eitaa logo
حلیة المتقین
257 دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
5هزار ویدیو
64 فایل
اينستاگرام پيج: Instagram.com/helyat_almotaghin این کانال دارای احادیث و پیام های قرآنی و مطالب اسلامی هست: https://eitaa.com/joinchat/2353397780C983ce3a0dd جهت تبادل https://eitaa.com/fatemehfatem
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃﷽🍃🌸 🔻شادیِ حقیقی🔻 ✍ قرآن کریم می‌فرماید: 🕋 إِنَّ اللهَ لَا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ (قصص/۷۶) 💢 خداوند شادی‌کنندگان را دوست ندارد. 🤔 بعضی‌ها فکر می‌کنند طبق این آیه، خداوند مطلقاً انسانهای شاد و خوشحال را دوست نداره. ❌☝️ اصلاً اینطور نیست. 👈 این آیه راجع به قارون و قارون‌صفتهاست. 😛😁 اونهایی که سرمست از ثروت‌های دنیایی، به دیگران فخر می‌فروشند، و می‌کنند. ❌ بله، این نوع رو خدا دوست نداره. قرآن درباره جهنّمی‌ها هم می‌فرماید، بخشی از عذابی که می‌بینند، بخاطر شادیِ ناحق و نابجای اونهاست:👇 🕋 ذَٰلِکُم بِمَا کُنتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ بِمَا کُنتُمْ تَمْرَحُونَ (غافر/۷۵) 💢 این عذاب، بخاطر آن است که به در زمین می‌کردید، و از روی و به می‌پرداختید. ⁉️ امّا، آیا خدا و رو دوست نداره؟!🤔 📣 خودِ خدا، در قرآن، به دستور میده که باشند:👇 🕋 قُلْ بِفَضْلِ اللهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذَٰلِکَ فَلْیَفْرَحُوا، هُوَ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ (یونس/۵۸) 💢 ای پیامبر! به بگو: «تنها به فضل خدا و رحمتِ او باید باشند. که این، از تمام آنچه گردآوری می‌کنند، بهتر است.» پس قرآن به ما دستور میده: 👈 به و به خوشحال باشیم.🙂 دقّت کنیم. 👌 همین زندگی و حیاتی که شامل حالمون شده، خودش و رحمت اوست.❤️ ⁉️ مگه میشه کسی از موهبتِ حیات برخوردار باشه، ولی مسرور نباشه؟! ⁉️ مگه میشه کسی با ارحم الراحمین باشه، ولی شاد نباشه؟! ⁉️ اصلاً مگه میشه کسی با باشه، ولی نباشه؟! این غیر ممکنه...☝️❌ 😌 حتی اون زمانی که مصیبت و بلائی از طرفِ دوست میرسه، باز هم خوشحاله.. ⁉️ مگه میشه کسی بنده‌ی خدای بخشنده و مهربان و با گذشت باشه، ولی خوشحال نباشه؟! و این سرور و شادمانی رو به دیگران تقدیم نکنه؟!😇 ✔ همواره از فضلی که خدا بهشون عطا کرده خوشحال هستند، و این رو انفاق می‌کنند، تا همه ازش بهره ببرند:👇 🕋 فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ (آل عمران/۱۷۰) 💢 آنها بخاطر نعمتهایی که خداوند از فضلِ خود به آنها بخشیده است، هستند. ☝️ پس دوست عزیز شاد باش، و شادی بخش.😊 که این بینش، عملاً توسعه‌ی و خدادوستی است.👌 @helyat_almotaghin
..C᭄‌. 🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 برادرم بود همه عموهام آمدن گفت که فردا شب همه اینجا جمع میشیم و باید احسان رو بشکنیم و کسی حق نداره پشتشو بگیره وقتی عموهام رفتن مادرم به پدرم گفت که این کار درست نیست نباید اینکارو بکنید ازت میشه و دیگه نمیتونی باهاش بشی... پدرم گفت تو پشت منی یا اون مادرم گفت خودتم میدونی که من همیشه پشتت بودم و هستم ولی اون بچته نباید این طوری باهاش رفتار کنی الان تو سن هست نباید به چیزی غیر از خانواده بشه اگر شما این کارو بکنید میره دوستای از شما پیدا میکنه... پدرم گفت نه اینطوری که من میگم براش بهتره فردا شب قبل اینکه بیان  مادرم به برادرم گفت برو خونه دایت برادرم گفت حوصله ندارم برم ، ولی مادرم خیلی کرد که خونه نباشه ولی هر کاری کرد برادرم نرفت همه  اومدن تمام عموهام... با پدرم شیش برادر بودن همه اومده بودن و عموی کوچکم پاش شکسته بود و همیشه اون مجلس رو گرم میکرد پسر عموهام با برادرم یه گوشه نشسته بودن ولی کسی با برادرم حرف نمیزد..... یکی از دختر عموم هام گفت رو ببینید چقدر کثیفه هزارتا جانور توش هست... برادرم گفت توی جانور توش نیستی بسمه پدرم گفت باش... گفت پدر چرا به من میگی اون داره بهم بی حرمتی میکنه ، اولین باری بود که پدرم تو جمع از برادرم شد عموی کوچکم گفت ولش کنید از وقتی که گذاشته بی ادب شده مادرم به برادرم اشاره کرد که چیزه نگه... بعد عموی کوچکم گفت امشب یه میزاریم دو تیم درست میکنیم همه گفتن باشه کی با کی باشه؟ برادرم گفت من با فرهاد پسر عموم ، با برادرم خیلی بودن عموم گفت نخیر تو کی هستی میخوای یار برداری؟ اصلا ببینم کسی هست که بخواد با این ریشی هم بشه همه گفتن نه بابا عموم گفت همه یه طرف احسان تو هم برو اون وری برادرم بود... عموم گفت باید این طوری کشتی بگیری وگرنه بگو که ترسیدم برو مثل زنا بشین یه گوشه به بقیه نگاه کن... ☝️🏼احسان گفت من نیستم حالا بهتون ثابت میکنم که کی زنه... ولی روبروش پسر عموم بودن برادرمم تنها.. باید با همه شون میگرفت از یه طرف تا حالا نشده بود کسی برادرمو زمین بزنه و چند بار پشت همشو نو زمین زده بود ولی این بار هفت نفر بودن.... ✍🏼عموی کوچکم پاش شکسته بود و باید با عصا راه میرفت ،برادرم گفت ان شاءالله کم نمیارم ولی مقابلش 7 نفر بودن تا حالا نشده بود کسی پشت برادرمو به زمین بزنه به همین خاطر پدرم و عموی بزرگم همه جا پوزشو میدادن که کسی نیست با احسان ما کشتی بگیره کشتی اول گرفته شد همه توی هال بودیم فقط پسر عموهامو میکردن منو شادی( یکی از دختر عموهام) یه گوشه نشسته بودیم تماشا میکردیم.... ✍🏼کشتی رو شروع کردن اولی دومی و سومی رو هم برد دیگه  آنقدر خسته شده بود که نمی‌توانست رو پاش وایسه، همه بهش تیکه مینداختن به هرسوی که نگاه میکرد کسی پشتش رو نمیگرفت همه مسخرش میکردن به عموم نگاه کرد عموم روشو برگرداند به پدرم و مادرم ولی کسی نبود انگار بیکس بود طوری پسر عموهامو تشویق می‌کردند که براشون سوت میزدن درست مثل برده داری رم باستان همه با برادرم دشمن شده بودن به منو شادی نگاه کرد اشک تو چشماش جمع شده بود انگار داشت با زبون بی زبونی میگفت کمکم کن که عزتم خورد نشه  که غرورم رو نگه دارم ولی کاری از ما بر نمیومد... عموی کوچکم همش میگفت ترسیده برادرم درست وسط هال نشسته بود باور کنید نمی‌توانست بلند بشه همه مسخرش میکردن به زور بلند شد با چهارمی کشتی گرفت به زور به زمینش زد طوری خسته شده بود که صدای نفسش رو همه میشنیدن مادرم طاقت نیاورد رفت تو اتاق منم رفتم گفتم مادر چرا چیزی نمیگی مگه پسرت نیست مگه از تنت بیرون نیامده مگه تو مادرش نیستی...؟!؟ گریه می‌کرد و می‌گفت پدرت میگه این براش بهتره‌‌‌... گفتم مادر چی براش بهتره... ؟ شکستن غرورش نمیبینی؟ همه دارن مسخرش میکنن.... ✍🏼رفتم بیرون پدرم داشت داغون می‌شد ولی چیزی نمیگفت برادرم داشت کشتی 5 میگرفت که عمو کوچکم از عقب پاشو گرفت خورد زمین ولی هر طوری بود نذاشت پشتش به زمین برسه بلند شد گفت جوانمردی خوب چیزیه... هر طوری بود به لطف خدا پنجمین نفر رو هم زمین زد دیگه زوری نداشت رفت یه گوشه نشست همه بهش میخندیدن شادی گفت بسه دیگه مثل حیوان افتادید به جونش برادرم به زور داشت نفس میکشید شادی براش آب برد تا آب برد تو دهنش عموم گفت بخوریش باختی، هر چی آب تو دهنش بود تف کرد تو لیوان صداش در نمیومد با اشاره گفت نمیخورم... عموم گفت توی مسلمان باید یه تنه با دونفر همزمان کشتی بگیری وگرنه بگو باختم... 📝نویسنده:حزین خوش نظر ادامه‌دارد...😊 @helyat_almotaghin
🔹 👈 🔻 این داستان← 🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اون روز ... پای اون تصویر ... احساس عجیبی داشتم ... که بعد از گذشت 19 سال ... هنوز برای من زنده است ... مدام به اون جمله فکر می کردم ... منم دلم می خواست مثل اون 💔 باشم ... اما بیشتر از هر چیزی ... قسمت دوم جمله اذیتم می کرد ... بعضی ها می گفتن مهران خیلی مغروره ... مادرم می گفت... عزت داره ... یا عزت ... کاری نمی کردم که مجبور بشم سرم رو جلوی کسی خم کنم و بگم ... - ببخشید ... عذرمی خوام ... شرمنده ام ... هر بچه ای شیطنت های خودش رو داره ... منم همین طور... اما هر کسی با دو تا برخورد ... می تونست این خصلت رو توی وجود من ببینه ...خصلتی که اون شب ... خواب رو از چشمم گرفت ... صبح، تصمیمم رو گرفته بودم ... - من هرگز ... کاری نمی کنم که شرمنده شهدا بشم ... دفتر برداشتم و شروع کردم به لیست درست کردن ... به هر کی می رسیدم ازش می پرسیدم ... - ؟ ... رو می شناختید؟ ... 🌹 چطور بودن؟ ... یه دفتر شد ... پر از خصلت های اخلاقی ... خاطرات کوچیک یا بزرگ ... رفتارها و منش شون ... بیشتر از همه مادرم کمکم کرد ... می نشستم و ازش می خواستم از پدربزرگ برام بگه ... اخلاقش ... خصوصیاتش ... رفتارش ... برخوردش با بقیه ... و مادرم ساعت ها برام تعریف می کرد ... خیلی ها بهم می خندیدن ... مسخره ام می کردن ... ولی برام مهم نبود ... گاهی بدجور دلم می سوخت ... اما من برای خودم هدف داشتم ... هدفی که بهم یاد داد ... توی رفتارها دقت کنم ... ... خودم ... اطرافیانم ... بچه های مدرسه ... و ... پدرم ... ....🌹 @helyat_almotaghin
🌸این داستان ⇦ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ■ امتحانات ثلث دوم از راه رسید😐 ... توی دفتر ... از قول مادر یکی از شهدا نوشته بودم ... - ... بچه مسلمون همیشه باید در کار درست، اول و پیش قدم باشه👌 ... باید شتاب کنه و برای انجام بهترین ها پیشتاز باشه ... خودش همیشه همین طور بود... توی درس و دانشگاه ... ... توی و ... 👈این یکی از شعارهای سرلوحه زندگی من شده بود ... علی الخصوص که 2 تا شاگرد اول دیگه هم سر کلاس مون بودن... رسما بین ما 3 نفر ... یه رقابت غیررسمی شکل گرفته بود ... که همه حسش می کردن ... حتی بچه های بیخیال و همیشه خوش کلاس ... رقابتی که کم کم باعث شد ... فراموش کنم، اصلا چرا شروع شده بود ...😐 یک و نیم نمره داشت ... همه سوال ها رو نوشته بودم ... ولی جواب اون اصلا یادم نمی اومد🤔 ... تقریبا همه برگه هاشون رو داده بودن ... در حالی که واقعا اعصابم خورد شده بود😖 ... با ناامیدی از جا بلند شدم ... - خدا بهت رحم کنه مهران که غلط دیگه نداشته باشی ... و الا اول و دوم که هیچ ... شاگرد سوم کلاس و پایه هم نمیشی ...☹️ غرق در سرزنش خودم بلند می شدم که ... چشمم افتاد روی برگه جلویی ... و جواب رو دیدم ... مراقب اصلا حواسش نبود ...😳 هرگز تقلب نکرده بودم ... اما حس و اول بودن ... حس اول بودن بین 120 دانش آموز پایه چهارم ... حس برتری ... حس ... نشستم ... و بدون هیچ فکری ... سریع جواب رو نوشتم ... با 😏 از جا بلند شدم ... برگه ام رو تحویل دادم و رفتم توی حیاط ...😐 یهو به خودم اومدم ... ولی دیگه کار از کار گذشته بود ... یاد جمله افتادم ... اگر تقلب باعث ... روی پله ها نشستم و با ناراحتی سرم رو گرفتم توی دستم... - خاک بر سرت مهران 😞... چی کار کردی؟ ... کار انجام دادی ... هنوز آروم نشده بودم که ... صبحت امام جماعت محل مون... نفت رو ریخت رو آتیش ...😟 - فردا روز ... اگر با همین شرایط ... یه قدم بیای جلو ... بری مقاطع بالاتر ... و به جایی برسی ... بری سر کار ... اون لقمه ای هم که در میاری حرامه ... خانواده ها به بچه هاتون تذکر بدید ... فردا این بچه میره سر کار حلال ... و با تلاش و زحمت پول در میاره ... اما پولش حلال نیست ... لقمه می بره سر سفره زن و بچه اش ... تک تک اون لقمه ها حرامه ...😰 گاهی یه غلط کوچیک می کنی ... حتی اگر بقیه راه رو هم درست بری ... اما سر از ناکجا آباد در میاری🙁 ... می دونی چرا؟ ... چون توی اون پیچ ... از مسیر زدی بیرون ... حالا بقیه مسیر رو هم مستقیم بری ... نتیجه؟ ... باید پیچ رو برگردی ...😕 حالا برید ببینید اثرات لقمه حرام رو ... چه بلایی سر نسل و آدم ها و آینده میاره ...😭 کلمات و جملاتش ... پشت سر هم به یادم می اومد ... و هر لحظه حالم خراب تر می شد ...😭😰 . ....🌴🍁 @helyat_almotaghin
مرحوم آیت الله حائری شیرازی: 🔺دستور قرآن برای بعد از پیروزی: ! 🔹قرآن می‌گوید: «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ * وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ ...». وقتی نصر و فتح، پشت سر هم آمد و دیدی که مردم فوج فوج در دین خدا وارد می‌شوند، «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا»، تسبیح کن، حمد خدا کن، استغفار کن. 🔹پیروزی چه تناسبی دارد با استغفار؟ یعنی خدا نکند این امت فکر کنند که بازو و توان آنها بود که پیروزی آورد؛ حول و قوۀ آنها بود، فکر و برنامه‌ریزی آنها بود. نه! باید بگویند: «استغفر الله ربی و اتوب الیه». باید بگویند که همۀ اینها بود: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ». 🔹 امام هم وقتی رزمندگان ما در عملیات بیت‌المقدس و فتح‌المبین پیروزی‌هایی بدست آوردند فرمود: «مبادا پیدا کنید که این غرور، مایۀ می‌شود». https://eitaa.com/joinchat/2353397780C983ce3a0dd