📚گذشت کنید
صاحب کتاب نور العین از تفسیر کاشفی نقل میکند: مرد صالحی بیست هزار درهم مقروض بود و هیچ وسیله ای برای پرداخت آن نداشت. روزی طلبکاری با شدت هر چه تمام تر قرض خود را مطالبه کرد و آنقدر سخت گرفت که مرد مقروض، گریان و افسرده به خانه رفت. این مرد همسایه ای یهودی داشت، همین که او را با وضعی پریشان مشاهده کرد گفت: تو را به حق دین اسلام سوگند میدهم بگو چه شده که این قدر ناراحتی؟! جریان را برایش شرح داد. یهودی داخل منزل خود شد و بیست هزار درهم برایش آورد و گفت: اگر ما با هم از نظر دین اختلاف داریم ولی همسایه ی یکدیگریم، شایسته نیست همسایه ی من به رنج قرض گرفتار باشد. او نیز آن پول را برداشت و نزد طلبکار آورد. طلبکار از این سرعت در پرداخت تعجب کرد و پرسید: از کجا تهیه کردی؟ او نیز جریان را برایش نقل کرد، در این موقع طلبکار داخل منزل شد و سند بدهکاری او را آورد و گفت: من از یک یهودی کمتر نیستم، سندت را بگیر، من طلبم را به تو بخشیدم و هرگز مطالبه نخواهم کرد. طلبکار همان شب در خواب دید قیامت برپا شده و نامههای اعمال در حرکت است، بعضی نامه ی عملشان به دست راست و برخی به دست چپ قرار میگیرد، در این حال نامه عمل او هم به دست راستش قرار گرفت و به او اجازه دادند بدون حساب وارد بهشت شود. پرسید: چه شد که بدون حساب باید وارد بهشت شوم؟ گفتند: وقتی تو جوانمردی کردی و سند آن مرد صالح را پس دادی، ما چگونه نامه ی عملت را ندهیم با این که رحمان و رحیم هستیم، همان طور که از حساب او گذشتی ما هم از حساب تو میگذریم.
📙پند تاریخ۲. پند تاریخ۱۱۱/۲ -۱۱۲؛ به نقل از: دار السلام ۲/ ۱۹۵ https://eitaa.com/hekmat66 https://t.me/maaref1346
فسار شتر بر دم خر بستن!
نقل است ساربانی در آخر عمر خود،
شترش را صدا میزند و به دلیل اذیت و آزاری که بر شترش روا داشته از شتر حلالیت میطلبد.
یکایک آزار و اذیتهایی که بر شتر بیچاره روا داشته را نام میبرد.
از جمله؛ زدن شتر با تازیانه، آب ندادن، غدا ندادن، بار اضافه زدن و...
همه را بر میشمرد و میپرسد آیا با این وجود مرا حلال میکنی؟
شتر در جواب میگوید همه اینها را که گفتی حلال میکنم، اما یکبار با من کاری کردی که هرگز نمیتوانم از تو درگذرم و تو را ببخشم.
ساربان پرسید آن چه کاری بود؟
شتر جواب داد یک بار افسار مرا به دُم یک خر بستی.
من اگر تو را بخاطر همه آزارها و اذیتها ببخشم بخاطر این تحقیر هرگز تو را نخواهم بخشید!
ضربالمثل معروف افسار شتر بر دم خر بستن اشاره به سپردن عنان کار به افراد نالایق است.
اینکه افرادی بدون داشتن تخصص، تحصیلات، تجربه، شایستگی و شرایط متصدی پست و مقامی شوند. https://t.me/maaref1346 https://eitaa.com/hekmat66
داستان چشم_زخم
♨️ در سال 1376 (چند ماه پس از کنگره نکوداشتی که برای علامه جعفری گرفته بودند) ایشان برای سخنرانی به قم تشریف آورده بودند.
🚗در حین آمدن به قم در اتوبان مختصر تصادفی پیش آمده و مقداری کوفتگی جسمی پیدا کرده بودند.
🌱وقتی به زیارت استاد رفتم از مسائل مختلف صحبت شد از جمله برگزاری کنگره. عرض کردم : در کنگره به همه ابعاد حضرتعالی عمیقا اشاره نشد.
⚠️ فرمود: بهتر که عمیقا اشاره نشد، والا تصادف دیشب عمیق تر بود!
.
💠ببینید وقتی فیلسوفی به این عمیقی و علامه ای به این بزرگی در مورد چشم زخم چنین نگرشی دارند، باید روی این مسئله دقیق تر شد و جدی گرفت⚡️ https://t.me/maaref1346 https://eitaa.com/hekmat66
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘️ تشنگی شیخ عباس قمی در برزخ
https://t.me/maaref1346 https://eitaa.com/hekmat66
📹 #حجت_الاسلام_حسینی_قمی
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رسیدن خیرات به اموات https://t.me/maaref1346 https://eitaa.com/hekmat66
ماجرای عجیب دکتری که همه مردان را زن میدید...
دکتر حاج حسین توکلی از شاگردان عارف بالله شیخ رجبعلی خیاط، نقل می کند: روزی من از مطب دندان سازی خود حرکت کردم که جایی بروم، سوار ماشین شدم، میدان فردوسی یا پیش تر از آن ماشین نگه داشت، جمعیتی بالا آمد، سپس دیدم راننده زن است، نگاه کردم همه زن هستند همه یک شکل و یک لباس! دیدم بغل دستم هم زن است! خودم را جمع کردم و فکر کردم اشتباهی سوار شده ام. این اتوبوس کارمندان است. اتوبوس نگه داشت و خانمی پیاده شد، آن زن که پیاده شد همه مرد شدند! با این که ابتدا بنا نداشتم پیش شیخ بروم از ماشین که پیاده شدم {جهت روشن شدن قضیه} رفتم پیش مرحوم شیخ، قبل از این که من حرفی بزنم شیخ فرمود: « دیدی همه مردها زن شده بودند! چون مردها به آن زن توجه داشتند، همه زن شدند!» بعد گفت: « وقت مردان هر کس به هر چه توجه دارد، همان جلوی چشمش مجسم می شود، ولی محبت امیر المومنین (ع) باعث نجات می شود» «چقدر خوب است که انسان محو جمال خدا شود... تا ببیند آن چه دیگران نمی بینند و بشنود آن چرا را دیگران نمی شنوند.» 1 امروزه روانشناسان به این نتیجه رسیده اند که انسان به هر چه توجه و تمرکز نماید همان چیز در روح و ضمیر باطنش نقش می بندد و در عالم خارج به ظهور می رسد! چه خیر اخلاقی و چه شر باشد.
📚کیمیای محبت، ص176 https://t.me/maaref1346 https://eitaa.com/hekmat66
🌸 🌱حضرت عیسی بن مریم علیه السلام با جمعی در جائی نشسته بود، مردی هیزم شکن از آن راه با خوشحالی و خوردن نان می گذشت،
حضرت عیسی علیه السلام به اطرافیان خود فرمود:
شما تعجب ندارید از این که این مرد بیش از یک ساعت زنده نیست؛
ولی آخر همان روز آن مرد را دیدند که با بسته ای هیزم می آید تعجب کردند و از حضرت علت نمردن او را پرسیدند.
🌸 او بعد از احوالپرسی از مرد هیزم شکن، فرمود:
هیزمت را باز کن، وقتی که باز کرد مار سیاهی را در لای هیزم او دید،
🍃💕حضرت علیه السلام فرمود:
این مار باید این مرد را بکشد ولی تو چه کردی که از این خطر عظیم نجات یافتی؟
گفت: نان می خوردم فقیری از مقابل من گذشت، قدری به او دادم و او درباره من دعا کرد.
🌸🍃 حضرت علیه السلام فرمود:
در اثر همان دستگیری از مستمند خداوند این بلای ناگهانی را از تو برداشت و پنجاه سال دیگر زنده خواهی بود.
📚 تفسیر نمونه، ج۳، ص۲۲۳
https://t.me/maaref1346 https://eitaa.com/hekmat66
🌾🌾🌾🌾🌾
هدایت شده از دانستنی
9.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غار اصحاب کهف https://t.me/tbsm66 https://eitaa.com/danest
═━⊰⊰❀🕊☀️🕊❀⊱⊱━═
باهمه بله با ماهم بله!؟
بازرگانی ورشكست شد و طلب كاراش اونو به دادگاه كشوندن بازر گانه با يه وكيل مشورت كرد
و وكيل بهش گفت : توی دادگاه هر كس از تو چيزی پرسيد بگو (بله)
بازرگان هم پولی به وكيل داد و قرار شد بقيه پول رو بعد از دادگاه به وكيل بده
فرداش در دادگاه در جواب قاضی و طلباراش همش گفت :
(بله و بله)تا اينكه قاضی گفت اين بيچاره از بدهكاری عقلش رو از دست داده
بهتره شما ببخشيدش طلب كارها هم دلشون به حال اون سوخت و اون رو بخشيدن
فردای اون روز وكيله به خونه بازر گان رفت و بقيه پولش رو طلب كرد
و مرد بده كار در جواب گفت:
(بله)وكيلم گفت:
باهمه بله با ما هم بله
https://t.me/maaref1346 https://eitaa.com/hekmat66
🌾🌾🌾
در کتاب کیمیای سعادت ( زندگی نامه شیخ رجبعلی خیاط ) آمده است که روزی مردی پیش شیخ رجبعلی خیاط که عارفی روشن ضمیر و حقیقت بین بود آمد و با غصه و نگرانی عرض کرد جناب شیخ فرزندم دل دردی عجیب گرفته که پیش هر پزشکی میبرم علت و دوا را تشخیص نمیدهد و فرزندم دارد از دست میرود ، شیخ نگاهی به او کرد و گفت شغلت چیست ، آنمرد گفت قصاب هستم ، شیخ ضمیر اعمال او را فهمید و به آن مرد گفت روزی گوساله ای را پیش چشم مادرش سر بریدی ، قصاب گفت بله درست است ، شیخ گفت آن گاو تو را نفرین کرد که خدایا همانگونه که این مرد بچه ام را جلوی چشمم کشت تو هم فرزندش را جلوی چشمش بکش و این اثر نفرین آن گاو است و فرزندت جلوی چشمت خواهد مرد و کاری نمیتوانی برای او بکنی
در نظامی که ظلم به یک گاو و نفرین او اثرش را در زندگی آدم خودخواه مغرور میگذارد چگونه است که به صغیر و کبیر و انسان و حیوان ظلم میکنیم و انتظار داریم چرخ زندگیمان بخوبی بچرخد
https://t.me/maaref1346 https://eitaa.com/hekmat66
🌾🌾🌾
❤️ حکایت شنیدنی از زبان شهید کافی
شبی خواب بودم که نیمه های شب صدای در خانه ام بلند شد از پنجره طبقه دوم از مردی که آمده بود به در خانه ام پرسیدم که چه می خواهد؛ گفت که فردا چکی دارد و آبرویش در خطر است.می خواست کمکش کنم
لباس مناسب پوشیدم و به سمت در خانه رفتم در حین پایین آمدن از پله ها فقط در ذهن خودم گفتم: با خودت چکار کردی حاج احمد نه آسایش داری و نه خواب و خوراک؛ همین
رفتم با روی خوش با آن مرد حرف زدم و کارش را هم راه انداختم و آمدم خوابیدم. همان شب حضرت حجه بن الحسن عجل الله تعالی فرجه را خواب دیدم
فرمود: شیخ احمد حالا دیگر غر میزنی؛ اگر ناراحتی حواله کنیم مردم بروند سراغ شخص دیگری؟
آنجا بود که فهمیدم که راه انداختن کار مردم و کار خیر، لطف و محبت و عنایتی است که خداوند و حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه به من دارند
وقتی در دعاهایت از خدا توفیق کار خیر خواسته باشی، وقتی از حجت زمان طلب کرده باشی که حوائجش بدست تو برآورده و برطرف گردد و این را خالصانه و از روی صفای باطن خواسته باشی خدا هم توفیق عمل می دهد، هرجا که باشی گره ای باز میکنی
ولو به جواب دادن سوال رهگذری. https://t.me/maaref1346 https://eitaa.com/hekmat66
🌾🌾🌾
📚جزای خیانت
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرحیم
شخصی به نام بُریحه عباسی از طرف متوکل، مسئولیت امامت نماز جمعه شهر مدینه و مکه را بر عهده داشت و جیره خوار او بود.
جهت تقرب به دستگاه، نامه ای بر علیه امام هادی (علیه السلام) به متوکل نوشت که مضمون آن چنین بود:
«چنانچه مردم و نیز اختیارات مکه و مدینه را بخواهی، باید امام هادی (علیه السلام) را از مدینه خارج گردانی، چون که او مردم را برای بیعت با خود دعوت کرده است و عده ای نیز اطراف او جمع شده اند»
بُریحه چندین نامه با مضامین مختلف برای دربار فرستاد.
متوکل با توجه به این سخن چینی ها و گزارشات دروغین و اینکه شخص متوکل نیز، دشمن سرسخت امام علی (علیه السلام) و فرزندانش بود، لذا یحیی فرزند هرثمه را خواست و به او گفت هر چه سریع تر به مدینه می روی و علی بن محمد (علیه السلام) را از مسیر بغداد به سامرا می آوری.
یحیی می گوید در سال ۲۴۳ به مدینه رسیدم و چون آن حضرت آماده حرکت و خروج از مدینه شد، عده ای از مردم و بزرگان مدینه به عنوان مشایعت، امام را همراهی کردند که از آن جمله همین بُریحه عباسی بود.
مقداری راه که رفتیم، بُریحه جلو آمد و به امام عرضه داشت فهمیده ام که می دانی من با بدگویی و گزارشات کذب نزد متوکل، سبب خروج تو از مدینه شده ام.
چنانچه نزد متوکل مرا تکذیب نمایی و از من شکایتی کنی، تمام باغات و زندگی تو را آتش می زنم و بچه ها و غلامانت را نابود می کنم.
آن حضرت در جواب، با آرامش و متانت فرمود من همانند تو آبرو ریز و هتاک نیستم، شکایت تو را به کسی می کنم که من و تو و خلیفه را آفریده است.
در این هنگام، بُریحه با خجالت و شرمندگی روی دست و پای حضرت افتاد و ملتمسانه عذرخواهی و تقاضای بخشش کرد.
امام هادی (علیه السلام) اظهار نمود من تو را بخشیدم و سپس به راه خود ادامه داد.
منبع: اعیان الشیعه، جلد ۲، صفحه ۳۷
https://t.me/maaref1346 https://eitaa.com/hekmat66
🌾🌾🌾