✍ امیرالمؤمنین #امام_علی عليهالسلام:
🔺 صدقه بده تا از پَستى تنگ نظرى، رهايى يابى.
📚 غررالحكم، حدیث ۶۱۴۷
@helyat_almotaghin
✍️رسول اکرم صل الله علیه وآله :
✅پنج چیز قلب را نورانی میکند:
1️⃣ زیاد قل هوالله احد را خواندن
2️⃣ کم خوردن
3️⃣ نشستن با علماء
4️⃣ نماز شب خواندن
5️⃣ رفتن به مساجد
📚مواعظ العددیه ص۲۵۸
@helyat_almotaghin
🔴همه داستان یأجوج و مأجوج را بارها در قرآن خواندهاید: آیاتی از سوره کهف (۹۲تا۹۸) و دیگر آیه ۹۶ در سوره انبیا.
قوم یا اقوامی وحشی و خونخوار که در قرآن و هم متون دینی یهودیان و مسیحیان به سبب فساد ، آزار و اذیت و غارت اموال مردم، گروهی ظالم معرفی شدهاند. که جناب ذوالقرنین به سفارش ساکنان مناطقی که مورد آزار و اذیت یأجوج و مأجوج قرار میگرفتند سدی را برای مقابله با نفوذ آنان احداث کرد که به سد ذوالقرنین یا سد یأجوج و مأجوج مشهور است.
طبق آیات قرآن مردمانی از گروه یاجوج و ماجوج به ذوالقرنین شکایت کردن و از وی خواهش کردند تا بین آنها و گروه یاجوج و ماجوج سد و مانعی را قرار دهد.:
«قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجًا عَلَى أَن تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ سَدًّا»
«گفتند اى ذوالقرنین یاجوج و ماجوج سخت در زمین فساد مىکنند آیا ممکن است مالى در اختیار تو قرار دهیم تا میان ما و آنان سدى قرار دهی»
ذوالقرنین به آنان گفت من احتیاجی به کمک مالی ندارم وفقط به نیروی انسانی شما برای ساختن این سد نیازمندم.
پذیرفت و با کمک خودشان، سدی برایشان ساخت. سدی که بر اساس آموزه های قرآنی از آهن بود و پوشش آن هم فلز (مس) مذاب بود.
در پایان ذوالقرنین به آنها گفت هر گاه این سد شکسته شود، آنگاه در صور دمیده خواهد شد و وعده الهی تحقق می یابد:
«...وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِّلْکَافِرِینَ عَرْضًا»
@helyat_almotaghin
💚🍃
#سوره_جن
🌺 امام صادق عليه السلام
💠 هر کس سوره جن را فراوان قرائت کند، در دنیا نه آزاری و نه چشم زخمی و نه سحر و نه مکری از جنیان و شیاطین به او نمی رسد و نیز در معیت و همراهی حضرت محمد (ص) خواهد بود.
📒 شیخ صدوق، ثواب الاعمال، ص 120
✅ هر کس در حالیکه در تنگدستی و سختی باشد، بر قرائت سوره جن مداومت ورزد، خداوند درهای گشایش را به روی او باز می کند.
📕 تفسیر البرهان، ج 5، ص 505
@helyat_almotaghin
💠 فردی از نداشتن فرزند نزد امام صادق علیه السلام شکوه کرد، حضرت فرمودند:
إِذَا جَامَعْتَ فَقُلِ: اللَّهُمَّ إِنَّکَ إِنْ رَزَقْتَنِی ذَکَراً سَمَّیْتُهُ مُحَمَّداً قَالَ فَفَعَلَ ذَلِکَ فَرُزِقَ.
وقتی با همسرت همبستر شدی بگو: خدایا! اگر پسری نصیبم کنی، نامش را محمد میگذارم. آن شخص گفت: این کار را انجام دادم پس خدا پسری نصیبم کرد.
📚الکافی، ج6، ص9.
@helyat_almotaghin
✨آقا رسول الله صلی الله عليه و آله:
اِنْ قَدَرتَ اَن تُصْبِحَ و تُمسى و لَيْسَ فى قَلبِكَ غَشٌّ لاَِحَدٍ فَافعَل و ذلِكَمِن سُنَّتى و مَنْ أحيى سُنَّتى فَقَد اَحيانى و مَن اَحيانى كانَ مَعى فِى الجَنَّةِ
✍تا مى توانى بكوش كه صبح و شب در قلبت (حتّى) قصد فريب و نيرنگ كسى نباشد؛چرا كه اين از سنّت هاى من است و كسى كه سنّتم را زنده كند، مرا زنده كرده است وكسى كه مرا زنده كند، در بهشت با من خواهد بود.
📗سننترمذى ج۴ ص۱۵۱
@helyat_almotaghin
💠 #ازدواج
🔸 امام صادق علیه السلام: رزق انسان با ازدواج و تشکیل خانواده تامین می شود.
📚 وسائل الشیعه/ج20/ص43
⚜️ آن حضرت در کلام دیگری فرمودند:
هر کس از ترس فقر ازدواج نکند، نسبت به لطف خداوند بدگمان شده است. چرا که خداوند در قرآن می فرماید:
اگر آنان فقیر باشند خداوند از فضل و کرم خود بی نیازشان می کند. نور/32
📚من لایحضره الفقیه/ج3/ص251
#افزایش_برکت_و_روزی
@helyat_almotaghin
🌾 رسول الله (ص) میفرماید :
✅ حفظ ظاهر اسلام از نماز و روزه واجبتر است .
★طرف نماز نمیخواند یا زنا میکند خودش میرود جهنم ولی وقتی دخترش را بیحجاب وارد جامعه میکند اسلام ضربه میخورد ، مملکت ضربه میخورد .★
@helyat_almotaghin
👈سلام به همه همراهان گرامی...،
#داستانی که در پیش رو دارید #واقعی است.
نویسنده شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به شیوۀ #رمان به رشتۀ تحریر در آورده است.
🔻ـــــــــــــــ💠ــــــــــــــــ🔻
♻️مقـــدمــــه....🔻🔻🔻
این داستان و رخدادهای آن براساس حقیقت و واقعیت می باشند ... و بنده هیچ گونه مسئولیت و تاثیری در این وقایع نداشته ... و نقشی جز روایتگری آنها ندارم ...با تشکر و احترام...Ⓜ️
#شــــــروع_داستان🔻👇🔻
🔹 #داستان_ادامه_دار_نسل_سوخته
#قسمت_اول:
👈این داستان #نسل_سوخته🌹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔹دهه شصت ... نسل سوخته ...
هیچ وقت نتونستم درک کنم چرا به ما میگن نسل سوخته... ما نسلی بودیم که ... هر چند کوچیک ... اما تو هوایی نفس کشیدیم که ... شهدا هنوز توش نفس می کشیدن...
#ما_نسل_جنگ بودیم ...
🔹آتش جنگ شاید شهرها رو سوزوند ... دل خانواده ها رو سوزوند ... جان عزیزان مون رو سوزوند ... اما انسان هایی توش نفس کشیدن ... که وجودشون بیش از تمام آسمان و زمین ارزش داشت ... #بی ریا ... #مخلص ... #با_اخلاق ... #متواضع ... #جسور ... #شجاع ... #پاک ... انسان هایی که برای توصیف عظمت وجودشون ... تمام لغات زیبا و عمیق این زبان ... کوچیکه و کم میاره ...
🔹و من یک دهه شصتی هستم ... یکی که توی اون هوا به دنیا اومد ... توی کوچه هایی که هنوز #شهدا توش راه می رفتن و نفس می کشیدن ... کسی که زندگیش پای یه تصویر ساده شهید رقم خورد ...
🔹من از نسل سوخته ام ... اما سوختن من ... از آتش #جنگ نبود ...
داشتم از پله ها می اومدم بالا که چشمم بهش افتاد ... غرق خون ... با چهره ای آرام ... زیرش نوشته بودن ... "بعد از شهدا چه کردیم؟ ... #شهدا_شرمنده_ایم"💔🍃 ...
🔹چه مدت پای اون تصویر ایستادم و بهش نگاه کردم؟ ... نمی دونم ... اما زمان برای من ایستاد ... محو تصویر #شهیدی شدم که حتی اسمش رو هم نمی دونستم ...
🔹مادرم فرزند #شهیده ... همیشه می گفت ... روزهای بارداری من ... از خدا یه بچه می خواسته مثل #شهدا ... دست روی سرم می کشید و اینها رو کنار گوشم می گفت ...
🔹اون روزها کی می دونست .. #نفس_مادر ... چقدر روی جنین تاثیرگذاره ... حسش ... فکرش ... آرزوهاش ... و جنین همه رو احساس می کنه ...
🔹ایستاده بودم و به اون تصویر نگاه می کردم ... #مثل_شهدا🌹🍃 ...
اون روز ... فقط 9 سالم بود ...
🔘 #ادامه_دارد....✔️
@helyat_almotaghin
🔹 #داستان_ادامه_دار_نسل_سوخته
👈 #قسمت_دوم🔻
این داستان← #غرور_یا_عزت_نفس🍃
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اون روز ... پای اون تصویر ... احساس عجیبی داشتم ... که بعد از گذشت 19 سال ... هنوز برای من زنده است ...
مدام به اون جمله فکر می کردم ... منم دلم می خواست مثل اون #شهید💔 باشم ... اما بیشتر از هر چیزی ... قسمت دوم جمله اذیتم می کرد ...
بعضی ها می گفتن مهران خیلی مغروره ... مادرم می گفت... عزت #نفس داره ...
#غرور یا عزت #نفس ... کاری نمی کردم که مجبور بشم سرم رو جلوی کسی خم کنم و بگم ...
- ببخشید ... عذرمی خوام ... شرمنده ام ...
هر بچه ای شیطنت های خودش رو داره ... منم همین طور... اما هر کسی با دو تا برخورد ... می تونست این خصلت رو توی وجود من ببینه ...خصلتی که اون شب ... خواب رو از چشمم گرفت ...
صبح، تصمیمم رو گرفته بودم ...
- من هرگز ... کاری نمی کنم که شرمنده شهدا بشم ...
دفتر برداشتم و شروع کردم به لیست درست کردن ... به هر کی می رسیدم ازش می پرسیدم ...
- #دوست_شهیدداشتید؟ ... #شهیدی رو می شناختید؟ ... #شهدا🌹 چطور بودن؟ ...
یه دفتر شد ... پر از خصلت های اخلاقی #شهدا ... خاطرات کوچیک یا بزرگ ... رفتارها و منش شون ...
بیشتر از همه مادرم کمکم کرد ... می نشستم و ازش می خواستم از پدربزرگ برام بگه ... اخلاقش ... خصوصیاتش ... رفتارش ... برخوردش با بقیه ...
و مادرم ساعت ها برام تعریف می کرد ...
خیلی ها بهم می خندیدن ... مسخره ام می کردن ... ولی برام مهم نبود ... گاهی بدجور دلم می سوخت ... اما من برای خودم هدف داشتم ...
هدفی که بهم یاد داد ... توی رفتارها دقت کنم ... #شهدا ... خودم ... اطرافیانم ... بچه های مدرسه ... و ... پدرم ...
#ادامـــــــــہ_دارد....🌹
@helyat_almotaghin
◇[داستان نسل سوخته]
#قسمت_سوم👇
📖این داستان 👈 #پدر
مدام توی رفتار خودم و بقیه دقت می کردم 👌... خوب و بد می کردم ... و با اون عقل 9 ساله ... سعی می کردم همه چیز رو با #رفتار_شهدا بسنجم ...
اونقدر با جدیت و پشتکار پیش رفتم 👌... که ظرف مدت کوتاهی توی جمع بزرگ ترها ... شدم آقا مهران 😍...
این تحسین برام واقعا #ارزشمند بود ... اما آغاز و شروع بزرگ ترین امواج زندگی من شد ...🌹
از مهمونی برمی گشتیم ... مهمونی مردونه ... چهره پدرم به شدت گرفته بود😢 ... به حدی که حتی جرات نگاه کردن بهش رو هم نداشتم😞 ... خیلی عصبانی بود🙁 ...
تمام مدت داشتم به این فکر می کردم که ...
- چی شده؟🤔 ... یعنی من کار اشتباهی کردم؟ ... مهمونی که خوب بود ...
و #ترس عجیبی وجودم رو گرفته بود ...😰
از در که رفتیم تو ... مادرم با خوشحالی اومد استقبال مون☺️ ... اما با دیدن چهره پدرم ... خنده اش خشک شد و مبهوت به هر دوی ما نگاه کرد😳 ...
- سلام ... اتفاقی افتاده؟☹️ ...
پدرم با ناراحتی سرچرخوند سمت من ...
- مهران ... برو توی اتاقت 😯...
نفهمیدم چطوری ... با عجله دویدم توی اتاق ... 💗 #قلبم تند تند می زد ... هیچ جور آروم نمی شد و دلم شور می زد ... چرا؟ نمی دونم ...😥
لای در رو باز کردم ... آروم و چهار دست و پا ... اومدم سمت حال ...
- مرتیکه عوضی ... دیگه کار زندگی من به جایی رسیده که... من رو با این سن و هیکل ... به خاطر یه الف بچه دعوت کردن ... قدش تازه به کمر من رسیده ... اون وقت به خاطر آقا ... باباش رو دعوت می کنن ...😡
وسط حرف ها ... یهو چشمش افتاد بهم ... با عصبانیت 😡... نیم خیزحمله کرد سمت قندون ... و با ضرب پرت کرد سمتم ...😱
- گوساله ... مگه نگفتم گورت رو گم کن توی اتاق؟ ...😧😭
#ادامه_دارد...🍃
@helyat_almotaghin