📌نقش تاریخ و شناخت محیط در فهم متون
بخش اول:
فیلسوف انقلاب اسلامی استاد شهید مطهری:
🔹در يک حدي- نه به معنايي که اينها(مارکسیستها) ميگويند- اين يک امر منطقي و واضح و روشني است که مثلًا براي شناختن حتي يک شاعر، ما ميگوييم عصر و زمان او را بايد بشناسيم و لهذا آنهايي که در احوال يک شاعر تحقيق ميکنند، يکي از فصولي که اختصاص ميدهند اين است که زمان او را معرفي ميکنند که معاصرانش چه کساني بودند و ... ميگويند اينها خيلي در شناخت آن شاعر تأثير دارد. يعني اگر ما آنها را ندانيم حتي تعبيرات شاعر را نميتوانيم درست درک بکنيم.
🔸 مثلًا اين شعر معروف حافظ:
ساقي به جام عدل بده باده تا گدا
غيرت نياورد که جهان پر بلا کند
راجع به «ساقي به جام عدل بده» قهراً از هرکسي بپرسند ميگويد مقصود جام و ساقي است و «به عدالت بده» يعني جام را به عدالت بده، ساقي تو که جام را در مجلس ميگرداني تبعيض قائل نشو، و از اين حرفها. يک وقتي در جايي ديدم دکتر فخرالدين شادمان گفته بود در آن زمان اين کلمه «جام عدل» يک اصطلاح بوده (و شايد به جاي «جام عدل» چيز ديگر را ميگفت، که بعدها نُسّاخ اشتباه کردند)؛ يعني اگر کسي به اصطلاح آن زمان آگاه باشد ميفهمد که مقصود حافظ از اين جمله چيز ديگري بوده.
بدون شناختن عصر حافظ امکان ندارد که انسان بتواند تعبيرات او را دريابد.
🔹يا شعر ديگر او: «به رکن آباد ما صد لَوْحَشَ اللَّه». مطرح بوده که «لوحش اللَّه» يعني چه؟ آيا صد لوحش، اللَّه؟ در اين صورت «لوحش، اللَّه» يعني چه؟ يا: لو، حش اللَّه؟ حش اللَّه هم باز معني ندارد. آنوقت آنهايي که وارد ادبيات هستند ميگويند اين، تعبير عاميانه جملهاي بوده که در آن زمان معمول بوده است. وقتي ميخواستهاند جايي را دعا بکنند، مثل اينکه ميگفتند شيرازِ محروسه ما حَرَسَهُ اللَّه، ميگفتند: لا اوْحَشَهُ اللَّه يعني خدا موجبات وحشت و ناامني برايش فراهم نکند. اين لا اوحشه اللَّه اينقدر در زبان عاميانه تکرار شده که لوحش اللَّه گرديده است: شيراز لوحش اللَّه، يعني لا اوحشه اللَّه. آنوقت حافظ ميگويد: «به رکن آباد ما صد لوحش اللَّه» صد بار دعا ميکند که لا اوحشه اللَّه.
خوب، انسان تا به آن زمان آگاه نباشد و زبان آن زمان را نداند کي عقلش ميرسد که «لوحش اللَّه» مخفف «لا اوحشه اللَّه» است؟
🔹يا خيلي چيزهاي ديگر که اشاراتي در شعر حافظ به وقايع زمان خودش هست که انسان اگر وقايع آن زمان را بداند ميفهمد:
در ميخانه ببستند خدايا مپسند
که در خانه تزوير و ريا بگشايند
اين شعر اشاره به يک داستاني ميکند که در آن زمان، امير مبارزالدين که يک آدم- به قول اينها- رياکاري بود براي گول زدن مردم چنين کاري کرده بود. انسان تا آن تاريخ را نداند نميفهمد اين شعر چه ميخواهد بگويد.
ادامه دارد ....
#تاریخ
#شناخت
#جامعهشناسی
#امتداد_حکمت_و_فلسفه
https://eitaa.com/hekmat121
📌نقش تاریخ و شناخت محیط در فهم متون
بخش دوم:
فیلسوف انقلاب اسلامی استاد شهید مطهری:
📌امتياز آيت اللَّه بروجردي
🔹اين مطلب درست است به اين معنا که تا محيط يک شخص دانسته نشود معنا و مفهوم جمله او فهميده نميشود. اين اتفاقاً در همه جا هست.
🔸 مرحوم آقاي بروجردي يکي از امتيازاتي که بر همه داشت و کسي در اين قضيه رقيب او نبود، اين بود که بر مسائل فقهي حتي از جنبه تاريخي احاطه داشت، يعني آن زمانها را ميشناخت، رجال و راويها را شخصاً ميشناخت که او اهل چه شهري بوده، در آن شهري که او بوده چه فقهايي بودهاند و چه مسائلي در آن جوّ مطرح بوده. ميآمد مثلًا ميگفت که «فلان راوي آمده از امام چيزي را سؤال کرده و امام جوابي داده.» خوب، معمولًا ديگران انگار اين را مجزا حساب ميکنند، کتاب وسائلرا باز ميکنند، فلان راوي فلان سؤال را از امام کرده، امام جواب داده، ظاهر عبارت اين است و قضيه تمام شد. ولي ايشان ميگفت اين راوي اهل فلان جا بوده و در آنجا فتواي فلان فقيه- مثلًا ابوحنيفه- رايج بوده و اين مسئله به اين شکل مطرح بوده، پس آنچه در ذهن اين راوي بوده که آمده سؤال کرده اين مسئله بوده است. آنوقت ذهن راوي را مشخص ميکرد که در ذهن او چه بوده. با توجه به اينکه او از محيط خودش آمده و آنچه در ذهنش مطرح بوده اين بوده، پس او وقتي از امام سؤال کرده اين را سؤال کرده، امام هم که جواب داده با توجه به مسئلهاي که در ذهن او بوده جواب داده است. ميديديم روايت معناي ديگري پيدا کرد، اصلًا معناي روايت فرق کرد، غير از آن چيزي شد که تا حالا ميگفتيم.
🔹همينطور هم هست؛ يعني اينکه يک نفر فقيه فقط بيايد مثلًا يک کفايهاي بخواند و رسائلي و مکاسبي، چهار صباحي درس خارج بخواند و بعد وسائلرا باز کند بگويد من فتوا ميدهم، جور در نميآيد؛ يعني تا انسان آن جوّ و محيط و تاريخ زمان و عصر ائمه را نشناسد و اينکه چه انديشهها و افکاري حاکم بوده و ائمه وقتي که مسئلهاي را بيان ميکردند چه را ميخواستند رد کنند و چه را ميخواستند اثبات کنند، [نميتواند مقصود روايت را درک کند.] برخي امور روي قرائن مقامي است. مثلًا ما الآن چون به جوّ و محيط خودمان آگاه هستيم يک کسي يک اشارهاي به مطلبي بکند ميفهميم که چه ميخواهد بگويد، بعد با توجه به آن، حرف ميزنيم. پنجاه سال ديگر حرفهاي ما اصلًا معني ندارد، ميگويند چه ميخواسته بگويد؟ چون آنچه او مختصر گفته با قرائن زمان بوده، ما هم با همان قرائن زمان جواب ميداديم. پنجاه سال ديگر قرائن از بين ميرود و فقط الفاظ باقي ميماند، در نتيجه معنايش عوض ميشود و اساساً يک چيز ديگر ميشود.
🔸تا اين مقدار البته حرف درستي است؛ يعني انسان اگر بخواهد افراد را بشناسد ولي با زندگي و احوال شخصي آنها کاري نداشته باشد و آنها را از جوّ و تاريخ خودشان مجزا بکند و هيچ نخواهد اطرافشان را روشن کند، نميتواند آنها را بشناسد؛ مثل اينکه بر يک کسي که در يک ظلمتي هست يک نورافکني بيندازند در همان حدي که فقط اندام او را نشان بدهد، او به اين وسيله شناخته نميشود؛ بايد جوّ و اطراف و محيط او را بشناسند، آنگاه او را در جوّ خودش خوب ميتوانند بشناسند.
🖊منبع: فلسفه تاریخ ج۳ ص۲۸ _ ۳۰.
#تاریخ
#شناخت
#فقاهت
#روايت
#شهید_مطهری
#امتداد_حکمت_و_فلسفه
https://eitaa.com/hekmat121