💥حکمرانی_دینی:
🔸️کسی که در حوزه به حکومت اسلامی با چشمِ غیرجدّی نگاه کند، یک عنصر بیگانه است
🔸اگر دیدیم درحوزههای علمیه، شورِ علمی هست، اما این شورِ علمی و کار علمی، خلأهای نظام را چنان که باید، پر نمیکند، باز باید به مسأله تهذیب توجه کنیم.
🔸برای اینکه اگر اخلاق و تهذیب نفس در حوزهها باشد و صفای نفس ناشی از آن پیدا شود، هر کلمهای که خوانده شود، باید به نفع مردم و جامعه باشد...
🔸کسی که در حوزه باشد و به نظام اسلامی و احکام قرآن -که در این نظام عملی میشود- و به حکومت اسلامی -که به برکت مجاهدت مردم سرِ پا شده است- با چشمِ غیرجدّی نگاه کند، یک عنصر بیگانه است؛ هر کس میخواهد باشد.
🔸در حوزه علمیه صحیحِ شیعی، همه بخصوص طلاّب جوان، باید خود را در صفوف اوّل بدانند، که بحمداللَّه همیشه همینطور بوده است.
🔸یعنی همیشه فضلای جوان، طلاّب جوان، بزرگان حوزه و مدرّسین محترم، در صفوف مقدّم جا داشتهاند؛ باز هم باید در صفوف مقدّم جا داشته باشند.۱
----------------------
۱-✍بیانات حضرت آقا،در آغاز
درس خارج فقه
۱۳۷۳/۰۶/۲۰
➡️https://t.me/hokmrani_dini
🆔 @hokmrani_dini
💐⚘💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 مادر همهجا مادر است
مراقبت عقاب ماده از تخمهایش در یخبندان
@Farsna
🌾🌾🌾
🌿🍀🌿
🔸️فصل هشتم : صفحه پنجم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
این بار برای پایین آمدن از دکل بیشتر اذیت شدم.
به علی گفتم: «نمیشه من همینجا بمونم؟»
گفت: «تا کی میخوای بمونی؟ بالاخره باید برگردی.»
به ناچار خود را به پایۀ فلزی چسباندم و با هزار هولوولا آرام آرام پایین آمدم.
🔸️ مردم و زنده شدم تا پایم به زمین رسید.
گروه دونفرۀ دیگری هم برای دیدهبانی بود و شیفتها بین ما دو گروه تقسیم میشد تا تمام روز کار دیدهبانی بیوقفه انجام شود.
وقتی نوبت استراحتمان بود، به مقری در جزیرۀ جنوبی میآمدیم و آنجا استراحت میکردیم. سنگر بچههای ادوات، پشتیبانی، ترابری و سنگر بچههای اطلاعات در کنار هم، این مقر را تشکیل میداد.
🔸️ قبلاً آنجا سراسر آب بود و بهتازگی آن منطقه را خشک کرده بودند. جانوران آنجا نیز بهخاطر تغییر اکوسیستم یا تلف شده بودند، یا زنده و گرسنه بودند.
داستان موشهای بهجامانده در جزیرۀ جنوبی از همین قرار بود. هر موش بهقاعدۀ یک بچهگربه بود و گرسنگی، آنها را وحشی کرده بود. فقط کم مانده بود ما را زندهزنده بجوند.
🔸️وقتی خسته از دیدهبانی برمیگشتیم هنوز چشممان گرم نشده بود که موشها سراغمان میآمدند و سرانگشتانمان یا لالۀ گوش را میجویدند.
بااینکه هوا گرم و شرجی بود، من خودم را پتوپیچ میکردم و بدون اینکه جایی برای نفوذ موشها باشد میخوابیدم.
علی که در برف و بوران و منطقۀ کوهستانی مریانج بزرگ شده بود، بهشدت گرمایی بود و نمیتوانست در آن گرما زیر پتو بخوابد. حتی اگر با گرما کنار میآمد قد بلندش زیر پتو جا نمیشد. برای همین، تا میخوابید موشها مثل مگس مزاحم روی پایش مینشستند و انگشتانش را زخمی میکردند.
بعضی اوقات علی عصبانی میشد و روی آنها اسلحه خالی میکرد.
🔸️میگفتم: «علی، توی سنگر تیراندازی نکن. کمونه میکنه یه بلایی سرمون میآری.»
اما او گوش نمیکرد. موشها نمیگذاشتند او بخوابد و او نمیگذاشت من بخوابم.
یک روز علیآقا آمد و گفت: «چرا خون توی چشمهاتون افتاده؟ چرا اینقدر خستهاید؟»
گفتم: «چه عرض کنم؟ موشها علی رو اذیت میکنن، علی هم روی اونا رگبار میگیره. اگر تیر به جای سفتی بخوره و برگرده چه کنیم؟»
🔸️علیآقا به علی رو کرد و گفت: «راست میگه؟ واقعاً این کارو میکنی؟»
علی گفت: «چه کنم؟ انگشتای پامو ببین.»
اتفاقاً همان لحظه از انگشت شصت علی خون جاری بود و اوضاع رقتانگیزی داشت.
🔸️علیآقا گفت: «یه امشبو تحمل کنید، فردا میدونم چهکار کنم.»
آن شب را بهانتظار علیآقا به صبح رساندیم تا ببینیم چه فکری در سر دارد. صبح علیآقا با گربهای در بغل، به مقر آمد.
با خنده گفتم: «علیآقا، عجب فکری کردی!»
🔸️گفت: «بیاید این گربه رو بگیرید، کمی دست روی سرش بکشید تا با شما انس بگیره. بعد هم براتون موش میگیره.»
علیآقا گربه را گذاشت و رفت.
🔸️من و علی گربه را به سنگر آوردیم. ظرف آبی برایش گذاشتیم و نازش را کشیدیم.
در همان دقایق اولیه، موشی درون سنگر آمد و گربه بهسمتش دوید. ما خوشحال شدیم که سنگر چنین نگهبانی پیدا کرده و دیگر موشی به آن نزدیک نخواهد شد.
یک آن، موشِ گرفتار جیغی کشید و انگار دیگر موشها را برای کمک خبر کرده باشد، جلوی سنگر پر از موش شد. موشها به گربۀ بیچاره حمله بردند
و از سر و کولش آویزان شدند. گربه میومیو میکرد و به عجز افتاده بود.
وقتی دید کاری از دستش برنمیآید فرار را بر قرار ترجیح داد.
🔸️من و علی مثل مستندهای جذاب حیات وحش، مات این صحنه شده بودیم و خشکمان زده بود.
وقتی گربه فرار کرد به علی گفتم:
«این گربه گناه داشت. اومده بود به ما کمک کنه؟ و الان ما باید بهش کمک کنیم. بلند شو بریم نجاتش بدیم.»
🔸️علی با حرف من جستی زد و از سنگر بیرون پرید و من هم دنبال او دوان شدم.
جلوی سنگر یک راهروی اِلمانند بود تا از ورود ترکشهای مستقیم جلوگیری کند.
هنوز کامل از این راهرو بیرون نرفته بودم که گلولۀ توپی به سقف سنگر اصابت کرد و سنگر خراب شد.
من که در حال دویدن بودم، افتادم و فقط پایم زیر گونیها ماند. شنیدم از دیگر سنگرها بچهها داد میزنند:
«سنگر اطلاعات رو زدن... بچهها زیر آوار موندن.»
🔸️همگی سریع خودشان را به ما رساندند و وقتی ما را صحیح و سالم دیدند گفتند:
«مگر شما نباید این وقت روز در حال استراحت باشید؟ اینجا چه میکنید؟»
ادامه دارد......
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐⚘
🌿🍀🌿
💥قال الامام الباقر عليه السلام :
🔸️اَ لْبِرُّ وَ الصَّدَقَةُ يَنْفيانِ الْفَقْرَ
و يَزيدانِ فِى الْعُمْرِ
🔸️وَ يَدْفَعانِ عَنْ صاحِبِهِما سَبعينَ
ميتَةَ سوءٍ ؛
💥امام باقر عليه السلام فرمود:
🔸️كار خير و صدقه، فقر را مى بَرند،
بر عمر مى افزايند
🔸️و هفتاد مرگ بد را از صاحب خود
دور مى كنند.۱
-------------------------
۱-ثواب الاعمال الصدوق ، ص 141
💐⚘💐
🔸️کار امروز را به فردا واگذار نکنیم
💥آیت الله بهجت(ره) فرمودند:
خوب است انسان کار امروز را به فردا، بلکه کار هیچ ساعتی را به ساعت دیگر احاله نکند،
مگر از روی عذر؛ وگرنه نمی داند که
بعد از این ساعت چه طور می شود.
🔸️ یادم می آید زمانی در ایام تحصیل مریض بودم، و نمی توانستم درس بخوانم و فکر کنم و فرمایش استاد
را تعقل نمایم،
ولی می توانستم تا محل درس که مقبرهی آقا محمد تقی شیرازی -رحمه الله - بود بروم
و در مجلس درس استاد شرکت کنم. اگر نمی رفتم درس فوت می شد، و اگر می رفتم نمی توانستم دربارهی مطالب استاد فکر و تعقل کنم؛
لذا با خود گفتم: می روم و تنها الفاظ
را بدون فکر و نظر، در خاطر می سپارم و یادداشت می کنم.
🔸️به درس رفتم و از اول تا آخر درس، فقط الفاظ را بدون فکر، حفظ و بعد از درس ثبت کردم
و عملا حتی یک لفظ را از قلم نینداختم ولی در باره ی آن هیچ فکر نکردم.
🔸️ بعد که حالم مساعد شد، به نوشته ها مراجعه کردم دیدم که درست ضبط
کرده ام.
🔸️بار دیگر مریض شدم، دیدم نمی توانم در درس شرکت کنم، به درس نرفتم ولی نوشته های دیگران را گرفتم و درج کردم.
🔸️ مقصود این که: اگر انسان کاری را
که می توانست در وقتش بکند، ولی نکرد، چه بسا بعد دیگر نتواند آن را انجام دهد.
🔸️ بنابراین، نباید انسان درس ها
و غیر آن را از وقت خود به وقت و زمان دیگر احاله کند.
چرا که چه بسا دیگر موفق به انجام
آن نشود،
چون در آن زمان هم کارها و وظایفی برای او پیش می آید که دیگر نمی
تواند آن کار فوت شده را جبران
نماید.۱
---------------------
۱- در محضر بهجت ص۳۳۵ و ص۳۳۶
💐⚘💐
💥خاطره:
دانایی مشغول نوشتن با مداد بود.
کودکی پرسید: چه می نویسی؟
دانا لبخندی زد و گفت:
مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم.
می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی!
🔸️پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید.
عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن ها را به دست آوری.
🔸️اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست!
🔸️دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنجش می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می برى از تو انسان بهتری می سازد!
🔸️سوم: مداد همیشه اجازه میدهد برای پاک کردن اشتباه از پاك كن استفاده کنی؛ پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست!
🔸️چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است؛ پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید!
🔸️پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد؛ پس بدان هر کاری در زندگی ات مى كنى، ردی از آن به جا مى ماند؛ پس در انتخاب اعمالت دقت کن
@mollanasreddin
💐⚘💐⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 زیبای ایران...جان پناه
🔸️ارتفاعات البرز مرکزی - مازندران.۱
۱- فیلم از حامد تیزرویان
@Farsna
💐⚘💐
🌿🍀🌿
فصل هشتم : صفحه ششم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
گفتیم: «بازی موش و گربه ما رو نجات داد، وگرنه ما الان باید زیر آوار باشیم.»
بعداً به علیآقا گفتم:
«اون گربه ما رو از شر موشها نجات نداد، اما باعث نجات ما از شرّ توپ ویرانگر شد.»
🔸️پس از اتمام مأموریت در دیدهبانی، دوباره به گروه غواصی برگشتم. یک روز در حال تمرینِ صبحگاهیِ شنا بودیم که علیآقا از قرارگاه کربلا آمد و همه را فراخواند.
سریع لباسهایمان را عوض کردیم و خدمتش رفتیم.
«علیآقا، خیر باشه. مگه چه خبره؟»
«ساکها رو ببندید که قراره عدهای به زیارت امامرضا برن.»
با شنیدن این خبر، ذوقزده شدیم و به ثانیهای دلم در صحنوسرای باصفای حضرتش پر گرفت.
یاد آخرین زیارتم افتادم که سالها پیش با مادرم نصیب شده بود.
آن زمان آنقدر بچه بودم که وقتی به جادۀ شمال رسیدیم و از بلندی، ماشینهای دوردست را دیدم به مادرم گفتم: «من از اون ماشین کوچولوها میخوام.»
🔸️حالا بعد از سالها دوباره باب زیارت به رویم باز شده بود و خودم را در حرمش تصور میکردم.
همهمۀ رزمندگان فرونشست تا ببینیم این عده چه کسانی هستند.
علیآقا ادامه داد: «سهمیۀ واحد اطلاعات یه اتوبوس بیشتر نیست و کسایی که قراره برن، با قرعهکشی انتخاب میشن، حتی من.»
گفتیم: «بدون رئیس کاروان که نمیشه؛ یا شما یا عمواکبر باید بیاید.»
گفت: «حالا قرعه بندازیم ببینیم چی میشه.
اما نام هرکس که دراومد میتونه یه نفر از خانواده رو همراهش بیاره.»
من در همان مدت، عقد اخوتها را شروع کرده بودم و علاوهبر سیدمجتبی، برادران دیگری در واحد اطلاعات داشتم. در بین برادران، اولین قرعه بهنام سیدمجتبی افتاد.
خوشحال شدم. سیدمجتبی هم خوشحال بود که این زیارت فرصتی است تا خانوادههایمان باهم آشنا شوند و برادریمان مستحکمتر شود.
🔸️ دومین نفر نام میرزایی، برادر دیگرم درآمد و این گمان را تقویت کرد که جمع برادرانۀ ما برای زیارت طلبیده شده است.
برادر سومی هم بود که نامش را فراموش کردهام، اما قرعه به نامش افتاد. دیگر همه میگفتند نفر بعد شیراوند است.
من دلم پیش امامرضا(ع) بود. واقعاً زیارت را میخواستم و از توسل، دعا و التماس چیزی کم نگذاشتم. تا آخرین قرعه هم امید داشتم نامم را بشنوم اما خبری از نام شیراوند نبود.
🔸️خیلی دلم شکست. از درون ویران بودم، اما به روی خودم نمیآوردم. دوستان بیشتر از من بیقراری نشان دادند و به علیآقا سفارش مرا میکردند. صدای سیدمجتبی را شنیدم که میگفت: «شیراوند طلبۀ ماست. بذار با ما بیاد، روضهای، احکامی، حدیثی برامون بخونه.»
🔸️تشکرآمیز گفتم: «برادر، خب امامرضا نمیخواد من باشم؛ دیگه شما چه اصراری دارید؟»
بچهها از روی ظاهر من فکر و گمان خیری داشتند و از افسوس و دلداری و پیگیریهای آنان برمیآمد که آقای شیراوند، ما هکذا الظن بک! اما من خودم از باطن خودم خبر داشتم و راضی شدم که در جمع خوبان نباشم.
از آمدن علیآقا تا حرکت بچهها چند ساعتی بیشتر زمان نبرد. زائران مشهد، سریع کولهبارشان را جمع کردند و برای برگشت به جایجای استان همدان و برداشتن خانوادهها مهیا شدند.
هنگام خداحافظی با بچهها سختترین دقایق برای من بود.
بغض بر گلویم چنگ انداخته بود و دلم داشت از جا کنده میشد. در آغوش سیدمجتبی دیگر اختیار از کف دادم و به گریه افتادم. سید گفت: «بیا جای من برو.»
🔸️گفتم: «اصلاً و ابداً. امامرضا تو رو دعوت کرده و باید بری.»
تنها چیزی که برایم باقی مانده بود التماسدعایی بود که از زبانم نمیافتاد: «تو رو خدا ما رو فراموش نکنید. نایبالزیارۀ ما هم باشید.»
زودتر از آنچه فکرش را کنیم بعدازظهر رسید. مشهدیها رهسپار شدند و ما را در سکوتی که از آنان بهجا مانده بود، تنها گذاشتند.
🔸️همزمان، اتفاقاتی در جزیرۀ مجنون در حال رخ دادن بود.
مقر ما با خط مقدم فاصلۀ زیادی داشت، اما از دور مشخص بود تحرکات دشمن زیاد شده و در حال ریختن آتشتهیۀ سنگین در خط مقدم است. با این اتفاقات، عمواکبر که حالا فرماندهی را بهدست داشت، برای کسبتکلیف به مقر فرماندهی رفت.
ادامه........
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐
🌿🌸🌿
💥عَنِ الرِّضا عَنْ اَبيه عليهماالسلام
🔸️ «ِاِنّ رَجُلاً سَأَلَ اَبا عَبدِاللّه ِ عليه السلام
مـا بـالُ القُـرآنِ لا يَزْدادُ عِنْـدَ النَشْـرِ وَالـدِراسةِ اِلاّ غَضـاضَةً؟
🔸️ فَقـالَ; لاَنَّ اللّه َ تبارَكَ وَ تَعـالى
ُّّّلَم يَجْعَـلْهُ لِزَمـانٍ دوُنَ زمانٍ،
وَ لا لِناسٍ دُونَ نـاسٍ،
🔸️ فَـهُوَ فى كُلِّ زَمـانٍ جَديدٌ،
🔸️ وَ عِنْدَ كُلِّ قَـوْمٍ غَضٌّ اِلى يَـومِ القيـامَةَ».
💥امام هشتم عليه السلام از امام كاظم
عليه السلام نقل مى كند
كه فرمودند:
🔸️ مردى از امـام صادق عليه السلام پـرسيد چگونه است كه قـرآن هـر چه خـوانده و منتشـر مى شـود جز بر
تازگى و طـراوتش افـزوده
نمى شـود؟
💥 امام صـادق عليه السلام فرمود:
🔸️زيرا خـداوند آنرا براى زمان
و مردم خـاصى قرار نـداده اسـت،
🔸️ بنـابراين در هر عصـرى نو،
🔸️ پيـش هر ملتى تا روز قيـامت
تازه و شـاداب اسـت.۱
--------------
۱- جامع الاخبار و الآثار، كتاب القرآن، ج 1، ص 169.
🌾🌺🌾
🍂⚘🍂⚘
🔸️چرا قرآن، غیبتِ دیگران را به خوردن گوشت برادر مرده تشبیه كرده است؟
پاسخ: دلائل متعددی برای این تشبیه
بیان شده است.
اَیُحِبُّ اَحَدکُم ان یَاکُلَ لَحم اَخیه مَیتا ۱
آیا دوست دارد یکی ازشما گوشت جنازه( مرده ) برادرش را بخورد؟
۱🔸️. مُرده، روح ندارد تا از خود دفاع كند و شخصى هم كه مورد #غیبت قرار مى گیرد، حضور ندارد تا از خود دفاع كند.
۲🔸️. غیبت، ریختن آبرو است و آبرو كه رفت، قابل جبران نیست. همان گونه كه گوشت مرده، اگر كنده شود، قابل جبران نیست.
اگر مالى گم شود، قابل جبران است امّا آبرو كه رفت، دیگر جبرانش سخت است و تفاوتى هم نمى كند كه به قصد جدّى باشد یا از روى شوخى و مزاح، زیرا درهر دو صورت، آبروى طرف مى ریزد.
۳🔸️-گوشت به تدریج رشد میکند ولی یکباره خورده می شود آبرو هم به تدریج پیدا میشود ولی غیبت کننده یک مرتبه آن را می ریزد انسان سالها زحمت کشیده کتاب ویژه و آبروی کسب کرده است و شما با غیبت کردن نتیجه زحمات او را نابود می کنید۲
🔸️ غیبت كننده اگر توبه كند آخرین كسى است كه وارد بهشت مى شود، و اگر توبه نكند نخستین كسى است كه وارد آتش مى گردد.
🔸️ روز قیامت فردى را مى آورند و او را در پیشگاه خدا نگه مى دارند و كارنامه اش را به او مى دهند، اما حسنات خود را در آن نمى بیند. عرض مى كند: الهى! این كارنامه من نیست! زیرا من در آن طاعات خود را نمى بینم! به او گفته مى شود: پروردگار تو نه خطا مى كند و نه فراموش. عمل تو به سبب غیبت كردن از مردم بر باد رفت.۳
سپس مرد دیگرى را مى آورند و كارنامه اش را به او مى دهند. در آن طاعت بسیارى را مشاهده مى كند. عرض مى كند: الهى! این كارنامه من نیست! زیرا من این طاعات را بجا نیاورده ام! گفته مى شود: فلانى از تو غیبت كرد و من حسنات او را به تو دادم.» ۴
---------------------
۱- سوره حجرات آیه ۱۲
۲- بیان از دانشمند گرامی استاد
معظّم جناب آقای قرائتی
در کتاب تمثیلات ص۷۹
۳ جامع الأخبار، ص 147
۴- تفسیر نور ص۳۰
@hekmaat
💐🍂💐🍂
💥خاطره
روزی حاکمی به وزیرش گفت:
امروز بگو بهترین قسمت گوسفند را برایم کباب کنند و بیاورند.
وزیر دستور داد خوراک زبان آوردند.
چند روز بعد حاکم به وزیر گفت:
امروز میخواهم بدترین قسمت
گوسفند را برایم بیاوری
و وزیر دستور داد باز هم خوراک زبان آوردند.
حاکم با تعجب گفت:
یک روز از تو بهترین خواستم و یک روز بدترین هر دو روز را زبان برایم آوردی چرا؟؟؟
وزیر گفت:
"قربان بهترین دوست برای انسان زبان اوست و بدترین دشمن نیز باز هم زبان اوست"
قدر 4 چیز را پیش از از دست دادن بدان :
۱ـ ثروت را قبل از فقر
۲ـ سلامتی را قبل از بیماری
۳ـ جوانی را قبل از پیری
۴ـ زندگی را قبل از مرگ
🆔 @molanasrodin
🌾🌾🌾
🌿🍀🌿
🔸️فصل هشتم : صفحه هفتم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
شب را با صدای خمپارهها خوابیدیم و صبح را طبق برنامۀ هر روز آغاز کردیم. بعد از نماز صبح در حال غواصی بودیم که گفتند:
«آب دستتونه بذارید زمین، سریع لباس رزم بپوشید و خودتونو به خط مقدم برسونید.»
گفتیم: «مگه چی شده؟»
گفتند: «عمواکبر از مقر تماس گرفته و گفته توی خط مقدم به نیرو نیازه. عجله کنید.»
🔸️جنگی آماده شدیم و با تجهیزاتی که دستمان بود به خط مقدم رفتیم. آنجا ما را در اختیار گردان 155 بهفرماندهی حاجستار ابراهیمی قرار دادند.
حاجستار ما را توجیه کرد و گفت: «در شرایط سختی قرار داریم.
دشمن خط ما رو شکسته و سه-چهار کیلومتر عمقی جلو اومده. البته بهلطف بچههای تخریب، قبل از عقبنشینی، جاده با تیانتی منفجر شده و تانک و ماشین نمیتونه جلو بیاد؛ اما بههرحال نفراتشون نفوذ کردن و در حال پیشروی هستن.
شما بچههای اطلاعات چون با منطقه آشنایید میتونید کمک خوبی باشید.
اگر دیر بجنبیم، کل جزایری که امام تأکید به حفظ اونها داشتن از دستمون میره.»
🔸️پس ازآن حاجی دستۀ ما را به دو گروه تقسیم کرد و برای بازپسگیری جاده مأموریت داد:
«همزمان به دل دشمن نرید؛ ابتدا گروه اول جلو بره، بعد گروه دیگه حرکت کنه.»
من مسئولیت گروه اول را بهعهده داشتم و فرماندهی دسته بهعهده حسینعلی مرادی بود. رزمندهای اهل نهاوند و فرماندهی دلیر و بیباک. حدود بیست نفر نیرو آرپیجیزن و تیربارچی در اختیارمان بود.
🔸️محوری که بعثیها در آن پیشروی کرده بودند یک جادۀ باریک در دل آب بود که فقط یک ماشین میتوانست از آن عبور کند.
وسط جاده یک کانال بود که باتوجهبه آتش سنگین دشمن و خاک نرم و دستیِ جاده، دیگر اثر قابلتوجهی از آن باقی نمانده بود.
🔸️من و حسینعلی جلو افتادیم و نیروها پشتسرمان حرکت کردند.
دشمن با دیدن ما، حجم آتش را زیاد کرد و پشتسرهم بر این جاده خمپاره ریخت. کارمان این بود که از این جای خمپاره به آن جای خمپاره میدویدیم. در آنجا میماندیم تا خمپارۀ بعدی بیاید و سپس بلند میشدیم و خودمان را در گودال بعدی میانداختیم. بعضاً با همین خمپارهها مجروح یا شهیدی میافتاد، اما زمانی برای درنگ نبود و فقط به جلو رفتن فکر میکردیم.
شرایط آنقدر دهشتناک بود که لحظهای به فکر شهادت افتادم.
گفتم شاید حکمت دعوت نکردن امامرضا(ع) این بود که بههمراه شهدا از اینجا به زیارتش برویم.
🔸️پس از دقایقی، به سنگرهای کمین متفرقهای رسیدیم که تا دیشب دست خودمان بود و حالا دشمن در آنها نیرو مستقر کرده بود. در فاصله ده-بیستمتری، درگیری آغاز شد. بعضی از بچهها آرپیجی میزدند و بعضی مثل من تیراندازی میکردند. تیر مستقیم دشمن از ما شهید و مجروح میگرفت، اما درنهایت، این دشمن بود که عقب میکشید و اگر از تیرهای ما جان سالم بهدر میبرد، فرار میکرد.
با آتش سنگین خمپاره، بهمحض پاکسازی یک سنگر، جلو میرفتیم و با سنگرهای دیگر درگیر میشدیم. در جاده، جانپناهی در برابر تیر مستقیم آنان نبود. فقط در فواصل نامعین بشکههایی پر از خاک قرار داشت که میشد پشت آن سنگر گرفت.
پس از تمام شدن سنگرها و عقب راندن تمام بعثیها، خاکریز کوتاهی که با گونی سنگری درست شده بود هویدا شد. ناباورانه به حسینعلی گفتم: «خط همینه؟»
گفت: «آره؛ رسیدیم.»
🔸️مقدار باقیمانده را دویدیم و خودمان را پشت خاکریز مخفی کردیم. با دیدن جادۀ منفجرشدهای که حاجستار گفته بود، یقین کردم کل مسیر پاکسازی شده است و خیالم راحت شد.
من و حسینعلی آنقدر درگیر جلو رفتن بودیم که غافل از بچهها، برای مدتی از پشتسر خبری نداشتیم.
یک لحظه به خود آمدم و گفتم بچهها چه شدند؟
بهدنبال جواب سر برگرداندم تا از وضعیت آنها مطلع شوم. با دیدن پشتسر، مو به تنم سیخ شد. همۀ بیست نفر نیرو شهید و مجروح افتاده بودند و فقط من و حسینعلی به خاکریز رسیده بودیم.
از ابتدای مسیر تا همین چندصد متری ما که سری جدا افتاده بود، دشمن تلفات گرفته و کسی را سالم نگذاشته بود.
ادامه دارد....
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
💔جنگ_تحمیلی
@mahale114
🌿🍀🌿
💥قال علی عليه السلام
🔸️إيّاكَ و الكلامَ فيما لا تَعرِفُ طَريقَتَهُ
و لا تَعلَمُ حَقيقَتَهُ ؛
🔸️فإنّ قَولَكَ يَدُلُّ على عَقلِكَ ،
🔸️و عِبارَتَكَ تُنْبئُ عَن مَعرِفَتِكَ .
💥امام على عليه السلام فرمود:
🔸️ بپرهیز از سخن گفتن درباره آنچه
كه راهش را نمى شناسى
و حقيقتش را نمى دانى؛
🔸️ زيرا سخن تو، نشانگر خرد توست
🔸️و بيان تو ،از شناخت تو خبر مى دهد۱
----------------------
۱-غرر الحكم : 2735.
💐⚘💐
💥 رهبرمعظم انقلاب در دیدار مردم قم:
▪️کار را به لحظه باید انجام داد. توابین برای انتقام خون مطهّر امام حسین آمدند جنگیدند، کشته شدند، همهشان کشته شدند، اما در تاریخ اینها را مدح نمیکنند. چرا؟ چون دیرجنبیدند.
🔸️ شما که میخواستید خونتان را در راه امام حسین بدهید، چرا در اول محرّم، دوم محرّم نیامدید، یک کاری اقلاً صورت بدهید؟
آنجا میایستید تماشا میکنید، امام حسین به شهادت میرسد، بعد دلتان میسوزد، آن وقت میآیید در میدان.
این کار را به هنگام انجام ندادن
این جور است.
🔸️کار را به هنگام باید انجام داد. نباید غفلت کنیم از وظیفهای که عقل و شرع به عهدهی ما گذاشته.
باید بدون تأخیر وارد میدان بشویم. نباید تأخیر داشته باشیم.
🔸️ آن وقت به تناسب اهمیتی که آن کار دارد، خطرات را به جان بخریم.
۱۴۰۱/۱۰/۱۹
💐⚘💐⚘
🗡🔫💣شاهکار متخصصین (8)
🔴 نقل قول کیسینجر از سخنرانی در شورای اصلاح نژاد سازمان جهانی بهداشت در 25 فوریه 2009:
🔻زمانی که مردم واکسیناسیون اجباری را بپذیرند، بازی تمام میشود. آنها هر چیزی را میپذیرند؛ شامل اهدای اجباری خون یا اعضای بدن "برای منافع عمومی".
🔻ما میتوانیم کودکان را بهطور ژنتیکی اصلاح و یا آنها را عقیم کنیم - "برای منافع عمومی" ! ... تولید کنندگان واکسن میلیاردها دلار درآمد خواهند داشت و بسیاری از شما در این اتاق سرمایهگذاران آینده هستید. این یک معامله بزرگ برد-برد است. ما گله را از بین میبریم و گله برای خدماتی که به نابودی آنها میانجامد به ما پول میدهد ! »
⚠️ به تاریخ توجه کنید؛ حدود ۱۲ سال پیش این بیانات با این صراحت اعلام شده بود.
🔥💔🔎💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞عوارض واکسن های اهدایی بیل گیتس و بن سلمان به کودکان یمنی
۸ سال پیش در اوج حمله ی عربستان، سازمان بهداشت جهانی با پول بیل گیتس و بن سلمان به کودکان یمنی واکسن های مختلف تزریق کردند
👌حالا نتیجه واکسن ها را به اسم گرسنگی منتشر میکنند تا اصل داستان برای ساده لوحان پوشیده بماند همان سناریویی که با کودکان آفریقایی انجام دادند.
🔸️الان به اسم قحطی در یمن دارن عوارض_واکسن را پنهان می کنن
سازمان ملل حامی آل سعود و بهداشت جهانی حامی آل سعود و اسرائیل چطور دلش سوخته برای شیعیان دارو و واکسن میفرسته؟
🔸️سازمان_ماسونی_بهداشت_جهانی
➖ ➖ ➖ ➖
⏰
@yamahdiadrekni72
💔💔♨️💔
💥خاطره:
روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟
بهلول گفت: نه!
پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟
بهلول گفت: نه!
🔸️پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟….
💥بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟
گفت: نه!
💥بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟
گفت: نه!
💥سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!
مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست!
💥بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!
@mollanasreddin
🌾🌾🌾
🌿🍀🌿
🔸️فصل هشتم : صفحه هشتم :
نماز ناتمام
💥خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
حسینعلی را متوجه وضعیت کردم و گفتم: «حالا چهکار کنیم؟»
او بلدِ کار بود. گفت: «باید جا عوض کنیم.»
راست میگفت. با جا عوض کردن و تیراندازی از نقاط مختلف خاکریز، دشمن گمان میکرد بسیاریم و در سنگرها نیروی کافی گذاشتهایم. درحالیکه دو نفر بیشتر نبودیم و در سنگرها هم خبری از نیرو نبود.
🔸️برای اجرای این نظر، همینکه آمدیم جدا شویم، در فاصلۀ چندمتری بینمان خمپارهای فرود آمد و هردوی ما را پرت کرد. با این انفجار ترکشهای ریز به سر و کمرم و ترکش بزرگی در بازویم فرورفت. خون از دستم جاری بود و از انگشتانم شُرّه میکرد.
حسینعلی بهظاهر مجروحیتی نداشت، اما موج شدیدی او را گرفته بود و گیج و منگ در تیررس دشمن ایستاده بود. هرچه داد زدم «حسینعلی بشین.»، گوشش سنگین بود و صدایی نمیشنید.
خودم را بهسختی به او رساندم و او را نشاندم.
تا دقایقی همینطور بود و حال خوشی نداشت. وقتی به خودش آمد، گفتم: «الان چه کنیم؟»
گفت: «باید برگردیم، وگرنه اسیر میشیم.»
🔸️با بیسیمی که داشت درخواست نیروی تازهنفس کرد. خودش بازوی مرا بست و باهم بهسمت عقب راه افتادیم. ساعتی بیش نبود که با این نیروها آشنا شده بودم و خیلی از شهدا را نمیشناختم.
با زنده برگشتنم از آن معرکه، جز افسوس چیزی نداشتم. رانده از زیارت، مانده از شهادت، بهغبطه از کنار شهدا عبور میکردم و از روی ماهشان، به نگاهی بهرهمند میشدم.
در این بین، حمید نظری از بچههای اطلاعات را شناختم.
چهرۀ چون گل شکفتهشدهاش کامل در خاطرم ثبتوضبط شد.
همانطور که در وصیتنامهاش آمده، واقعاً انگار شهادتش عروسیاش بود.
🔸️در بین راه، بچههای تازهنفس گروه دوم را دیدیم. آنها را راهنمایی کردیم و گفتیم: «ما حال خوشی نداریم و فقط تونستیم زخم مجروحان رو ببندیم؛ اما شما اونا رو بیارید عقب.»
به هر صورت، به عقبه رسیدیم. باتوجهبه خون زیادی که از من رفته بود بسیار تشنه بودم.
از هرکس تقاضای آب میکردم آب نمیداد و میگفت برای زخمت خوب نیست. آب جزیره نیز از فرط ماهیهای گندیده، بوی زُحم و تعفن گرفته بود و نمیشد به آن نزدیک شد. همان لحظه دیدم عدهای نشستهاند و دارند هندوانه میخورند. به آنها گفتم: «خیلی تشنهام، یه تیکه به من میدید؟»
🔸️یکی از آنها دلش برایم سوخت و یک قاچ به من داد. تا کسی جلویمان را نگرفته، سریع از دستش قاپیدم و گازی به آن زدم. جایتان خالی، در گرمای تابستان با آن عطش عجیبوغریب، خنکای این هندوانه حالم را سر جا آورد.
حسینعلی هنوز به کار میآمد، اما من برای مداوا باید به عقب میرفتم.
🔸️ آمبولانسی درهایش باز بود و داشت مجروحان را را سوار میکرد. خودم را گوشهای از آن جا کردم و راه افتادیم. در راه، وقتی به مقر فرماندهی رسیدیم به راننده گفتم:
«من از نیروهای اطلاعات هستم، اجازه بده چند دقیقه گزارش خط مقدم رو به فرمانده بدم و برگردم.»
راننده قبول کرد. سریع رفتم عمواکبر را پیدا کردم و گفتم: «حاجی، خط الان با از دست دادن یک گروه پاکسازی شد. گروه دوم هم بعد از ما به خط رفت، اما اگر میخواید برای جاده کاری کنید توی روز فایده نداره، شب برید جلو و حتماً تا صبح سنگرسازی رو کامل کنید تا بتونید دوام بیارید.»
🔸️عمواکبر «خداقوت» می گفت و راهیام کرد تا به بیمارستان برسم. دیگر خبردار نشدم چه اتفاقی برای جاده افتاد، اما بعد از ما، طرح جامعی برای بازپسگیری و پیشروی دوباره در جزیرۀ مجنون توسط تیپ انصارالحسین(ع) تهیه شد که به عملیات «انصار» نام گرفت.
طی این عملیات، دشمن بعثی بهطور کامل عقب رانده شد و مواضع ما دیگربار تثبیت گردید.
سوار آمبولانس شدم و بهسمت بیمارستان حرکت کردیم. وقتی اسم بیمارستان را روی تابلو ورودی دیدم، آرام شدم. نوشته بود بیمارستان صحرایی امامرضا(ع). گفتم: «یا امامرضا، بازهم خوب شد اگر به حرمت نرسیدیم به این دارالشفا که به نام شما مزین شده، رسیدیم.»
🔸️آنجا اولین امدادگر که آمد معاینه کند گفتم: «برادر، سرپایی منو مداوا کن، برگردم خط.»
«برگردی خط؟ برگشتی در کار نیست. با این وضع زخمی که داری باید بری پشت جبهه.»
ادامه دارد.........
⚘بیاد_شهدا
⚘دفاع_مقدس
⚘جنگ_تحمیلی
@mahale114
💐⚘💐
🌿🍀🌿
💥قال علی عليه السلام :
🔸️إنّ لِسانَ المؤمنِ مِن وَراءِ قَلبِهِ ،
و إنّ قَلبَ المُنافِقِ مِن وَراءِ لِسانِهِ ؛
🔸️لأنّ المؤمنَ إذا أرادَ أن يَتكَلّمَ
بكلامٍ تَدَبَّرَهُ في نَفسِهِ ،
فإن كانَ خَيرا أبداهُ و إن كانَ شَرّا
و اراهُ ،
🔸️و إنّ المُنافِقَ يَتكَلّمُ بما أتى على
لِسانِهِ لا يَدري ما ذا لَهُ و ما ذا علَيهِ .
💥امام على عليه السلام فرمود:
🔸️ زبان مؤمن، در پشت دل اوست
و دل منافق، در پشت زبان او؛
🔸️ زيرا مؤمن هرگاه بخواهد سخنى
بگويد، ابتدا درباره آن مى انديشد؛
اگر خوب بود اظهارش مى كند
و اگر بد بود آن را پنهان مى دارد.
🔸️ اما منافق هرچه به زبانش آيد
مى گويد، بى آن كه بداند چه سخنى
به سود و چه سخنى به زيان اوست.۱
-----------------
۱-نهج البلاغة : الخطبة 176.
💐⚘💐
🌾🌾🌾
💥 حکایت جالب آیةالله بافقی قدسسره از کاربرد توکل:
💥عالم ربانی، مرحوم آیةالله شیخ محمدتقی بافقی قدسسره بعد از شهریور 1320 تصمیم گرفت،
(ایشان عالم مبارز دوران رضا خان بود. در قضیه کشف حجاب ،زن شاه درحرم حضرت معصومه س کشف حجاب کرد
و ایشان اعتراض کردند.
رضا خان پس از دستگیری ایشان
و مضروب کردن ایشان به شهر ری
تبعید کرد)
دوباره به قم بیاید و عدهای نیز ایشان را دعوت کرده و قول دادند امکانات زندگی در اختیار این عالم مجاهد بگذارند,
💥 مرحوم آیةالله سیدحسین بدلا قدسسره که از دوستان ایشان بود، در اینباره روایت شنیدنی و جالبی نقل کرده است:
💥 آقای بافقی به قم بازگشتند و پس از تحمل برخی از سختیها، در خیابان حضرتی در خانهی محقر اجارهای سکونت گزیدند.
من وقتی به دیدارشان رفتم زمستان بود، دیدم زندگی بسیار محقری دارند، ولی صبور و رضایتمندند.
هنگام مراجعت به شهر قم با اینکه عدهای قول داده بودند، اما هیچکس پیش او نیامد،
لذا به همان محلی که از آنجا دستگیر شده بود؛ یعنی حرم و مسجد بالاسر حضرت معصومه سلاماللهعلیها وارد شده و چند شبانهروز در همان جا بودند،
💥 خودش میگفت: خداوند میخواست بدین وسیله مرا تنبیه کند؛ زیرا به غیر او اعتماد نموده و توکل کردهام، چون فقط به اطمینان آنان به قم آمدم، خداوند چنین پیشآمدی را آورد تا من متنبه گردم.
🔸️ وقتی از نجف به قم میآمدم، هیچ شهرتی هم نداشتم و کسی مرا نمیشناخت.
توکلم فقط به خدا بود لذا خداوند مقدمات و اسباب زندگیام را در قم به سادگی فراهم آورد؛ به اینصورت که در کرمانشاه به یک نفر از اهالی قم که قبلاً با او آشنائی داشتم، برخوردم که به زیارت عتبات میرفت،
او کلید منزل خود در قم را به من داد و گفت: برو آنجا سکونت کن و من آمدم در منزل او نشستم؛ ولی اکنون که توکل کامل به خدا نداشتم، او مرا بیدار و متنبه کرد.
💥آن که بیند او مسبب را عیان
کی نهد دل بر سببهای جهان
➕ متن کامل 👈 yon.ir/Emt4F
🔰 @ofogh_howzah
💐🍂💐🍂
چرا انسان در قیامت از نزدیکانش فرار میکند؟.mp3
1.91M
🔸️ چرا انسان در قیامت از نزدیکانش فرار میکند؟
💥بیان از حجةالإسلام دکتر رفیعی
🆔 @balagh_ir
💐⚘💐