eitaa logo
حلیة المتقین
258 دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
64 فایل
اينستاگرام پيج: Instagram.com/helyat_almotaghin این کانال دارای احادیث و پیام های قرآنی و مطالب اسلامی هست: https://eitaa.com/joinchat/2353397780C983ce3a0dd جهت تبادل https://eitaa.com/fatemehfatem
مشاهده در ایتا
دانلود
: «شاخصه‌‎های انتخاب اگر واضح‌ باشند، نه تخریب لازم است، نه تعریف!» ✍️ شاید پنجاه تا پارچه‌فروشی را گز کرده بودیم! به هر مغازه که وارد می‌شد درمورد پارچه‌ای که مدنظرش بود توضیح می‌داد و فروشنده هر مغازه، شبیه‌ترین پارچه‌ به توضیحاتِ او را برایش باز می‌کرد! از نحوه حرکت ابروهایش کاملاً میشد فهمید که : «این یکی هم نه»! انگار گوشهایش تعریف و تمجید فروشنده‌ها را از آنهمه پارچه نمی‌شنید اصلاً. • کودکش خسته شد و من بیشتر از آن کودکِ طفل معصوم! گفتم : اگر اجازه بدهی ما به هتل برگردیم، شما دنبال این پارچه باز هم بگرد. مثل اینکه از این پیشنهاد به وجد آمده باشد، ابروهایش از هم فاصله گرفتند و خنده‌ی مرموزی آمد به لبانش و دست پسرکش را گذاشت در دست من و رفت! • چند ساعت بعد با پارچه‌ای که دقیقاً همان جنس و رنگ مورد نظرش را داشت برگشت. و چنان نشاط داشت که... مطمئناً اگر من جایِ او بودم از خستگی نابود شده بودم! گفتم : این همه ساعت را دنبال این پارچه بودی؟ خیلی از پارچه‌هایی که دیدیم از این بی‌نهایت بهتر بودند. گفت : نه آنها به کارِ مدلی که من انتخاب کردم نمی‎‌آمدند. • چند ساعت بعد همه خواب بودند و من روی بالکن آن اتاق رو به حرم به این فکر می‌کردم که : شاخصه‌‎های انتخاب اگر واضح‌ باشند، نه تخریب لازم است، نه تعریف! او می‌دانست برای هدفش، فقط فلان پارچه به کارش می‌آید! نه تعریف آنهمه فروشنده تصمیمش را عوض کرد، و نه این تعجب من او را پشیمان. ※ با خودم گفتم : تردیدها زمانی سراغ ما می‌آیند که آگاهی‌مان کافی نیست! نمی‌دانیم نقطه‌ی هدف کجاست؟ برای رسیدن به آن هدف، چه ابزاری لازم داریم؟ و نقطه‌ای که در آن ایستاده‌ایم چقدر تا هدف فاصله دارد؟ • شنبه در جلسه‌ی چینش محتوای صفحات‌مان نیز دوباره تکرار کردم: شاخصه‌‎های انتخاب اگر واضح‌ باشند، نه تخریب لازم است، نه تعریف! اینکه جریان امروزِ جامعه را تخریب‌ها و هوچی‌گری‌ها به خطا می‌برد یعنی فعالیت‌های فرهنگی در موقع خودش موثر نیفتاده است! و جامعه هنوز شاخصه‌های یک دولت تراز انسانی را که توان برقراری عدالت و آزادی را در تمام ابعاد وجودی‌ مردم داشته باشد؛ نمی‌شناسد. •این بود که محور دومین روز از مسیرِ محتوایی تعریف شده‌ی ما در صفحات استاد شجاعی، برای نزدیک شدن انتخابات به یک انتخابات تراز، «شناسایی شاخصه‌های مدیر تراز در دولت انسانی» است. هدف را اگر بشناسیم و شاخصه دست مان باشد، محال است هیچ پارچه‌فروشی نظرمان را عوض کند. https://eitaa.com/joinchat/2353397780C983ce3a0dd
: «من نمی‌دانستم که امام می‌تواند اینقدر بَد باشد!» : بررسی آفات و انحرافات داخلی انقلاب ✍️ غروبها بعد از اذان عادتمان بود همه‌ی خانواده‌های شهرک می‌آمدیم بیرون! بچه‌ها باهم بازی می‌کردند، مامان‌ها گاهی آش می‌پختند، گاهی سبزی پاک می‌کردند، گاهی باهم به یکی که مریض شده بود سر می‌زدند و .... باباها هم دورهم جمع می‌شدند، گاهی صندوق قلکی داشتند، گاهی فقط چای می‌خوردند و مشکلات را باهم حل می‌کردند، گاهی هم با ما بازی می‌کردند، گاهی هم بساط عروسی می‌چیدند و یکی از بچه‌های شهرک را سامان می‌دادند و .... • بابا و مامانِ یکی از خانه‌ها هیچ وقت نمی‌آمدند امّا ... و آن خانه برای من که آن روزها 8 سالم بود؛ همیشه یک خانه‌ی پر رمز و راز بود. این دو نفر با اینکه بسیار متین و مهربان بودند، یک دختر خیلی مودب ولی پسر شروری داشتند که از هر جا عبور می‌کرد یک شرّی به پا می‌‌کرد که بالاخره پای این بابای باآبرو و اصیل را باز می‌کرد به ژاندارمری...! • امام خمینی (که نور و رحمت خدا بر ایشان باد) آن روزها بیمار بودند! و تمام ایران را فضای نگرانی و دعا پر کرده بود. این جوّ غالب کشور بود اما بودند کسانی که هنوز دلبسته نظام شاهنشاهی بودند و این فضای ملتهب و نگران آزارشان می‌داد. • ما داشتیم «وسطی» بازی می‌کردیم که توپ‌مان قل خورد به سمت جایی که باباها نشسته بودند و باهم گفتگو می‌کردند. رفتم بیاورمش که یک صدای عصبانی و ناراضی مرا میخ‌کوب کرد! ناراضی از وضعیت اقتصادی و شغلی خودش و مقایسه‌ی آن با زمان پیش از انقلاب. من ایستادم و حرفهای او را گوش کردم و تمام جانم با این کلمات به غلیان افتاد! • چند روز با جهان به هم ریخته‌ی وجودم سر کردم! و با ذهن هشت سالگی‌ام آنقدر بالا و پایین کردم آن حرفها را نسبت به مردی که سوپرمَن زندگی‌ام بود که بالاخره شنبه شد و من با بغض، بعد از اینکه از مدرسه تعطیل شدم، رفتم کانون! آن موقع‌ها «کانون پرورش فکری» تنها مامن کودکان و نوجوانان دهه شصت بود. «آقای خلیلی» مربی نبود برای بچه ها ... بابا بود برایمان. رفتم کنارش نشستم و تمام ماجرا را با اشک برایش تعریف کردم. گفتم : من امام را دوست داشتم، من برای امام یک عالمه نامه نوشته‌ام که آنها را برایش نفرستاده‌ام هنوز. من نمی‌دانستم که امام می‌تواند اینقدر بَد باشد! • او عادت داشت وقتی می‌خواست حرف مهم با ما بزند خم شود و زانو بزند روی زمین و دستانش را بگذارد روی شانه‌هایمان و به چشمانمان نگاه کند و حرفش را به جان ما تزریق کند. این کارش را دوست داشتم، چون باعث می‌شد همه حرفهایش را در امنیت کامل بفهمم. • گفت : فلانی را می‌شناسی که ؟ (همان همسایه‌ی محجوبمان را می‌گفت که پسرش به شرارت معروف بود!) گفتم : خب بله! گفت : دوستش داری؟ گفتم : خیلی! اما پسرش همیشه بازی‌هایمان را خراب می‌کند! • گفت : او مرد بزرگی است! مهربانی و خیرش آنقدر زیاد است که چندین و چند خانواده از همین شهر را تحت پوشش دارد و برایشان پدری می‌کند! حالا یک فرزند ناخلفی هم دارد، که خیلی از پیمبران نیز با همین امتحان سخت روبرو بودند. این فرزند ناخلف آیا از ارزش او، و میزان مهربانی و عطوفت او نسبت به آدمهای شهرک کم کرده؟ گفتم : اصلاً... همه ایشان را خیلی دوست دارند و حساب پسرش را از ایشان جدا می‌دانند! • آقای خلیلی لبخند قشنگی زد و گفت : حساب امام هم از بعضی دولتمردان ما جداست دخترم! انقلاب، نور است! نور صبح‌ها وقتی می‌تابد، همه‌ی سیاهی را از بین می‌برد. ولی همه‌ی دزدها فقط در تاریکی شب دزدی نمی‌کنند؛ بعضی‌ها زیر نور خورشید هم اهل خطا و غارتند! همیشه یادت باشد برای بررسی چیزی، بیایی عقب و تمامِ ابعاد آن را ببینی! آنوقت هیچ سیاهی کوچکی، نمی‌تواند ارزش و اعتبار اصل نور را برایت کم کند! ❤️ من فهمیدم همان موقع حقیقتی را ... که سالها بعد؛ آغاز فهم من از «جریانِ انتظار فعال» و «تمدن‌سازی نوین اسلامی» در بستر انقلاب اسلامی شد. امام آمده بود نوری را به انفجار برساند که سرنوشت جهان را عوض کند! کم و کاستی‌ها زیر نور بیشتر به چشم می‌آیند ولی نمی‌توانند نور را منکر شوند. https://eitaa.com/joinchat/2353397780C983ce3a0dd