📌حيات طيبهاى كه خداوند به زن و مرد نكو كردار وعده داده است حياتى حقيقى و جديد است كه مرتبهاى بالا و والا از حيات عمومى و داراى آثارى مهم مىباشد
🔸 در جمله "فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً" حيات، به معناى جان انداختن درچيز وافاضه حيات به آن است، پس اين جمله با صراحت لفظش دلالت دارد براينكه خداى تعالى مؤمنى راكه عمل صالح كند به حيات جديدى غيرآن حياتى كه به ديگران نيز داده زنده مىكند و مقصود اين نيست كه حياتش را تغيير مىدهد، مثلا حيات خبيث او را مبدل به حيات طيبى مىكند كه اصل حيات همان حيات عمومى باشد و صفتش را تغيير دهد، زيرا اگر مقصود اين بود كافى بود كه بفرمايد:" ما حيات او را طيب مىكنيم" ولى اينطور نفرمود، بلكه فرمود: ما او را به حياتى طيب زنده مىسازيم.
🔹پس آيه شريفه نظير آيه "أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ" است كه افاده مىكند خداى تعالى حياتى ابتدايى و جداگانه و جديد به او افاضه مىفرمايد.
🔸از باب تسميه مجازى هم نيست كه حيات قبلى او را بخاطر اينكه صفت طيب به خود گرفته مجازا حياتى تازه ناميده باشد، زيرا آياتى كه متعرض اين حيات هستند آثارى حقيقى براى آن نشان مىدهند، مانند آيه" أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ" و آيه سوره انعام كه در چند سطر قبل ذكرش كرديم همه اينها آثارى واقعى و حقيقى براى اين حيات سراغ مىدهند، مثلا نورى كه در آيه انعام است قطعا نور علمى است كه آدمى بوسيله آن بسوى حق راه مىيابد، و به اعتقاد حق و عمل صالح نائل مىشود.
🔹و همانطور كه او علم و ادراكى دارد كه ديگران ندارند همچنين از موهبت قدرت بر احياى حق و ابطال باطل سهمى دارد كه ديگران ندارند. چنانچه خداى تعالى در باره آنان فرموده:
" وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ" و نيز فرموده:" مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ" و اين علم و اين قدرت جديد و تازه، مؤمن، را آماده مىسازند تا اشياء را بر آنچه كه هستند ببينند، و اشياء را به دو قسم تقسيم مىكنند، يكى حق و باقى، و ديگرى باطل و فانى، وقتى مؤمن اين دو را از هم متمايز ديد از صميم قلبش از باطل فانى كه همان زندگى مادى دنيا و نقش و نگارهاى فريبنده و فتانهاش مىباشد اعراض نموده به عزت خدا اعتزاز مىجويد، و وقتى عزتش از خدا شد ديگر شيطان با وسوسههايش، و نفس اماره با هوى و هوسهايش، و دنيا با فريبندگىهايش نمىتواند او را ذليل و خوار كنند، زيرا با چشم بصيرتى كه يافته است بطلان متاع دنيا و فناى نعمتهاى آن را مىبيند.
🔹چنين كسانى دلهايشان متعلق و مربوط به پروردگار حقيقىشان است، همان پروردگارى كه با كلمات خود هر حقى را احقاق مىكند، جز آن پروردگار را نمىخواهند، و جز تقرب به او را دوست نمىدارند، و جز از سخط و دورى او نمىهراسند، براى خويشتن حيات ظاهر و دائم سراغ دارند كه جز رب غفور و ودود كسى اداره كن آن حيات نيست، و در طول مسير آن زندگى، جز حسن وجميل چيزى نمىبينند، از دريچه ديد آنان هر چه را كه خدا آفريده حسن وجميل است، و جزآن كارها كه رنگ نافرمانى اورا به خود گرفته هيچ چيز زشت نیست.
🔸اين چنين انسانى درنفس خود نور وكمال و قوت وعزت ولذت و سرورى درك مىكند كه نمىتوان اندازهاش را معين كرد ونمىتوان گفت كه چگونه است، وچگونه چنين نباشد وحال آنكه مستغرق در حياتى دائمى وزوال ناپذير، و نعمتى باقى وفناناپذير، ولذتى خالص ازالم و كدورت، وخير وسعادتى غيرمشوب به شقاوت است، واين ادعا، خودحقيقتى است كه عقل و اعتبار هم مؤيد آن است، وآيات بسيارى ازقرآن كريم نيز بدان ناطق است، وما دراينجا حاجت به ايراد آنهمه آيات نداريم.
🔹اين آثارزندگى جزبر زندگى حقيقى مترتب نمىشود، وزندگى مجازى بويى ازآن ندارد، خداوند اين آثاررا برحياتى مترتب كرده كه آن را مختص به مردم با ايمان و داراى عمل صالح دانسته، حياتى است حقيقى و واقعى و جديد، كه خدا آنرابه كسانى كه سزاوارند افاضه مىفرمايد.
واين حيات جديد و اختصاصى، جداى از زندگى سابق كه همه درآن مشتركند نيست، درعين اينكه غيرآن است با همان است، تنها اختلاف به مراتب است نه به عدد، پس كسى كه داراى آنچنان زندگى است دو جور زندگى ندارد، بلكه زندگيش قوىتر و روشنتر وواجد آثار بيشتر است، هم چنان كه روح قدسى كه خداى عزوجل آنرا مخصوص انبياء دانسته يك زندگى سومى نيست، بلكه #درجه سوم اززندگى است،زندگى آنان درجه بالاترى دارد.
🔸اين آنچيزى است كه تدبر درآيه شريفه مورد بحث آن را افاده مىكند، وخود يكى ازحقايق قرآنى است، وبا همين بيان، علت اينكه چراآن زندگى راباوصف طيب توصيف فرموده روشن مىشود، گويا ... حياتى است خالص كه خباثتى درآن نيست كه فاسدش كند ويا آثارش را تباه سازد.
ترجمه الميزان، ج12، ص: 492}