✍️ داستان شگفت غسل دادنِ آیه الله مرعشی
☘️ آیت الله فاطمی نیا نقل میکنند :
🖌 آیه الله مرعشی پیش از وفاتش به نزدیکان گفت:
من برای غسل میّتم، غسل دهنده تدارک دیده ام؛ لازم نیست شما زحمتش را بکشید.
و وقتی از دنیا رفت، در بهشت معصومه - علیهاالسلام - که خواستند او را غسل دهند، دیدند که شخص ناشناسی آمد و این کار را کرد و سپس پیکر او را برای خاکسپاری بردند اما پیش از دفن، پسرش به یاد آورد که مزدِ غسل دهنده را نداده است.
با خود گفت: " پدرم راضی نیست با این حال دفن شود. اول باید مزد غسل دهنده را بدهم."
با بهشت معصومه تماس گرفتند اما آنان گفتند:" در آن ساعتی که شما آیه الله مرعشی را آوردید، اصلاً هیچ غسّالی از سوی ما در آن جا نبود"!
اطرافیان گفتند:
ما از غسل او فیلمبرداری کرده ایم؛ همین الان فیلم را می بینیم تا او را بشناسیم اما هنگامی که فیلم را مشاهده می کنند، می بینند از غسل دهنده تنها دو دستکشی که در دست داشت، دیده می شود و خودش در فیلم نیست با این که حاضران دیگر نیز در فیلم دیده می شوند و این فیلم هنوز هم در دست بازماندگان آیه الله مرعشی هست.
💔 بخشش کودکان
روزی از روزها بچه های مدینه در کوچه ای مشغول بازی بودند.
در آن کوچه مردی زندگی میکرد که خیلی قوی و قدرتمند بود اما با وجود این همه قدرت، کسی از او نمی ترسید؛ چون آن قدر مهربان بود که بعضی وقتها با بچه ها همبازی می شد.
همه او را به اسم امام حسن مجتبی میشناختند، امام حسن پسر امام علی.
یک روز که امام حسن (علیهالسلام) از کوچهای رد میشدند، بچهها را مشغول بازی دیدند که سفرهای انداخته اند و خرده نانی گذاشتهاند آنها به امام حسن (علیهالسلام) تعارف کردند که از خرده نانها بخورند. امام هم قبول کردند و پیش بچهها نشستند و از نان آنها خوردند.
بعد به بچهها گفتند: «حالا من از شما دعوت میکنم که به خانهی من بیایید و مهمان من باشید.»
بچهها هورا کشیدند و دنبال ایشان به راه افتادند. آنها وارد خانه ی امام حسن شدند و حسابی غذا خوردند. وقتی سیر شدند امام لباسهای زیبایی به آنها هدیه داد و با آنها خداحافظی کرد.
امامحسن (علیهالسلام) گفتند: «بخشش این کودکان بهتر بود؛ آنها همهی چیزی که داشتند را به من دادند، در حالی که من بخشی از آنچه را داشتم، به آنها دادم.»
❌ منبع : شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص ۱۹۸
🔹از درمانهای زکریای رازی
🔹به فردی که اهل ری بود رازی میگفتند
یکی ازشاهزادگان غزنوی پادردشدیدی گرفت وعملانمی توانست راه برودوطبیبان وحکیمان از درمانش عاجز ماندنداز زکریای رازی کمک خواستند وی پس ازمعاینه متوجه شدنبایدشاهزاده رابا دارو،و گیاهان مداوا کندبلکه ازنیروی غیرت پنهان باید استفاده کند
زکریاگفت حمام شهررابرای شاهزاده تخلیه کنندوگفت برای آرامش شاهزاده درحوالی حمام نباشیدچندباربایدشاهزاده را درحمام گرم دلک “ماساژ”دهم واز روغن های مخصوص دلک بهره جویم چنین شدزکریا دو اسب تیز رو پشت حمام بست وبهمراه غلامش وشاهزاده درون حمام شدندوشروع به نرم کردن پاهای شاهزاده کردند روغن مالی وجوشانده هااستفاده شد
ناگهان زکریانمایش راکامل کردوخنجرش را برآوردو وانمود کرد که می خواهدشاهزاده را بکشدزکریا فریادمی زدتوبه مردم ستم کردی واکنون گاه کشتن توست
شاهزاده که لباسی برتن نداشت قصد مقاومت کرد و زکریا و غلامش به ظاهر با شاهزاده درگیرشدند شاهزاده نیروی مقاومت یافت و روی پاهایش ایستاد وپاها از نیروی غیرت پنهان استوارگشت
زکریا وغلامش با اسبان تیز رو گریختند و شاهزاده بهبود یافت
پس از یکسال زکریاباپیک به شاهزاده نحوه درمان راتوضیح داد که ای شاهزاده پاهای تو درد سرد داشت وبرای درمانش مدتهای طولانی بایدصرف می کردم اماخواستم زودبهبود یابی بنابراین ازنیروی غیرت پنهانت یاری جستم
زکریا به پاس شیوه درمانش تقدیرشد
پزشکی غربی فعلی چطوراین بیماری ها را درمان می کند؟یااصلا نمی تواند درمان کند البته این شیوه هابایدتوسط دانشمند واهلش انجام شودوافرادبی اطلاع هرگزنباید چنین کنند
🔴 اصلاح کار
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
مردی از نوادگان عمر بن خطاب در مدینه، امام كاظم (علیه السلام) را آزار می داد و هرگاه ایشان را می دید، به امام دشنام می داد.
برخی از اطرافیان به حضرت گفتند اجازه بفرمایید این مرد را به قتل برسانیم.
امام كاظم (علیه السلام) آنان را از این كار به شدت منع كرد و سراغ نشانی مرد دشنام گو را گرفت.
گفتند در فلان منطقه از مدینه كشاورزی می كند.
امام، سوار بر مركب به سویش رفت و او را در مزرعه اش دید.
با الاغش داخل مزرعه شد.
آن مرد فریاد زد زراعت ما را لگدمال نکن!
امام با مرکب از داخل زراعت به سوی مرد رفت تا نزدیک او رسید.
پیاده شد، در كنارش نشست، با او شوخی و مزاح كرد و به او فرمود چه مقدار خسارت بر زراعت تو وارد كردم؟
گفت صد دینار.
فرمود امید داری چقدر محصول به دست بیاوری؟
گفت علم غیب ندارم.
فرمود گفتم چقدر امید داری؟
گفت امید دارم دویست دینار محصول به دست آورم.
امام كاظم (علیه السلام) كیسه ای به او داد كه در آن سیصد دینار بود و فرمود زراعت تو بر جایش باقی است و خداوند آنچه امید داری را به تو روزی می كند.
مرد بلند شد و سر مبارک حضرت را بوسید و خواست تا از تقصیرش درگذرد.
امام تبسمی كرد و بازگشت.
امام كاظم (علیه السلام) به مسجد رفت و مرد دشنام گو را دید كه در مسجد نشسته است.
وقتی نگاهش به امام افتاد، گفت خداوند می داند رسالت خود را كجا قرار دهد.
یاران امام به سوی آن مرد رفتند و گفتند داستان چیست، تو تا به حال به گونه ای دیگر سخن می گفتی؟
مرد گفت شنیدید الآن چه گفتم و شروع به دعا كردن برای امام كاظم (علیه السلام) كرد.
گفتگوها میان مرد و یاران امام ادامه یافت.
وقتی امام كاظم (علیه السلام) به خانه اش بازمی گشت، به اطرافیانش كه پیش از آن می خواستند مرد را بكشند فرمود كاری كه شما می خواستید انجام دهید بهتر بود یا آنچه من انجام دادم؟
من با این مقدار پول، كارش را اصلاح كردم و از شرش در امان گشتم.
منابع:
۱. بحارالانوار، جلد ۴۸، صفحه ۱۰۲
۲. مناقب ابن شهر آشوب، جلد ۴، صفحه ۳۱۹
☘️ خواب بین الطلوعین را ترک کن
🖌 یکی از آقایان خواب دیده بود که برآورده شدن حاجتت به دست فلانی است. به نزد او می رود و می گوید : ابتلا به هم و غم داشتیم ، ما را نزد شما فرستادند.
🖌 او با خونسردی جواب می دهد : به ما هم گفتند ، اگر حاجتت را به ما عرضه داشتی بگوییم که ، آن خواب بین الطوعین را ترک کن ، گرفتاری دنیایی تو رفع می شود.
📚 در محضر آیت الله بهجت ، ج۲ ، ص۳۵۶ https://t.me/maaref1346
🖌 حجه الاسلام و المسلمین هاشمی نژاد نقل میکند :
✍️ یک پیرمرد مسنّی ماه مبارک رمضان « مسجد لاله زار» می آمد خیلی آدم موفقی بود همیشه قبل از اذان توی مسجد بود.
به او گفتم حاج آقا شما خیلی موفّق هستید من هر روز که مسجد می آیم می بینم شما زودتر از ما آمده اید جا بگیرید.
گفت : نه آقا من هر چه دارم از #نماز_اول_وقت دارم. بعد گفت : من در نوجوانی به مشهد رفتم.
مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی باغچه ای در نخودک داشت به آنجا رفتم و ایشان را پیدا کردم و به ایشان گفتم: من سه حاجت مهم دارم دلم می خواهد هر سه تا را خدا توی جوانی به من بدهد. یک چیزی یادم بدهید.
فرمودند : چی می خواهی؟
1️⃣ گفتم : یکی دلم می خواهد در جوانی به #حج مشرّف شوم. چون حج در جوانی یک لذّت دیگری دارد.
🔸فرمودند : #نماز_اول_وقت به #جماعت بخوان.
2️⃣ گفتم : دوّمین حاجتم این است که دلم می خواهد یک همسر خوب خدا به من عنایت کند.
🔸فرمودند : #نماز_اول_وقت به #جماعت بخوان.
3️⃣ سوم اینکه خدا یک کسب آبرومندی به من عنایت فرماید.
🔸فرمودند : #نماز_اول_وقت به #جماعت بخوان.
این عملی را که ایشان فرمودند من شروع کردم و توی فاصله ی سه سال هم به حج مشرّف شدم هم زن مؤمنه و صالحه خدا به من داد و هم کسب با آبرو به من عنایت کرد.
📚 داستانهایی از مردان خدا ، ص ۵ https://t.me/maaref1346
📚 شکایت از روزگار
مفضل بن قیس، سخت در فشار زندگی واقع شده بود.فقر و تنگدستی، قرض و مخارج زندگی، او را آزار می داد.
یک روز در محضر امام صادق (علیه السلام) لب به شكایت گشود و بیچارگی های خود را مو به مو تشریح كرد.
گفت فلان مبلغ قرض دارم، نمی دانم چه جور ادا كنم؟فلان مبلغ خرج دارم و راه درآمدی ندارم.
بیچاره شدم، متحیرم، گیج شده ام.
به هر در بازی می روم، به رویم بسته می شود.
در آخر از امام تقاضا كرد درباره اش دعایی بفرماید و از خداوند متعال بخواهد گره از كار فروبسته او بگشاید.
امام صادق (علیه السلام) به كنیزكی كه آنجا بود فرمود برو آن كیسه اشرفی را كه منصور برای ما فرستاده بیاور.
كنیزک رفت و فورا كیسه اشرفی را حاضر كرد.
آنگاه به مفضل بن قیس فرمود در این كیسه چهارصد دینار است و كمكی است برای زندگی تو.
گفت مقصودم از آنچه در حضور شما گفتم این نبود، مقصودم فقط خواهش دعا بود.
امام فرمود بسیار خب، دعا هم می كنم، اما این نكته را به تو بگویم، هرگز سختی ها و بیچارگی های خود را برای مردم تشریح نكن.
اولین اثرش این است كه وانمود می شود تو در میدان زندگی زمین خورده ای و از روزگار شكست یافته ای.
در نظرها كوچک می شوی و شخصیت و احترامت از میان می رود.
📚 بحارالانوار، جلد 11، صفحه 114 https://t.me/maaref1346
☘️ داستان آیت الله شفتی و دعای سگ گرسنه
نمی دانم نام آیت الله شفتی را شنیده اید یا خیر؟
اما داستان جالب و آموزنده ای است. یکی ازعلمای ربانی قرن دوازدهم مرحوم سید محمد باقر #شفتی رشتی معروف به حجه الاسلام شفتی است که از مجتهدین برازنده و پرهیزکار بود، او بسال 1175 ه-ق درجرزه طارم گیلان دیده به جهان گشود و بسال 1260درسن 85سالگی در #اصفهان از دنیا رفت و مرقد شریفش درکنار مسجد سید اصفهان، معروف ومزار علاقمندان است.
وی درمورد نتیجه ترحم، و فراز و نشیب زندگی خود، حکایتی شیرین دارد که دراینجا می آوریم:
حجه السلام شفتی درایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری #فقیر بود که غالبا لباس او از زیادی وصله به رنگهای مختلف جلوه می کرد، گاهی ازشدت گرسنگی و ضعف غش می کرد، ولی فقر خود را کتمان می نمود و به کسی نمی گفت.
روزی درمدرسه علمیه اصفهان، پول نماز وحشتی بین طلاب تقسیم می کردند، وجه مختصری از این ناحیه به اورسید، چون مدتی بود گوشت نخورده بود، به بازار رفت و با آن پول جگر گوسفندی را خرید و به مدرسه بازگشت، درمسیر راه ناگاه درکنار کوچه ای چشمش به سگی افتاد که بچه های او به روی سینه او افتاده وشیر می خوردند، ولی از سگ بیش ازمشتی استخوان باقی نمانده بود و از ضعف، قدرت حرکت نداشت.
حجه الاسلام به خود خطاب کرده وگفت: اگر از روی انصاف داوری کنی، این #سگ برای خوردن جگر از تو سزاوارتر است، زیرا هم خودش و هم بچه هایش گرسنه اند، از این رو جگر را قطعه قطعه کرد و جلو آن سگ انداخت.
خود حجه السلام شفتی نقل می کند: وقتی که پاره های جگر را نزد سگ انداختم گویی اورا طوری یافتم که سربه آسمان بلند کرد و صدائی نمود، من دریافتم که او درحق من دعا می کند.
ازاین جریان چندان نگذشت که یکی از بزرگان، از زادگاه خودم شفت مبلغ دویست تومان برای من فرستاد وپیام داد که من راضی نیستم از عین این پول مصرف کنی، بلکه آن را نزد تاجری بگذار تا با آن تجارت کند و از سود تجارت، از او بگیر و مصرف کن.
من به همین سفارش عمل کردم، به قدری وضع مالی من خوب شد که ازسود تجارتی آن پول، مبلغ هنگفتی بدستم آمد و با آن حدود هزاردکان وکاروانسرا خریدم و یک روستا را در اطراف محلمان بنام گروند به طور دربست خریداری نمودم، که اجاره کشاورزی آن هرسال نهصد خروار برنج می شد، دارای اهل و فرزندان شدم و قریب صد نفر از در خانه من نان می خوردند، تمام این ثروت و مکنت بر اثر ترحمی بودکه من به آن سگ گرسنه نمودم، و او را برخودم ترجیح دادم.
📙 اقتباس ازکتاب صد و یک حکایت ،ص ١۵٨ https://t.me/maaref1346
📚گذشت کنید
صاحب کتاب نور العین از تفسیر کاشفی نقل میکند: مرد صالحی بیست هزار درهم مقروض بود و هیچ وسیله ای برای پرداخت آن نداشت. روزی طلبکاری با شدت هر چه تمام تر قرض خود را مطالبه کرد و آنقدر سخت گرفت که مرد مقروض، گریان و افسرده به خانه رفت. این مرد همسایه ای یهودی داشت، همین که او را با وضعی پریشان مشاهده کرد گفت: تو را به حق دین اسلام سوگند میدهم بگو چه شده که این قدر ناراحتی؟! جریان را برایش شرح داد. یهودی داخل منزل خود شد و بیست هزار درهم برایش آورد و گفت: اگر ما با هم از نظر دین اختلاف داریم ولی همسایه ی یکدیگریم، شایسته نیست همسایه ی من به رنج قرض گرفتار باشد. او نیز آن پول را برداشت و نزد طلبکار آورد. طلبکار از این سرعت در پرداخت تعجب کرد و پرسید: از کجا تهیه کردی؟ او نیز جریان را برایش نقل کرد، در این موقع طلبکار داخل منزل شد و سند بدهکاری او را آورد و گفت: من از یک یهودی کمتر نیستم، سندت را بگیر، من طلبم را به تو بخشیدم و هرگز مطالبه نخواهم کرد. طلبکار همان شب در خواب دید قیامت برپا شده و نامههای اعمال در حرکت است، بعضی نامه ی عملشان به دست راست و برخی به دست چپ قرار میگیرد، در این حال نامه عمل او هم به دست راستش قرار گرفت و به او اجازه دادند بدون حساب وارد بهشت شود. پرسید: چه شد که بدون حساب باید وارد بهشت شوم؟ گفتند: وقتی تو جوانمردی کردی و سند آن مرد صالح را پس دادی، ما چگونه نامه ی عملت را ندهیم با این که رحمان و رحیم هستیم، همان طور که از حساب او گذشتی ما هم از حساب تو میگذریم.
📙پند تاریخ۲. پند تاریخ۱۱۱/۲ -۱۱۲؛ به نقل از: دار السلام ۲/ ۱۹۵ https://eitaa.com/hekmat66 https://t.me/maaref1346
فسار شتر بر دم خر بستن!
نقل است ساربانی در آخر عمر خود،
شترش را صدا میزند و به دلیل اذیت و آزاری که بر شترش روا داشته از شتر حلالیت میطلبد.
یکایک آزار و اذیتهایی که بر شتر بیچاره روا داشته را نام میبرد.
از جمله؛ زدن شتر با تازیانه، آب ندادن، غدا ندادن، بار اضافه زدن و...
همه را بر میشمرد و میپرسد آیا با این وجود مرا حلال میکنی؟
شتر در جواب میگوید همه اینها را که گفتی حلال میکنم، اما یکبار با من کاری کردی که هرگز نمیتوانم از تو درگذرم و تو را ببخشم.
ساربان پرسید آن چه کاری بود؟
شتر جواب داد یک بار افسار مرا به دُم یک خر بستی.
من اگر تو را بخاطر همه آزارها و اذیتها ببخشم بخاطر این تحقیر هرگز تو را نخواهم بخشید!
ضربالمثل معروف افسار شتر بر دم خر بستن اشاره به سپردن عنان کار به افراد نالایق است.
اینکه افرادی بدون داشتن تخصص، تحصیلات، تجربه، شایستگی و شرایط متصدی پست و مقامی شوند. https://t.me/maaref1346 https://eitaa.com/hekmat66
داستان چشم_زخم
♨️ در سال 1376 (چند ماه پس از کنگره نکوداشتی که برای علامه جعفری گرفته بودند) ایشان برای سخنرانی به قم تشریف آورده بودند.
🚗در حین آمدن به قم در اتوبان مختصر تصادفی پیش آمده و مقداری کوفتگی جسمی پیدا کرده بودند.
🌱وقتی به زیارت استاد رفتم از مسائل مختلف صحبت شد از جمله برگزاری کنگره. عرض کردم : در کنگره به همه ابعاد حضرتعالی عمیقا اشاره نشد.
⚠️ فرمود: بهتر که عمیقا اشاره نشد، والا تصادف دیشب عمیق تر بود!
.
💠ببینید وقتی فیلسوفی به این عمیقی و علامه ای به این بزرگی در مورد چشم زخم چنین نگرشی دارند، باید روی این مسئله دقیق تر شد و جدی گرفت⚡️ https://t.me/maaref1346 https://eitaa.com/hekmat66
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘️ تشنگی شیخ عباس قمی در برزخ
https://t.me/maaref1346 https://eitaa.com/hekmat66
📹 #حجت_الاسلام_حسینی_قمی