🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹
💠ستاد یادواره شهیده های عفاف و حجاب و شهدای امر به معروف تقدیم میکند..
یادواره شهدای امر به معروف و نهی از منکر با حضور خانواده شهید علی خلیلی و شهیده زینب کمایی
🎤سخنران : حضرت حجت الاسلام و المسلمین میرزا محمدی
🗓زمان : چهارشنبه 13 شهریور ساعت 13 الی 16
مکان : مصلی قدس شهر مقدس قم
ضمناً ناهار مهمان سفره اهل بیت علیهم السلام خواهید بود
1_97803480.mp3
3.57M
🔳 #واحد #شب_اول #محرم
باز سر کوچه زدن علم روضه🏴😭😭
با کتیبه ی محتشم روضه🏴😭😭
این شبا خیلی حقیر رو دعاکنید😭😭
#سید_رضا_نریمانی🎤
خیلی قشنگه😭
#فوق_زیبا💔
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید.... پارت ۱۳۴ 🌷🌷🌷 والا
°•| 🌿🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🥀 #بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید....
پارت ۱۳۵
🌷🌷🌷
بعد از قطع تلفن برگشتم داخل و گفتم خب مشاهده کردید ک چی شده و شنیده ها رو هم شنیدین ..
پس دیگه کاری با بنده نیست ..
چون خیلی کار دارم و باید چند روز دیگه برم سفر باید پرونده ها رو بررسی کنم .. ؟!
و از اونجایی که می ترسیدم باز این بحث ادامه پیدا کنه سریع به طرف اتاقم پا تند کردم و خودمو با پرونده ها مشغول کردم ...
صبح .
پرونده ها رو بر داشتم و رفتم شرکت
و در کمال تعجب ماشین مهران رو دیدم ..
مهران و این وقت صبح شرکت دور از انتظار بود ..
شونه ای بلا انداختم و بعد از برداشتن پرونده ها رفتم بالا ..
خانم محمدی مشغول کارهاشون بودن بعد از سلام و احوال پرسی پرونده های اماده رو تحویل دادم و گفتم ..
خانم محمدی کار این پرونده ها تمومه
فقط یکی مونده که زیاد کار نداره تا یک ساعت دیگه اماده میشه
و پرونده های مهران که خودش باید انجام بده
ولی بررسی کردم زیاد کار ندارن و زود تموم میشن ..
پس در نبود ما مشکلی پیش نمیاد ..
بله چشم اقای مهندس خسته هم نباشید ..
ممنون از زحمات شما به احتمال زیاد ما فردا یا پس فردا راهی هستیم دیگه بقیه زحمت های شرکت روی دوش شماست واقعا شرمندتونم ..
نه اقای مهندس من به شما مدیونم با تمام علاقه ام این کارها رو انجام میدم پس خجالت زده ام نکنید ..
لطف دارین شما ..
پس فعلا ..
تا خواستم وارد اتاقم بشم برگشتم سمت خانم محمدی و گفتم ..
راستی ماشین مهران داخل پارکینگ بود ..
مگه مهران اومده ..
بله اقای مهران چند دقیقه قبل از شما اومده داخل اتاقشون هستن ..
باشه ممنون پس بگین بیان پرونده هاشون تحویل بگیرن..
چشم بهشون می گم ..
ممنون
رفتم داخل اتاق کتمو در اوردم و اویزون کردم شروع کردم روی پرونده کار کردن که صدای در بلند شد و مهران وارد اتاق شد ..
تو باز در نزدی که ..
بیخیال برادر اخه منو چه به در زدن ..
همینو بگو ..
اها راستی بیا این پروندهات امروز تکمیل کن تحویل خانم محمدی بده که فردا نمیرسیم پس فردا هم باید با سید و بچه ها بریم ...
اهان راست میگی ها فراموش کرده بودم کلا ..
از بس باهوشی اخه
امیر خوب راه افتادی هااا هر چی می گم یه جواب داری ..
به قول مامان سهیلا کمال همنشین ..
بعد با دستم خودشو نشون دادم و خندیدم .
بله بله روی حرف جناب وزیر کسی جرات حرف زدن نداره ..
اون که بلههه
راستی قضیه خواستگاری چی شد ..؟!
داماد شدی رفت دیگه !!
نه بابا کدوم داماد !!
خودت که میدونی من به زور مامان رفتم نمی خواستم که اصلا خودم هنوز بچه ام..
اما دستت طلا خوب موقعی تماس گرفتی ..
چرا چطور ؟!
هیچی دیگه همه چی بر وفق مراد همه بود و داشت خوب پیش میرفت ..
داشتیم میرفتیم با هم صحبت کنیم که تماس گرفتی ..
بعد از زدن اون حرفها و قطع گوشی ..
برگشتم و معذرت خواهی کردم گفتم تلفن ضروری بود باید جواب میدادم ..
امیر نمیدونی که ..
همه با تعجب داشتن بهم نگاه می کردم خودمم کلافه شده بودم از نگاهشون ..
که اقای کریمی گفتن بهتره بیشتر فکر کنیم و اینا ..
یه جوری جواب منفی رسوندن حالا چی شد نمیدونم ..
اما نگم از خونه اومدن که باز مامان پذیرایی درست حسابی از من کرد و صبحم زود بیدارم کرد و گفت بلند شو برو سر کارت تا پارچ اب نیومدم بالا سرت منم از ترس مامان خانوم امروز کله سحر اومدم شرکت .
همچین میگی کله سحر که انگار از ساعت ۵ صبح اینجایی
نه اقا جان ساعت ببینی معلوم میشه هم اکنون ساعت ۱۰:۲۷
الان شد ۲۸ ..
کجا کله سحره اخه
برای من که میدونی این موقع کله سحره !!
بله البته ..
پس خدا به خانواده کریمی رحم کرد از دستت نجات پیدا کردن ..
هی اره دیگه ..
خیلی خب پرونده ها رو درست کن که بعد از ظهر برای هماهنگی ها باید بریم حسینیه پیش سید ..
باشه پس من رفتم .
ادامه_دارد
💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•| 🌿🌸
🍃🌸🍃🌺🍃🌺
🍃🌸🍃🌺🍃
🍃🌸🍃🌺
🍃🌸🍃
🍃🌸
🍃
سبک زندگی شهید همت از زبان همسرش:
#قسمت_اول
اجازه نمیداد بروم خرید. میگفت: «زن نباید زیاد سختی بکشد!» ناراحت میشدم. اخمهام را که میدید میگفت: «فکر نکن که آوردمت
اسیری؛ هرجا که خواستی برو.»
میگفت: «اصلاً اگر نروی توی مردم، من ازت راضی نیستم. اما چیزی که ازت میخواهم این است که فقط گوشت نخر، چیزهای سنگین نخر که
خسته شوی. اینها را بگذار من انجام بدهم!»
میخواستم سفره بیندازم که حاجی دستم را گرفت. گفت: «وقتی من میآیم، تو باید استراحت کنی! من دوست دارم شما را بیشتر در آسایش
و راحتی ببینم!»
گفتم: «من که بالاخره نفهمیدم باید چه جور آدمی باشم! یک روز میگفتی میخواهی زنت چریک باشد، حالا میگویی از جایم تکان نخورم!»
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#شهیدهمت به روایت همسرش 1
#قسمت_اول
زرنگی
می خواستیم پاوه نمایشگاه بزنیم. من بودم و #ابراهیم و خواهر ناصر کاظمی و راننده. هنوز نه از خواستگاری نه از ازدواج خبری نبود. از کنار مزارعی🌾 گذشتیم که داشتند گوجه می چیدند🍅. به راننده گفت نگه دار. پیاده شد رفت🚶 یک ظرف گوجه گرفت، شست آورد، فقط تعارف کرد به من😐. یعنی اول تعارف کرد به من. برنداشتم. اخم هم کردم😏. به دوستم گفتم من پوسترها را انتخاب می کنم، تو ببر بده به ایشان. نگاهش هم نکردم.😌
بعدها بهم گفت به خودم گفتم اگر هم راضی بشود، می گوید اول باید یک سیلی بزنم به این تا دلم خنک شود😕☝️، از بس که قد بودی و آدم ازت می ترسید. یک بار دیگر هم رفتیم باغ🌳. نیم ساعت بعد آمد دنبالمان. در راه، توی جاده ی نودشه، رفت یک کم انجیر و گلابی🍐 و این ها خرید. رفت همه شان را شست، آمد نشست جلو، میوه ها را داد عقب گفت خواهرها یک مقدارش را بردارند بقیه اش را بدهند جلو😐. خندیدم گفتم نه، شما یک مقدارش را بردارید بقیه اش را بدهید عقب🙊😂. دستش را خوانده بودم، که همه می دانند آنکس که اول برمی دارد کم برمی دارد.
بعدها بهم گفت بابا تو دیگر کی هستی.😕 من فکر می کردم فقط خودم تیزم. نگو تو هم بله. یادش آوردم که تو هم دست کمی از من نداری. چون کاری کردی که بنشینم پای سفره ی عقدت😌 و من هم بگویم بله. حالا تو بگو. منصف هم باش. کی زرنگ ترست؟😉✌️
راوی:همسرشهید
#محمد_ابراهیم_همت
#ادامه_دارد 🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
4_5924654694726107692.mp3
2.91M
🎼 نگاش به سمت آسمون😭
ستاره ها رو می شمرد😭
خسته می شد بلند میشد😭
زخمای پاشومیشمرد😭😭
🎤 حاج محمود کریمی
#شب_سوم محرم😭😭
خیلی قشنگه😭😭
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
بسم ربــ الحســ♥️ـین
🌷🌹🍂🌷🌹🍂🌷🌹🍂🌷🌹🍂
ما ها چون شیعه ایم باید یه کارهایی
انجام بدیم که اگه سال بعد محرم اگه
نبودیم حسرت نخوریم 💔😔😢
میگم یه وقت دستمون جلوی سید الشهدا
خالی نباشه؟! 😢😐
یه وقت کم کاری نکنیم اونقدر که دیگه
رومون نشه بریم سراغ سید الشهدا و
علمدارش؟! 😢
برای تسلی دل عزادار آقا امام زمان یه
ختم صلواتی گذاشتیم📿
تا هر چند کوچیک و کم ؛ کاری براشون
کرده باشیم 👌
اگر یک نفر را به او وصل کردی برای
سپاهش تو سردار یاری ! 😍🌹
برای ختم صلواتی که در نظر گرفتیم به
نیت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام
زمان(عج) هر چند تا در نظرتون هست
به پی وی بنده ارسال کنین💚
شیعه های علی باید دست به کار شن
دیگه😍☺️
پی وی اینجانب بی صبرانه منتظره :
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@deltange_hemmat68