش در امان بودیم. تنها دغدغه‌ام پاتک دشمن بود که طبق تجربه، بعد از آتش‌تهیه شروع می‌شد، اما به‌لطف خدا، دشمن حمله‌ای انجام نداد و عملاً موضع ما را در خط جدید پذیرفت . 🔸️پس از استقرار ما عملیات بدر شروع شد. حدود یک هفته در خط ماندیم و بعد از ما، نیروهای شیراز این خط تازه‌تأسیس را تحویل گرفتند. در بازگشت به دوکوهه هنوز امید داشتیم تا در عملیات بدر، نیاز به پشتیبانی باشد و ما وارد عمل شویم، اما اعلام نیاز نشد و بی‌بهره ازاین عملیات به شهر و دیار خود برگشتیم. 🔸️بازگشت ما در اسفندماه بود و بهار سال 1364 را در برزول کنار خانواده گذراندم. با وجود جنگ و مدرسه، خیلی کم در خدمتش بودم و همین مایۀ دلتنگی او بود. وقتی هم که به برزول می‌آمدم آن‌قدر برنامه و کار فرهنگی در انجمن اسلامی ‌داشتیم که صبح تا شبمان پر بود. 🔸️ گوشه‌ای از کار انجمن را من دست گرفته بودم و در مسجد برزول، برای کودکان کلاس حدیث داشتم. ادامه دارد...... ⚘بیاد_شهدا ⚘دفاع_مقدس 💔جنگ_تحمیلی @mahale114 💐⚘💐⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🍀🌿 💥قال الصادق عليه السلام: 🔸️ مِن أشَدِّ ما فَرَضَ اللّه ُ على خَلقِهِ ذِكرُ اللّه ِ كثيرا . 🔸️ لا أعني «سُبحانَ اللّه ِ و الحَمدُ للّه ِ و لا إلهَ إلاّ اللّه ُ و اللّه ُ أكبَرُ» و إن كانَ مِنهُ 🔸️، و لكنْ ذِكرُ اللّه ِ عِندَ ما أحَلَّ و حَرَّمَ فإن كانَ طاعَةً عَمِلَ بها ، و إن كانَ مَعصيَةً تَرَكَها . 💥امام صادق عليه السلام فرمود 🔸️يكى از دشوارترين چيزهايى كه خداوند بر خلق خويش واجب كرده، بسيار به ياد خدا بودن است. 🔸️ مقصودم «سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر» نيست. گر چه اين هم ياد خداست 🔸️ اما [مقصودم از ذكر خدا] به ياد خدا بودن هنگام رو به رو شدن با حلال و حرام است، 🔸️به طورى كه اگر پاى طاعتى در ميان بود، آن را به كار بندد و اگر معصيتى پيش آمد تركش كند. -------------------- ۱-الكافي : 2/80/4. 💐⚘💐
💐💐 حکیم الهی مرحوم آیت الله یحیی انصاری ره فرموده: (در روایت آمده ) 💥من عَمِلَ بِما عَلِم َوَرَّثَهُ الله عَلِمَ ما لَم یَعلَم ۱ هر کس آنچه را می داند به کار ببندد خداوند دانش آنچه را نمی داند به او ارزانی می دارد . 🔸️(و لذا )عمل به دستورات الهی سبب افاضه علم میشود. علم و عمل همانند دو بال یک پرنده هستند ،و لذا پرواز طالب علم و سالک الی الله به آسمان علوم و معارف اهل بیت ع ،باید با دو بال علم و عمل تحقق یابد. اگر طالب علم به این دوبال مجهز باشد و وقتی چیزی می آموزد ،طبق آن عمل کند ،مطابق روایت فوق، خداوند متعال؟ علومی که نمی داند را نیز به چنین شخصی افاضه می کند. 💥علامه طباطبایی می فرمودند: این روایت معجزه قولی مذهب تشیع است. علت اینکه خدای متعال ،علومی که طالب علم نیاموخته رابه او افاضه می کند، این است که عمل به دستورات قرآن و روایات ،سبب سعه وجودی انسان و باز شدن ظرفیت او می شود 🔸️ و در نتیجه،: دل و جان شخص عالمِ در معرض ذات الهی قرار می گیرد.اما اینکه چرا به مجرد باز شدن و ایجاد ظرفیت، شخص حتما در معرض افاضات الهی قرار می گیرد، به این سبب است که خداوند در بخشش و اعطای علم بخل ندارد 🔸️و در نتیجه :اگر کسی توفیقی در دستیابی به نورانیت و توفیقات الهی ندارد، باید نقص را در قابلیت وجودی خود ببیند ،نه در بخشش و کرم الهی ۲- --------------------------- ۱-بحار ج۶۵ باب۲۷ وج۸۹ ص۱۷۲ ۲- بیان از✍کتاب حکمت ناب ص۳۵-۳۶ از مرحوم حکیم الهی آیت الله انصاری شیرازی ره 💐⚘💐 @hekmaat
17.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥بیان از مرحوم آیةالله مصباح یزدی 👈 مسئولیت ما نسبت به چیست؟ 🆔 @balagh_ir 💐⚘💐⚘